eitaa logo
دختران زهرایی
414 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
137 فایل
قرارگاه(حضرت زهرا سلام الله علیها) مسجد حیدریه ارتباط باما @HAFi313 @dokhtarane_zahrayi لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
«درست است که اصحاب و امام، این همه صحبت کردند و در قلب برادرم اثر نکرد ، شاید حرف مرا قبول کند» عَمرو بن قَرَظَه ، یار امام حسین ع است که با خودش سخن میگوید بسوی سپاه کوفه حرکت میکند و برادرش علی را صدا میزند ، علی خیال میکند برادرش میخواهد به لشکر کوفه بپیوندد، با خوشحالی به استقبالش می آید - ای عمرو! خوش آمدی، به تو گفته بودم دست از حسین بردار، با حسین سرانجام کشته میشدی، خوب کردی آمدی! عمرو جواب میدهد: چه خیال باطلی ، من از حسین جدا نمیشوم، آمده ام تو را با خودم ببرم، میدانی حسین کیست؟ پسر پیامبر ص است، ما همیشه طرفدار اهل بیت بوده ایم، میدانی پدرمان اسم تو را به خاطر عشقی که به این خاندان داشت، علی گذاشت؟ بیا بسمت بهشت برویم، با حسین مبارزه نکن که راهی جهنم خواهی شد علی میگوید : «دیوانه ای؟ با تو به قتلگاه بیایم؟» علی مهار اسبش را میچرخاند و بسمت کوفیان برمیگردد قسمت یازدهم
ساعاتی دیگر ، پس از شهادت عمرو، علی روبروی امام می آید و فریاد میزند: - ای حسین! ای دروغگو فرزند دروغگو! برادر مرا گمراه کردی و فریفتی و سرانجام به کشتن دادی امام جواب میدهد: خدا برادرت را گمراه نکرد بلکه هدایت نمود و تو را گمراه کرد. علی میگوید : خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم سپس علی به امام حمله میکند که نافع بن هلال حمله‌اش را دفع میکند و او را نقش بر زمین میسازد. در این هنگام رفقای علی می آیند و او را نجات میدهند امام زمان در زیارت ناحیه مقدسه به عمرو سلام داده است، دست بر سینه بگذار تا تو هم سلام دهی: السَّلامُ عَلی‌ٰ عَمْرِو بْنِ قَرَظَةِ الاَنْصٰارٖی‌ کربلا عجیب ترین نقطه ی عالم است یکی از عجایب کربلا را این دو برادر (فرزندان قرظه، صحابه رسول الله ) رقم زده اند دو برادر که در کنار هم نبودند بلکه روبروی هم بودند، یکیشان جزو سپاه نور شد و دیگری جزئی از سپاهیان ظلمات شد، یکی راهی اعلی علیین و دیگری راهی اسفل السافلین شد قسمت دوازدهم
عبدالله بن زهیر یکی از فرماندهان لشکر کوفه است، او امروز خیلی مضطرب و نگران است چرا که او با پدرش به کربلا آمده اند، او خیلی به پدرش علاقه داشت و مواظبش بود، ولی حالا از او خبر ندارد دیشب پدرش در خیمه او بود، و نیمه شب برای خوردن آب بیدار شد و بعد از آن خبری از او نشد عبدالله باید چند هزار نفر را فرماندهی کند اما فکر پیدا کردن پدر، او را آرام نمیگذارد قسمت سیزدهم
یکی از سربازان نزد فرمانده می آید: - جناب فرمانده ! پدر شما آنجاست + کو؟ کجاست؟ سرباز با انگشتش، سپاه امام حسین ع را نشان میدهد فرمانده با دقت نگاه میکند - آری درست است، پدرم آنجا چه میکند؟؟ پدر فرمانده دیشب حسینی شده است پدر با اشاره به پسرش میگوید :《تو هم بیا این طرف》 اما پسر عاشق پول و ریاست دنیا شده، امان از حب دنیا!! تا ساعاتی دیگر، پدر با شمشیرِ سربازانِ پسر به خاک و خون کشیده میشود عاشورا عجیب ترین نقطه ی تاریخ است ، یکی از عجایب عاشورا این است که پدر و پسر اینگونه روبروی هم قرار گرفته اند در حقیقت عبدالله بن زهیر، هم روبروی پدر نسبی خودش قرار گرفت، هم روبروی امامش یا پدر معنوی اش قرار گرفت قسمت چهاردهم
حر یکی از فرماندهان کوفه است، همان که با هزار سرباز راه را بر امام بسته بود‌ اکنون چهار هزار سرباز دارد امروز حر تماشا گر ماجرا بوده و حرفها و حرکات طرفین را شنیده است گمان نمیکرد کار به اینجا بکشد، گمان میکرد حسین بیعت خواهد کرد و قضیه تمام خواهد شد حر از سربازانش جدا میشود و بسوی عمرسعد میرود و از او سوال میکند: - واقعا میخواهی با حسین بجنگی؟ - این چه سوالی است؟ معلوم است، جنگی میکنیم که سر حسین و یارانش را از تنشان جدا کنیم قیمت پانزدهم
حر بسوی سربازان خود باز میگردد اما درونش غوغایی بپاست میداند حق با حسین ع است و غریب و تنها مانده است او به یاد می آورد زمانی که راه را بر کاروان امام بست، حسین ع چگونه با او و سربازانش برخورد کرد با خود نجوا میکند: ای حر! فردای قیامت چگونه میخواهی جواب پیامبر را بدهی؟ چرا روبروی حق ایستاده ای؟ این ریاست های دنیا ارزشی ندارد، توبه کن و بسوی حسین برو کمی با خود کلنجار میرود و نجوایش را ادامه میدهد: مگر توبه من پذیرفته میشود؟ من بودم که راه را بر حسین بستم و او را گرفتار کردم، دیگر برگشتن من چه فایده ای دارد؟ شیطان خودش را به حر میرساند و با او صحبت میکند: ای حر! تو فرمانده چهار هزار سربازی، کمی دیگر جایزه ای بزرگ از ابن زیاد خواهی گرفت، توبه تو دیگر قبول نیست، میدانی اگر آنطرف بروی جز مرگ چیزی در انتظارت نیست قسمت شانزدهم
در هیاهوی صبح عاشورا، مدتی حر با خودش و نفسش سخن میگوید حر بین بهشت و جهنم قرار گرفته و باید یکی را انتخاب کند در نهایت تصمیم خودش را میگیرد، اما چگونه میتواند از لشکر کوفه فاصله بگیرد؟ با خوش میگوید ای کاش دیشب بسوی حسین ع میرفتم ناگهان اسب حر شیهه میکشد، اسب تشنه است، حر جواب خودش را میگیرد و به بهانه آب دادن اسبش به سوی فرات میرود بعد از آنکه فاصله گرفت، بسوی اردوگاه امام حرکت میکند شمشیرش را روی زمین می اندازد، آرام آرام بسوی امام می آید - سلام پسر رسول خدا! جانم فدای شما باد، من همانم که راه را بر شما بستم، بخدا نمیدانستم آنها تصمیم به کشتن شما دارند ، من پشیمانم، توبه ام را می پذیرید؟ - سلام بر تو ای حر! آری خداوند توبه پذیر و مهربان است - آقا جان! اجازه میدهید با کوفیان سخن بگویم؟ صدای حر در دشت کربلا میپیچد، همه تعجب میکنند، صدای حر از سوی اردوگاه امام می آید : ای مردم کوفه! شما به حسین نامه نوشتید و به او قول دادید یاریش کنید، اکنون چه شده که با شمشیر استقبالش میکنید؟ سخن حر تمام میشود، بازمیگردد و در صف سربازان امام می ایستد قسمت هفدهم
هدایت شده از دختران زهرایی
doafarajalifani.mp3
2.71M
بخوان دعای فَرج را... قرائت‌ هرشب ‌دعای ‌فرج ‌به ‌نیت‌ تعجیل در ظهور ..🤲 🕊 🦋 «اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقش علیه السلام در زنده نگهداشتن قیام عاشورا ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا