دخترانـــِــ فاطــمــے🇵🇸
ابِسم رب الحسین 🤍ا•. ✨️🌸✨️🌸✨️🌸✨️🌸✨️🌸 #یادت_باشد #قسمت_بیستم چقدر به من وابسته است و این لحاظات او
ابِسم رب الحسین 🤍ا•.
✨️🌸✨️🌸✨️🌸✨️🌸✨️🌸
#یادت_باشد
#قسمت_بیست_یکم
از حال و روزش معلوم بود که خیلی خوشحال است ، از اول به حمید علاقه مادرانه ای داشت .
در حال صحبت بودیم که تلفن خانه به صدا در آمد. مادرم گوشی را برداشت . از هان سلام اول شصتم خبردار شد که احتمالا عمه برای گرفتن جواب تماس گرفته است . در حین احوالپرسی، مادرم با دست که به عمه چه جوابی بدهد ؟
آمدم بگوییم هنوز که یک هفته نشده ، چرا انقد عجله دارید ؟ بعدش پیش خودم حساب کردم دیدم جواب من که مشخص است ؛ چه امروز ، چه چند روز بعد شانه هایم را دادم بالا . دست آخر دلم را به دریا زدم و گفتم :(( جوابم مثبته ، ولی چون ما فامیل هستیم ، اول باید بریم برای آزمایش ژنتیک تا یخ وقت بعدا مشکل پیش نیاد . تا جواب آزمایش نیومده این موضوع رو با کسی مطرح نکنن .))
علت اینکه عمه انقدر زود تماس گرفته بود حرف های حمید بود . به مادرش گفته بود :(( من فرزانه خانم رو راضی کردم . زنگ بزن مطمئن باش جواب بله رو میگیرم. ))
نویسنده = محمد رسول ملا حسنی
مصاحبه و باز نویسی = رقیه ملا حسنی
#به_روایت_همسر_شهید
پایان فصل اول