🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهل_و_نهم
مثل پروانه دورش می چرخید وقربان صدقه اش می رفت..💕
اما این شادی چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد ..
دیدم بچه نمی تواند نفس بکشد ، هی سیاه می شد..
حتی نمی توانست راحت گریه کند. تاشب صبر کردیم اما فایده ای نداشت😣
به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود .
پدرم باعصبانیت می گفت:
((ازعمدبچه رومرخص کردن که توی خونه تموم کنه!))
سریع رساندیمش بیمارستان.
بچه را بستری کردند و مارا فرستادند خانه.
حال و روز همه بدترشد.
تانیاورده بودیمش خانه ، این قدربه هم نریخته بودیم...
پدرم دور خانه راه می رفت و گریه می کرد ومی گفت:
((این بچه یه شب اومد خونه ، همه رو وابسته وبیچاره خودش کرد و رفت!))
محمدحسین باید می رفت.
اوایل ماه رمضان بود.گفتم:((توبرو،اگرخبری شد زنگ می زنیم!))
سحرهمان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد...😭
شب دیوانه کننده ای بود.
بعدازپنجاه روز امیر محمد مرده وحالا تازه من شیر داشتم💔
دورخانه راه می رفتم ، گریه می کردم وروضه حضرت رباب علیه اسلام می خواندم😭
مادرم سیسمونی هارا جمع کرد که جلوی چشمم نباشد....
عکس ها، سونوگرافی ها وهرچیزی راکه که نشانه ای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت.
با پدرش ومادرش برگشت.
می خواست برایش مراسم ختم بگیرد:خاکسپاری،سوم،هفتم وچهلم..
خانواده اش گفتند:((بچه کوچیک این مراسم رونداره!))
حرف حرف خودش بود.
پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی دریزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند.
محمد حسین روی حرفش حرف نمی زد.
خیلی باهم رفیق بودند.
ازمن پرسید:((راضی هستی این مراسما رونگیریم؟))
چون دیدم خیلی حالش بداست، رضایت دادم که بی خیال مراسم شود.
گفت:((پس کسی حق نداره بیاد خلد برین(قبرستانی دریزد)
برای خاکسپاری،خودم همه کارهاش رو انجام می دم!))
درغسالخانه دیدمش.
بچه راهمراه بایکی از رفقایش غسل داده وکفن کرده بود.
حاج اقا مهدوی نژاد و دوسه تا روحانی دیگر از رفقایش هم بودند.
به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان ، درست وحسابی اجازه می دهد بچه را بیبنم ، آن هم تنها😔
بعداز غسل وکفن چند لحظه ای باهم کنارش تنها نشستیم.
خیلی بچه را بوسیدیم وبا روضه حضرت علی اصغر علیه اسلام با اووداع کردیم😭
با آن روضه ای که امام حسین علیه اسلام قنداقه را بردند پشت خیمه..
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاهم
تازه می فهمیدم چرا می گویند امان از دل رباب!
سعی می کردم خیلی ناله و ضجه نزنم.
می دانستم اگر بی تابی ام را بییند ، بیشتربه اوسخت می گذرد وهمه را می ریختم درخودم.
بردیمش قطعه نونهالان..
خودش رفت پایین قبر.
کفن بچه را سردست گرفته بود وخیلی بی تابی می کرد💔
شروع کرد به روضه خواندن.
همه به حال او و روضه هایش می سوختند.....
حاج اقا مهدوی نژاد وسط روضه خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد.
بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمی امد.
کسی جرئت نداشت بهش بگویید بیا بیرون.
یک دفعه قاطی می کرد و داد می زد.
پدرش رفت و گفت:((دیگه بسه!))🥺
فایده نداشت، من هم رفتم و بهش التماس کردم ، صدقه سر روضه های امام حسین(ع) بود که زود به خود آمدیم، چیز دیگری نمیتوانست این موضوع را جمع کند.
برای سنگ قبر امیرمحمد ، خودش شعر گفت:
ارباب من حسین
داغی بده که حس کنم تورا
داغ لب ترک ترک اصغر تورا
طفلم فدای روضه صدپاره اصغرت
داغی بده که حس کنم آن ماتم تورا
از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم.
زیاد پیش میآمد که باید سرم میزدم...
من را میبرد درمانگاه نزدیک خانهمان.
میگفتند:« فقط خانم ها میتوانند همراه باشند»
درمانگاه سپاه بود و زنانه و مردانهاش جدا
راه نمیدادند بیاید داخل.
کَلکَل میکرد و دادوفریاد راه میانداخت🤦♂
بهش میگفتم:حالا اگه تو بیایی داخل ، سرم زودتر تموم میشه؟
میگفت:نمیتونم یه ساعت بدون تو سر کنم!
آنقدر با پرستارها بحث کرده بود که هروقت میرفتیم ، اجازه میدادند ایشان هم بیاید داخل ..
هرروز صبح قبل از رفتن سرکار، یک لیوان شربت عسل درست میکرد، میگذاشت کنار تخت من و میرفت.
برایم سوال بود که این آدم در ماموریت هایش چطور دوام میآورد ، از بس که بند من بود.
در مهمانی هایی که میرفتیم ، چون خانم ها و آقایان جدا بودند ، همهاش پیام میداد یا تک زنگ میزد
جایی مینشست که بتواند من را ببیند😁
با اشاره میگفت کنار چه کسی بنشینم ، با کی سر حرف را باز کنم و با کی دوست شوم...
گاهی آن قدر تک زنگ و پیام هایش زیاد میشد که جلوی جمع خندهام میگرفت😁
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول فکر کردم یه جعبه هلو
چرا اینجوری شد؟😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفریحات روز جمعه😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقتحوصله آشپزی ندارم درستش میکنم💯😋
فوق العاده و لذیذ و فوری آماده میشه..😋
🤔
چیا لازم داریم:
تن ماهی
خیارشور
زیتون
سس دلخواه
پولبیبر و پاپریکا
ابلیمو
چیپس خلالی
کاهو
همه مواد رومخلوط کنید و خرد کنید
با هر نانی میتونید سرو کنید
😇😋
اعتماد به پرچمدار حق
💥 هر پیغمبری، بهاندازه مأموریتش، پشتِ صحنه مأموریتش را هم میبیند،
اما امّتها آن پشتِ صحنه نمیبینند. امتحان سخت در اینجاست.
💥 امتحان سخت این است که اُمّت نمیداند موسای کلیم چه برنامهای دارد؟
💥 در امتحاناتِ سخت، غیبِ امتحان در دست ما نیست.
نمیدانیم چه خواهد شد. ما باید به پرچمدار راه که خدا او را انتخاب کرده
و مأموریتی روی دوشش گذاشته است، اعتماد کنیم.
🎙️ آیتالله میرباقری
🔷@dokhtaranetahoora
دعای امروز 🌷❤️🌷
بارالها🙏
در شروع هفته عطا فرما
آرامش به دلهای عزیزانم
آسایش به مردم میهنم
عافیت به تمامی دردمندان
ثبات به ایمان مان
عزت به لحظه لحظه عمرمان
و برکت به روزی مان..
آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین 🙏
ای پروردگار جهانیان 🙏
🌸🍃@dokhtaranetahoora
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍎چهار ویتامین برای
🍂یک شروع خوب لازمه
🍎شادی، سلامتی
🍂 تلاش و عشق
🍎زندگیتون مالامال ازاین
🍂ویتامینهای فوق العاده ...
سلام شروع هفته تون دوست داشتنی🍎
🌸🍃@dokhtaranetahoora
طهورا
#کنترل_ذهن برای #تقرب ۱۴ ✅ یکی از کارهای بدنی که برای افزایش کنترل ذهن باید انجام داد، تمرینات "تنف
#کنترل_ذهن برای #تقرب ۱۵
🔷عرض کردیم که خوبه انسان به طور مداوم تمریناتی رو برای کنترل ذهنش انجام بده.
💢خیلی از افراد وقتی تمرینات رو انجام میدن احساس میکنن که واقعا نمیتونن تمرکز پیدا کنن
⭕️یا خیلی از افراد تلاش زیادی برای ترک گناه میکنن ولی نمیتونن
اینجا یه نکته مهم وجود داره که باید دقت بشه
🔹 ببینید برای خداوند متعال، #فرایند خیلی مهم تر از #نتیجه هست
تلاش و زحمتی که انسان برای رسیدن به خدا میکنه خییییلی مهم تر از نتیجه ایه که به دست میاد.
🔵 یعنی ممکنه یه نفر صدها جلد کتاب بنویسه یا هزاران مدرسه بسازه و کار خیر انجام بده ولی در روز قیامت در کنار کسی قرار بگیره که توی عمرش فقط هزار تومن صدقه داده.
چون اون دومیه تمام تلاشش رو کرده و نهایتا همین شده.
💢 ممکنه یه نفر هر کاری کنه نتونه برای نماز شب بلند بشه
ولی درجش روز قیامت از کسی که هر شب برای نماز شب بلند میشده بالاتر باشه.
🔶 ممکنه یه نفر روزی صد تا فحش هم بده ولی مقامش از کسی که ماهی یه دونه فحش میده بالاتر بره.
برای خدا این مهمه که انسان چقدر تلاش میکنه، همین.
✅ چون مثلا اونی که روزی صد تا فحش داده، میتونسته 200 تا فحش بده ولی توی صدموردش جلوی خودش رو گرفته و برای مبارزه با نفس تلاش کرده
⭕️ اما اونی که ماهی یه دونه فحش میده خیلی راحت میتونسته که جلوی خودش رو بگیره و همون یه فحش رو هم نده! ولی جلوی خودش رو نگرفته.
😒
⭕️ یا خانمی که توی خانواده ای به دنیا اومده که همه حجاب داشتن خب این هنری نکرده اگه حجاب داشته باشه و طبیعتا خدا امتحاناتی از جنس متفاوت ازش خواهد گرفت.
✔️ ولی اگه یه دختری توی خانواده ای بزرگ شده باشه که اهل حجاب نیستن اما اون دختر حجاب رو انتخاب کنه حالا انتخابش ارزشمند هست..
💕🌹🌺🎉اینجا هست که تمام کائنات و فرشته ها تمام قد می ایستن و تشویقش میکنن...
👏👏👏👏👏🌺👏👏👏
دیگه این موضوع رو خودتون به همه مسائل زندگی تعمیم بدید.
💢مثلا افرادی که طبع #صفراوی دارن به طور طبیعی زود #عصبی میشن، ولی افرادی که #بلغمی هستن به این راحتیا عصبی نمیشن
👈 اونوقت روز قیامت اگه یه بلغمی به خدا بگه خدایا دیدی من عصبی نشدم توی فلان اتفاقات!🙃
🔵 خداوند میفرماید خب تو هنری نکردی! تو کلا عرضه ی عصبی شدن رو نداشتی معلومه که عصبی هم نمیشدی! پس ثواب خاصی هم نداری.
👈 ولی کسی که طبع صفراوی داشته باشه روز قیامت میاد با شرمندگی میگه خدایا ببخشید که من روزی ده بار عصبی شدم...
✔️ خداوند میفرماید نه عزیز دلم... اتفاقا من میخوام بهت ثواب فراوانی بدم...❤️
درسته که تو روزی ده بار عصبی میشدی ولی من دیدم که چند بارش رو هم "به خاطر من" از هوای نفست گذشتی و تلاش کردی که عصبی نشی
آفرین به تو...💞
🌺 امام رضا علیه السلام میفرماید که اگه دیدی یه نفر گناه نکرد #فریبش رو نخور! ممکنه که اصلا عرضه ی گناه کردن رو نداشته باشه!
🔷 خیلی جالبه. واقعا توی دنیا نمیشه که کسی رو به راحتی قضاوت کرد.
⭕️ نه اونی که مثلا مذهبیه نمیشه گفت که خیلی آدم خوبیه و نه اونی که غیر مذهبی هست میشه گفت که آدم بدیه!
😒
اون چیزی که مهمه #تلاش انسان هست و بس!
⭕️ مثلا کسی که توی حوزه علمیه میره و ریش میذاره واقعا هنری نکرده ولی اگه کسی در محیطی باشه که همه ریششون رو میزنن ولی این "به خاطر اطاعت امر خدا" ریش میذاره واقعا هنر کرده
این رو خدا میخره...
🔶 توی بحث کنترل ذهن هم همینطوره. شما تمرینت رو بکن.
✅ ممکنه یه نفر دو روز تمرین کنه و به نتیجه برسه، یه نفر هم یک ماه یا یه سال
تمرین کنه و به نتیجه برسه؛ اصلا ممکنه یه نفر هیچ وقت نتونه ذهنش رو کنترل کنه
✔️ در هر صورت کسی که تلاش بیشتری میکنه اجر بیشتری هم میبره.
✅ کلا هر کسی در هر درجه ای از مقامات معنوی قرار داره، همیشه باید امیدوار به آینده و فضل خداوند متعال باشه.
باید مراقب باشید که شیطان نامرد این وسط نیاد و نا امیدتون کنه.
🌺 مهم ترین اسلحه ی مومن، #امیدواری به خداوند هست.
مراقب باشید ابلیس رجیم، این اسلحه رو ازتون نگیره...☺️
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🌱#نوجوان
@dokhtaranetahoora
18.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #تماشایی
⚠️ دشمن یکی است ولی روشش متفاوت است
✌️ اگر میخواهید آسیب نبینید...
✂️ بخشی از سخنان آقا در نماز جمعه تهران| ۱۴۰۳/۷/۱۳
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @dokhtaranetahoora
وحدت در برابر دشمن_1399825214340.mp3
2.76M
🎙 #شنیدنی | وحدت در برابر دشمن
👊 امروز که دشمن در برابر کشور ایستاده، همه متحد بشوند...
📱 #مجازیان
📻 #رادیونو شنیدنیهای رسانه نو+جوان
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @dokhtaranetahoora
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه_و_ششم
وقتی لاغرمی شد ، مادرم ناراحت می شد ..
ولی می دیدیم خودش از اینکه لاغر شده بیشترخوشحال است😂
می گفت:((بهترمی تونم تحرک داشته باشم وکارام رو انجام بدم!))
مادرم حرص می خورد ..
به زور دوسه برابر به خوردش می داد😐
غذاهای سفارشی و مقوی برایش می پخت: آبگوشت ، ماهیچه و آش گندم ..
اگرمی گفت:((نمی تونم بخورم)) ، مادرم از کوره در می رفت که:
((یعنی چی؟)) باید غذا بخوری تا جون داشته باشی!))
همه عالم و آدم از عشق وعلاقه اش به کله پاچه خبر داشتند.
مادرم که جای خود ..
تادوباره نوبت ماموریتش برسد ، چند دفعه کله پاچه برایش بار می گذاشت
پدرم می خندید که((کاش این بنده خدا همیشه اینجا بود تاما هم به نوایی می رسیدیم!))😂
پدرم بهش می گفت:((شما که هستی مرجان می گه ، می خنده و غذا می خوره ، ولی وای به روزایی که نیستی!
خیلی بداخلاق می شه ، به زمین وزمون گیر می ده..
اگه من یا مادرش چیزی بگیم ، سریع به گوشه قباش برمی خوره ..
مارو کلافه می کنه...
ولی شما اگه از شب تا صبح هم بهش تیکه بندازی ، جواب می ده و می خنده!))
به پدرم حق می دادم..
زور می زدم با هیئت رفتن و پیاده روی و زیارت ، سرگرم شوم..
اما این ها فقط تسکینم می داد ، دلتنگی ام را از بین نمی برد ..😣
گاهی هم با گوشی ، خودم راسرگرم می کردم.
وقتی سوریه بود ، هرچیزی را که می دیدم به یادش می افتادم .
حتی اگر منزل کسی دعوت بودم یا سرسفره ، اگرغذایی بود که دوست نداشت یا برعکس ، غذایی که خیلی دوست داشت به یادش می افتادم❤️
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
درمجالسی که می رفتیم و او نبود ، باز دلتنگی خودش را داشت..💔
به هرحال وقتی انسان طعم چیزی را چشیده وحلاوت ان را حس کرده باشد ، درنبودش خیلی بهش سخت می گذرد..
در زمان مرخصی اش ، می خواست جور نبودش را بکشد.
سفره می انداخت ، غذامی اورد ، جمع می کرد ، ظرف می شست ، نمی گذاشت دست به سیاهو سفید بزنم...
می نشست یکی یکی لباس ها را اتو می زد.
مهارت خاصی دراین کار داشت و اتوکشی هیچ کس را قبول نداشت😐
همان دوران عقد یکی دو بار که دید چندبار گوشه دستم را سوزاندم ، گفت:
((اگه تو اتو نکنی بهتره!))😅
مدتی که تهران بود ، جوری برنامه ریزی می کرد که برویم دیدن خانواده یکی از همرزمانش.
از بین دوستاش فقط با یکی رفیق گرمابه وگلستان بودند و رفت امد داشتیم..
می شد بعضی شب ها همان جا می خوابیدیم و وقتی هم هر دونبودند ، بازماخانم ها باهم بودیم😁
راضی نمی شدم دوباره مادر شوم ..
می گفتم:((فکرشم نکن! عمرا اگه زیربار بچه و بارداری برم!))
خیلی روضه خواند . میگفت : ((الان تکلیفه آقا گفتن بچه بیارید))
ومی خواست با زیاد شدن نسل شیعه متقاعدم کند!
بهش گفتم:((اگه خیلی دلت بچه می خواد ، می تونی دوباره ازدواج کنی!))
کارد بهش می زدی ، خونش درنمیآمد .
می گفت:((چندسال سختی کشیدم که آخر از یکی دیگه بچه داشته باشم؟!))
به هرچیزی دست زد که نظرم راجلب کند ، امافایده نداشت!
نه اوضاع و احوال جسمی ام مناسب بود ، نه از نظر روحی امادگی اش را داشتم.
سر امیر محمد پیر شدم😣
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
آدم می تواند زخم ها و جراحی ها را تحمل کندرچون خوب می شود ، اما زخم زبان ها را نه ..💔
زخم زبان به این زودی ها تسکین پیدا نمی کند.
برای همین افتاد به ولخرجی های بیجا و الکی ..
فکر می کرد با این کارها نگاهم مثبت می شود.
وضعیت مالی اش اجازه نمی داد ، ولی می رفت کیف و کفش مارک دار و لباس های یکدست برام می خرید ، اما فایده ای نداشت..
خیلی بله قربان گو شده بود😐
می دانست که من باهیچ کدام از این ها قرار نیست تسلیم شوم..
دیدم دست بردارنیست ، فکری کردم وگفتم شرطی جلوی پایش بگذارم که نتواند عمل کند...
خیلی بالا پایین کردم ، فهمیدم نمی تواند به این سادگی ها به دلیل موقعیت شغلی اش سفر خارجی برود.
خیلی که پاپی شد ، گفتم:((به شرطی که من رو ببری کربلا!))☺️
شاید خودش هم باورش نمی شد محل کارش اجازه بدهند ، اما آن قدر رفت وامد که بلاخره ویزا گرفت.
مدتی باهم خوش بودیم.
باهم نشستیم از مفاتیح ، آداب زیارت کربلا را دراوردیم.
دفعه اولم بود می رفتم کربلا😍
خودش قبلا رفته بود.
آنجا خوردن گوشت را مراعات می کرد ونمی خورد.
بیشتر با ماست سالادوبرنج واین ها خودش را سیر می کرد.
تبرکی های سنگ حرم را خریدیم.❤️
برخلاف مکه ، نه رفتیم بازار و نه خرید ..
وقت نداشتیم و حیف مان می امد برای بازار وقت بگذاریم .
می گفت:((حاج منصور گفته توی کربلا خرید نکنید.اگه خواستین برین نجف!))
از طرفی هم می گفت:
((اکثر این اجناس تهران هم پیدا می شه ، چرا بارمون رو سنگین کنیم؟))
حتی مشهد هم که می رفتیم ، تنها چیزی که دوست داشت بخریم ، انگشتر و عطر بود.
زرشک و زعفران هم می آمد تهران می خرید.
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه_و_نهم
همه ی هم و غمش این بود که تا جایی که بدنمان می کشد ، در حرم بمانیم😍 زیارت نامه بخوانیم و روضه و توسل . سیری نداشت ...
زمانی که اشکی نداشت ، راه می افتاد که برویم هتل.
هتل هم می آمد که تجدید قوا کند برای دوباره رفتن به حرم ..
در کاروان ، رفیقی پیدا کرد لنگه خودش..
هم مداح بود هم پاسدار!
مداحی و روضه کاروان را دو نفری انجام می دادند ،ولی اهل این نبود ، که با کاروان و با جمع برود ..
می خواست دو نفری باهم باشیم .
می گفت :« هرکی کربلا میره ، از صحن امام رضا میره!»💛
قسمت شد خادم حرم حضرت عباس علیه السلام فیش غذا به ما داد ..
خیلی خوشحال بودیم ، رفتیم مهمانسرای حضرت 😍
با خواهرم رفتیم برگه جواب آزمایش را بگیریم ، جوابش مثبت بود .
میدانستم چقدر منتظر است...
مأموریت بود .
زنگ که زدم بهش گفتم ، ذوق کرد .
میخندید 😅
وسط صحبت قطع شد ..
فکر کردم آنتن رفته یاشارژ گوشی اش مشکل پیدا کرده .
دوباره زنگ زد ، گفت : « قطع کردم برم نماز شکر بخونم!»✨
این قدر شاد و شنگول شده بود که نصف حرف هایم را نشنید 😉
خیلی انتظارش را می کشید..
در ماموریت های عراقی و سوریه لباس نوزاد خریده بود و در حرم تبرک کرده بود به ضریح .
در زندگی مراقبم بود ، ولی در دوران بارداری بیشتر...
از نه ماه ، پنج ماهش نبود و همه آن دوران را خوابیده بودم ..
دست به سیاه و سفید نمی زدم . از بارداری قبل ترسیده بودم .
خیلی لواشک و قرء قوروت دوست داشتم
تا اسمش میامد هوس می کردم.
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_شصتم
پدر و مادرم می گفتند : « نخور فشارت می افته! »
اما محمدحسین برایم می خرید..
داخل اتاق صدایم میزد : « بیا باهات کار دارم!»
لواشک و قره قوروتها را یواشکی به من می داد و با خنده می گفت :
« زن مارو! باید مثه معتادا بهش جنس برسونیم ! » 😂
نمی توانستم زیاد در هیئت ها شرکت کنم .
وقتی میدید مراعات می کنم ، خوشحال می شد و برایم غذای تبرکی می آورد 🙃
برای خواندن خیلی از دعاها و چله ها کمکم می کرد .
پا به پایم می آمد که دوتایی بخوانیم.
بعضی را خودش تنهایی می خواند 😂
زیاد تربت به خوردم میداد.
به خصوص قبل از سونوگرافی و آزمایش ها..
خودش از کربلا آورده بود و می گفت : « اصل اصله!»
اسم بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم : امیرحسین
در اصل ، امیرحسین اسم بچه اولمان بود .
به پیشنهاد یکی از علمای تهران ، گذاشتیم امیرمحمد .
گفته بود : « اسم محمد رو بذارید روش تا به برکت این اسم ، خدانظر كنه و شفا بگیره ! »
می گفت :
« اگه چهار تا پسر داشته باشم ، اسم هرچهارتاشون رو میذارم حسین ! »😁
با کمک مادرم ، داخل ماشین نشستم .
راه افتاد . روضه گذاشت ، روضه حضرت علی اصغر..
سه تایی تادم در بیمارستان گریه کردیم برای شیرخواره امام حسین (ع)💔
زایمانم در بیمارستان خصوصی بود ..
لباس مخصوص پوشید آمد داخل اتاق .
به نظرم پرسنل بیمارستان فکر می کردند الان گوشه ای می نشیند و لام تا کام حرف نمی زند..
برعکس ، روی پایش بند نبود ، هی قربان صدقه ام می رفت😂
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
25.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ده دقیقهای فقط با یدونه تخم مرغ😳
بدون خمیرمایه و استراحت با چند قلم
مواد ساده خیلی فوری پیراشکی لقمهای رو
درست کن🤤
مواد لازم :
کمی وانیل
تخم مرغ ۱ عدد
ماست شیرین ۱ لیوان
بیکینگ پودر ۱ ق غ
آرد ۱ و ⅓ لیوان
شکر ⅓ لیوان
🦋@dokhtaranetahoora
15.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشگل تر از این لقمه مدرسه نداریم
ارد قنادی ۲ لیوان
شکر و نمک ۱ ق چ
خمیر مایه ۱ ق غ
اب ۳/۴ لیوان
روغن ۵ ق غ
گوشت چرخ کرده ۲۰۰ گرم
پیاز ۱ عدد
فلفل دلمه ای ۱ عدد
نمک و فلفل سیاه و پولبیبر
فلفل هندی و اویشن
پنیر پیتزا ۲۰۰ گرم
🦋@dokhtaranetahoora
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️📱اینستاگرام چگونه با شنود مکالمات، اکسپلور شما را جهتدهی میکند؟
📌🤖نقش #هوش_مصنوعی در مدیریت افکار شما!
🦋@dokhtaranetahoora
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیروز زیر سایه موند رجزخوانی ایشون
چند تیکه شاهکار داشت...
دوباره ببینید...
.
#نماز_جمعه #جمعه_نصر
🇵🇸🇮🇷#لبیک_یا_امام_خامنهای
🦋@dokhtaranetahoora
دعای امروز ❤️🌷❤️
💚✨بـــــارالــــهــــا
🤍✨امروز توفیق بندگی
💚✨و دوری از ،
🤍✨گـنـاه و نــیـت پــاک
❤️✨وشـنـاخـت حــرام را ،
🤍✨بــه مــا عـطــا فــرمــا
❤️✨و با هدایت و استقامت،
🤍✨در راهت گرامیمان بدار ....
❤️✨آمین یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام
🤍✨ای صاحب جلال و بزرگواری
🍁🍂@dokhtaranetahoora