eitaa logo
—••[ دُختَرانِ سِیّد عَلی ]••—
662 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
619 ویدیو
200 فایل
﷽ [🎐]فرمانده‌گࢪدان↶ @NargeS_Sadat9 [🎐]تعاون‌گࢪدان↶ @Fghsinwins [🗂]شَرایِط‌کپے+‌تبادل⇩ @boajdh [🗳]صندوقچھ‌ی‌حرفاۍناشناستون :)🌸‌‌⇩ https://eitaa.com/joinchat/250019911C7a8f6f4e44
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 قسمت اتاقم تنها جایی بود که آرامشو توش احساس میکردم .. دراز کشیدم رو تختم، دلم میخاست به چیزای خوب فکر کنم به داشته هام به نعمتهایی که داشتم به روزهای خوب زندگیم به خونواده ای که برام از جانم عزیز تر بودن، چشمامو بستم و به رویای شیرینی فکر کردم که برای خودم می ساختم به رویای عطرِ یاس! هنوزم اون عطر و حس میکنم یادم نمیره بعد اون روز که دیدمش انقدر بهم ریختم که اولین کاری که کردم اصرار به مامان بود که برام یــــاس بکاره تو حیاط .. یاس ..یاس، هیچ وقت نمیتونم یاس رو فراموش کنم اون عطر یاسی که بعد یک سال هنوز هم با تمام ذهن من بازی می کنه .. نمی دونم چه اتفاقی افتاد .. فقط از کنارم رد شد .. حتی یادم نمیاد چهره اش چطوری بود .. حتی رنگ چشماش حتی خنده هاش .. هیچی، هیچی یادم .. تنها عطر یاسش بود که منو درگیر خودش کرد و بعدش تعریفایی که از محمد درباره ش شنیدم .. تنها سهم من از اون شد گلهای یاس تو حیاط که هر بار با تنفس رائحه شون دلم آروم میشه .. تو رویای شیرینم غرق بودم که مهسا بدو بدو اومد تو و باجیغ نسبتا بلندی گفت: _هوووورا بالاخره تعطیل شدیم و با یه پرش پرید رو تختش .. من که از رویای خودم پریده بودم بیرون نگاهی بهش کردم و گفت: _سلامت کو؟ خندید وبا خوش حالی باهمون مانتو و مقنعه ی مدرسه اش دراز کشید رو تخت و گفت: _سلام علیکم حاج خانوم، روزهای خوش زندگیم آغاز شد خندیدمو جواب سلامشو دادم، به سقف خیره شدم .. من مهسا رو خیلی دوست داشتم .. با این که از من چهار سال کوچیکتر بود ولی برام بهترین خواهر و دوست دنیا بود .. دوباره چشمامو بستم تا باز به خلسه ی شیرینم فرو برم! .... https://eitaa.com/joinchat/2193817655C5694c75028
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 قسمت قدمامو تند کردم.... نمیدونم چرا بهم ریخته بودم مگه قرار بود چی بشه؟! چرا انقدر آشفته ام، رسیدم دم خونه ی سمیرا اینا زنگ زدم، بعد چند دقیقه در باز شد و سمیرا اومد بیرون با دیدنم انگار جا خورده باشه - چیشده مگه؟! با نگرانی بهش نگاه کردم و گفتم: _نمیدونم، دارم دیوونه میشم سمیرا، نمیدونم چم شده دستمو گرفت و گفت: _ای بابا، باز شروع کردی، تو باید الان خوشحال باشی، آقای یاس داره میاد خونتون اونوقت تو آشفته ای! با کلافگی سرمو تکون دادم، نمیدونستم چی بگم حتی تواین موقعیت سمیرا هم منو درک نمیکرد، تکیه دادم به دیوار خونشون با غم نگاهم کرد و گفت: _آخه دختره ی دیوونه چرا اینکارو میکنی با خودت چرا الکی خودتو عذاب میدی باور کن اگه یه بار باهاش حرف بزنی دیگه این حالت برزخی ات تموم میشه نگاهش کردم… بهش حق میدادم که چیزی نفهمه از این حال من چون هنوز به این حال بد گرفتار نشده بود تکیه مو از دیوار برداشتم و گفتم: _من میرم دیگه..کلی کار داریم، خداحافظ سریع باهاش خداحافظی کردم و راه افتادم سمت مغازه، مثلا به مامان گفتم میرم تخم مرغ بخرم، اما واقعیتش میخاستم این دردمو به کسی بگم اما نشد، سمیرا نمیتونه درکم کنه تقصیر اون نیست، من خیلی عوض شدم من به جایی رسیدم که کسی نمیتونه منو درک کنه حتی خودش، خودِ اون کسی که به خاطرش به این حال و روز افتادم، بعد از خریدن تخم مرغ راهی خونه شدم، باز قرار بود بعد یکسال ببینمش کسی رو که یکسالِ تمام مدهوش عطر یاسش شدم، کسی که از عید پارسال تا این عید منو بهم ریخته،(خدا به خیر بگذرونه این عید رو!!) کسی رو که برای اولین بار بهش تو زندگی ام دل بستم، نمیدونم این لرزش قلب و استرس و آشفتگی ام برای چیه؟! شاید چون تمام یکسال رو به نامحرمی فکر کردم که جای خدا رو تو قلبم می گرفت، کسی که شاید حتی لحظه ای بهم فکر نکرده... .... https://eitaa.com/joinchat/2193817655C5694c75028
خدا چه دلبرونه میگه...! 🌙✨ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ @𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
شبٺۅن فاطمے|♥️ عشقٺۅن حیدࢪے|💚 دلٺۅن زینبے|🧡 اࢪزوٺۅن شہادٺ|❤‍🩹 دیداࢪٺون ضامن آهۅیے|💛 انٺظاࢪٺۅن فࢪج مهدے{؏ـج}...:)) شب بخیࢪ گفٺن از ما ࢪسم ادب اسٺ🌱 بدون وضو نخوابید🙂 نمیگم شبٺ شهدایے💤 میگم عاقبٺٺ شهدایے🕊️ چون شب میگذࢪهـ⏱️ ۅلےاون عاقبٺہ‌ ڪه میتونه واسه ما شهدایے ࢪقم بخوࢪهـ♥️✨
«💚🔗»↴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊💌حاضران به غائبان برسانند؛ وارثِ غدیر هنوز ایستاده است و منتظر!✨ تا برسند؛ آنان که از قافله‌ دل جا ماندند، و برگردند؛ آنان که جلوتر از ولیّ خویش گام برداشته‌اند!💫 🌼 @𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
پـسٺ هآے امـࢪوز خـآصنـ 🌿🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میخوایم کانالوچراغونی کنیم عیده همه مبارڪ♥️🎊🎉🎈 بزن زو صفحه لامپا روشن میشه ها 💡💡◎◎◎ 💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡 ◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊 اینقدر نزن لمس گوشیت خراب شد😄😄😄😄 ﺑﺮﯾﺪﮐﻨﺎﺭ ! ﺩﺍﺭﯾﻢ کانالو به مناسبت عید غدیر ﭼﺮﺍﻏﻮﻧﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ!!!😃😃🎉🎉🎉💡💡💡📣📣📣📣 این عید برهمه شما مبارڪ باد🎉 🌸🌸🌸 @𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌علیکم‌خدمت‌تمامی‌اعضا‌ی‌عزیز بزرگواران‌بنده‌حقیر‌را‌به‌خاطر2روزفعالیت‌کم ببخشید‌،حلال‌کنید 2روز‌هست‌درگیر‌کار های عید‌غدیر‌هستیم انشاء‌الله‌ا‌ز فردافعالیت‌هامنظم‌میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا روزایے ڪہ پر باشہ از چیزاے قشنگ لطفا...! ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ @𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𝓽𝓱𝓸𝓼𝓮 𝔀𝓱𝓸 𝓪𝓬𝓬𝓮𝓹𝓽 𝓾𝓼 𝓪𝓼 𝔀𝓮 𝓪𝓻𝓮 𝓪𝓷𝓭 𝓽𝓻𝔂 𝓽𝓸 𝓶𝓪𝓴𝓮 𝓸𝓾𝓻 𝓼𝓶𝓲𝓵𝓮𝓼 𝓭𝓮𝓮𝓹𝓮𝓻 𝓪𝓷𝓭 𝓸𝓾𝓻 𝓹𝓮𝓪𝓬𝓮 𝓵𝓸𝓷𝓰𝓮𝓻. 𝓽𝓱𝓮𝔂 𝓪𝓻𝓮 𝓽𝓱𝓮 𝓸𝓷𝓮𝓼 𝓽𝓱𝓪𝓽 𝓵𝓪𝓼𝓽...! آنهایے ڪہ ما را همانگونہ ڪہ هستیم میپذیرند و تلاش میڪنند لبخند هایمان عمیق تر و ارامشمان طولانے تر باشد . همانهایے هستند ڪہ ماندگار میشوند ...!❤️🌿 @𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
💡 اگر یڪ نوار ده تومانی داشـته باشی حـاضر نیستی صدای گربه روی آن ضبط ڪنی ولی حـاضری روی نوار مغـزت هر چرت و پـرتی را ضبط ڪنی چـرا شنیـدن دروغ و تـهمت و غیبت و... برایت بی‌اهمـیت است؟! 🌱 @𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
「🖇•••」 . ای خواهرم...🧕 حجابت نور چشم مسلمین است... حجابت را حفظ کن، تا حجابت باعث حفظ تو شود... خواهرم اگر کسان دیگر باطنشان را با عریان کردن خود نشان میدهند، تو نیز پاکیت را با حجاب بسیااار زیبایت نشان بده🌹 @𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
حــ‌جاب نیـ‌می از ایمـ‌ان اسٺ🌱 حـ‌‌‌ـ‌جاب بوته خـ‌وش بوی گـ‌ل عفاف اسٺ@𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هفتہ حداقل یڪ ڪدوم رو انجام بدہ...!😉🌻 ـــــــــــــــــــ @𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓼𝓮𝔂𝓮𝓭_𝓪𝓵𝓲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 قسمت آخرین میوه رو تو ظرف چیدم و رو به مامان گفتم: _تموم شد! در حالی که در قابلمه رو میذاشت روش گفت: _دستت درد نکنه، حالا برو آماده شو، الاناست که پیداشون بشه چشمی گفتم و رفتم تو اتاقم، مهسا آماده بود و پشت پنجره نشسته بود نگاهش که به من افتاد لبخند مرموزی زد، منظورشو نفهمیدم بی توجه به لبخندش کمدم رو باز کردم تا لباس مناسبی پیدا کنم باز استرس تو تمام وجودم سرازیر شد، چرا انقدر دیوونه بازی درمیارم شاید سمیرا راست میگفت من زیادی ضعف نشون میدم، چشمامو بستم و زیر لب یه بسم الله گفتم تا شاید قلبم آروم بشه و بتونم درست تمرکز کنم ... روسری مو که بستم صدای زنگ بلند شد، باز این استرس، باز دیدنش منو از همین حالا دیوونم میکرد، از صبح که مامان گفته بود که عمو جواد اینا میان قلبم آروم و قرار نداشت .. چــــــادرمو سر کردم، مهسا هم چادر به سر از اتاق رفت بیرون، نگاهی به خودم تو آیینه انداختم من باید قوی باشم قوی، نباید هیچ کس حس منو نسبت به اون بفهمه، هیچکس، هیچکس،حتی خودِ عباس! صدای سلام و احوال پرسی شون که اومد از اتاق اومدم بیرون عمو جواد اولین نفر بود که نگاهش بهم افتاد لبخند مهربونی بین ریش های نقره ایش نشست: _سلام دخترم سلامی دادم و سرم رو به زیر انداختم ملیحه خانم نزدیک اومد و باهام روبوسی کرد، صدای بم مردونه ای آمیخته شد با صدای محمد که در حال سلام و احوال پرسی بود، با همون سر به زیری با حس کردن عطریاس متوجه اومدنش شدم، زیر لب ناخودآگاه زمزمه کردم "عباس" .... https://eitaa.com/joinchat/2193817655C5694c75028