eitaa logo
طهورا
74 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
68 فایل
کانال فرهنگی دختران طهورا ویژه جوانان پایگاه مهدیه
مشاهده در ایتا
دانلود
طهورا
🌉 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۷ "افکار منفی" 🔺 پدرم از داماد طلبه اش متنفر بود. بر خلاف داماد قبلی، ی
🎑 شب 8 "خرید عروسی" 🔹 مادرم پشت گوشی با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... 😥 امکان داره تشریف بیارید؟ 💢 شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید.😊 من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه هست، فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید.👌🏼 بالاخره خونه در اختیار ایشونه و... اگر کمک هم خواستید بگید، هر کاری که مردونه بود، به روی چشم.☺ فقط لطفا طلبگی باشه!😊 اشرافیش نکنید!!! 🔹 مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد 😳 اشاره کردم چی میگه؟ 🔸 از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت: میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای! 🔹 دوباره خودش رو کنترل کرد، این بار با شجاعت بیشتری گفت: علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا عروسی هم وقت کمه و ... بعد از کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد. هنگ کرده بود!😦 چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ بالاخره به خودش اومد! 🙄 گفت خودتون برید، دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن و.... برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد!😘 📊 تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم، فقط توی خریدهای بزرگ همراه مون بود؛ برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت: شما باید راحت باشی😊 باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه! یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ...🎊 🎉 💢 پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت! برای عروسی نموند. ولی من برای اولین بار توی زندگیم خوشحال بودم...🙃 🔹 علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود... ادامه دارد.... 🌱 نو+جوان 💫@dokhtaranetahoora
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ نیایش صبحگاهی 🌺🍃🌺 🌻خدایا 🌱یقین داریم آنچه برای ما 🌻رقم خواهد خورد 🌱در دستان قدرت توست 🌻پس … 🌱در روزهای ماه محرم 🌻برای همه لحظات زندگیمان 🌱آنچه را كه خير و صلاح 🌻وموجب خشنودی توست 🌱طلب ميكنیم…🙏 آمین یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏 ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏 🌼🍃@dokhtaranetahoora
🌷سلام یکشنبه تون بخیـر 🌼روزتون بی نظیر 🌷زندگیتون پر از 🌼موفقيت و شادى 🌷پراز مهر و محبت 🌼پراز خير و بركت 🌷پرازعشق و نیایش الهی 🌼پراز لبخنـد و دلخوشى 🌷یکشنبه تون پر از عطر خدا 🌼🍃@dokhtaranetahoora
💠میرزا اسماعیل دولابی رحمةالله 🔸 در دنیا از هر کاری که برای دیگران از دستت بر می ‎آید، فروگذار نکن. اقلاً با اخلاق خوب و روی خوش از دیگران احوالپرسی کن. برای دیدار با فقرا به خانه‎شان برو. در هر مرتبه و جایی که هستی، نگاه کردن به زیردست عبادت است. به ایمان هم که رسیدی، زیردست‎هایت را با محبّت نصیحت کن. 🔸هم از آنچه از دنیا داری، بی‌‎نظر انفاق کن و هم از آنچه از آخرت و اخلاق پسندیده داری، بی‌‎نظر بذل و بخشش کن. اگر چنین ‎کنی، خواهی دید که نماز و عبادتت هم بزرگ می‎شود. 📚 طوبی محبت ،ج۱ ص ۱۳۱ 🏴 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان 💫 @dokhtaranetahoora
‼️زیارت اربعین بدون اجازه پدر 🔷س : من دانشجوی ترم آخر دانشگاهم. دوست دارم برای اربعین عازم کربلا شوم؛ مطمئناً پدرم به خاطر شلوغ بودن در حین اربعین و برخی مسائل دیگر اجازه نمی دهد. آیا می شود بدون اطلاع خانواده حرکت کرده و در حین سفر به آنها اطلاع دهم؟ ✅ج: اجازه گرفتن از پدر واجب نیست، ولی نباید به گونه ای عمل کنید که موجب ایذاء ایشان شود. 📕منبع: leader.ir 🏴 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 🌱نو+جوان 💫 @dokhtaranetahoora
🚩 بزرگترین تشکل دخترانه شهرستان کاشان میزبان شماست 3⃣ سومین مرحله ثبت نام در هیات ۲۰۰۰ نفری دختران حاج قاسم 📝مهلت ثبت نام تا ۲۰ شهریور ماه ۱۴۰۱ ✋به عشق حاج قاسم ثبت نام میکنم 🔰🔰🔰🔰 https://formafzar.com/form/4aufq 🚩هیاتی به بزرگی وجود همه دختران نازنین کاشانی https://formafzar.com/form/4aufq 💎حوزه مقاومت بسیج حضرت زهرا (س)
💪آزمایش روماتیسم (RA) 💪آرتریت روماتوئید یا روماتیسم مفصلی یک بیماری خود ایمنی است که در طولانی مدت باعث تخریب مفاصل می شود. برای تشخیص این بیماری آزمایش های مختلفی در قالب آزمایش روماتیسم انجام می شود، از جمله: anti ccp ،(CRP) C-Reactive Protein، ANA، فاکتور روماتوئیدی (RF )، اسید اوریک (uric acid)، کلسیم (Ca)، آلکالین فسفاتاز (ALP) و سدیمانتاسیون یا سرعت رسوب گلبول قرمز (ESR). 💪 برای انجام این آزمایش لازم نیست ناشتا باشید. 💪علاوه بر این، از آزمایشات تصویربرداری مانند عکس اشعه ی ایکس از مفصل درگیر نیز می تواند به تشخیص روماتیسم مفصلی کمک کند. @dokhtaranetahoora
*دورهمی دخترانه ...* _ دوشنبه ۱۴۰۱/۶/۷ _ ساعت ۶ بعدازظهر _ ویژه دختران ۱۴ سال به بالا 👈🏻 با حضور سرکار خانم رمضانعلی زاده _ مکان : منزل آقای باغستانی گروه دخترانه بِنْتُ الهُدیٰ شما هم دعوتید .... @dokhtaranetahoora
طهورا
🎑 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 8 "خرید عروسی" 🔹 مادرم پشت گوشی با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می
🌉 شب ۹ غذای مشترک 🍲 🔹اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم تا غذا درست کنم. من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم 😢 🔺 بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، بلد بودن آشپزی و هنر بود. هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم اما از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت!😎 👌🏼 غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت. بوی غذا کل خونه رو برداشته بود. از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید؛ - به به، دستت درد نکنه 😊 عجب بویی راه انداختی ... 🔹با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم! انگار فتح الفتوح کرده بودم ...😎 رفتم سر خورشت و درش رو برداشتم. آبش خوب جوشیده بود و حسابی جا افتاده بود.😋 قاشق رو کردم توش بچشم که؛ نفسم بند اومد...😰 نه به اون ژست گرفتن هام ،نه به این مزه غذا! 🔹 اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ...شور شده بود! 🔹گریه م گرفت!😭 خاک بر سرت هانیه! مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد😢 خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ پدرم هر دفعه اگه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت بیچاره بودیم! - کمک می خوای هانیه خانم؟ با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم! قاشق توی یه دست، درب قابلمه توی دست دیگه! همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود!😓 با بغض گفتم ... نه علی آقا برو بشین الان سفره رو می اندازم ... 🔹 یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... کاری داری علی جان؟ چیزی می خوای برات بیارم؟ با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن، شاید بهت کمتر سخت گرفت... - حالت خوبه؟😊 - آره، چطور مگه؟😢 - چرا شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ؟!🤔 🔹به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟😏 🔹 تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... با خودم گفتم: مردی هانیه ... کارت تمومه ...😭 ادامه دارد.... 🌱 نو+جوان 💫 @dokhtaranetahoora
📸گزارش تصویری از: 🖊 کلاس خوشنویسی اعضای گردان و شورای پایگاه مهدیه 🖊با حضور سرکار خانم صفایی عزیز 📆یکشنبه ها و سشنبه ها ⏳ساعت ۱۸ 🏡پایگاه مهدیه @dokhtaranetahoora