#پروفایل🌸🍃
#دخترانه🌸🍃
#پروفایل_چادری 🌸🍃
#مذهبی🌸🍃
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................
#پروفایل🌸🍃
#دخترانه🌸🍃
#پروفایل_امام_زمانی 🌸🍃
#مذهبی🌸🍃
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................
#تــلنگـــر
‼یادتون باشه‼
دین👇
سبد میوه 🍎 نیستش ڪه مثلا موز🍌 رو برداری و خیار 🥒رو نه!
روزه بگیری🗣 و نماز 🌼 نه!
ذڪر بگی و ترڪ غیبتـــــ نه!
نماز بخونی و اهنگـــــ غیر مجاز گوش بدی!!
چادر بپوشی و حیا نداشته باشی.!
ریش بذاری اما چشم چرونی ڪنی!(
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................
#تلنگـــرانه
ویروسڪرونــاثابتکرد :
زنیکہزیرچندتاماسڪ میتونهنفسبکشہ
قادرهزیرچادرهمنفسبکشہ🙂🌱
کسۍکهمغازشروبہخاطرویروس سہماه میبنده
میتونـہاونوبرایادا؎نمـازدرمسجدهم
چند دیقہایببنده.🚶🏻♂
برای انجامواجبات بهونه نیاریم.!(
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................
#عاشقانه_با_خدا
بیخیال غصه ها !
خدا که هست :)
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................
#تلنگرانہ
تو فضاےِ مجازے ؛
جوانِ حزب اللھۍ و
افسرِ جنگِ نرم! 😎
اما در فضاے واقعۍ
نمازِ صبح پَر..!🕊
+ نماز کھ رد بشه و..
قبول نشہ ؛ همه ےِ ..
اعمالت،رد میشہرفیق!
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................
#انگیزشی
^^ خوبے را آرزو میڪنم ،🤲🏻
براۍ آنھایۍ ڪہ با تمام🧡
بدۍ هایۍ ڪہ دیدند💔
یاد نگرفتند بد باشند ... ^^🙂
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................
#تلنگـــر_تفڪر
بَعضیـٰاوقتےگِرفتـٰارمیشنمیگـن:
خدایـٰاااا..!
مَگھمَنچِیکـٰارکَـردمڪِھبـٰاید
اِنقدربِدبختۍبکشم...؟!
اینـٰابـٰایددرستحَـرفِبزنن!
بـٰایدبِگن:
خدایااا...!
مَگھمَنبَدنمـازمیخونم
کِہانقدرگِرفتـٰارمیشم . . . !
#استـٰادپنـٰاهیـٰان
تااینجااومدی
#سهتااللهمعجــللولیڪالفرجبگولطفا!🙃
✨الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفـرَجْ✨
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................
#رهبرانه
اَگَر پوسیدِھ گَردَد اُستُخوٰانـم...
نَگردَد مِھرَت اَز جـٰانَـم فَراموش:)!✨
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................
دختــران زهـرایے
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #داستان #مسافر_کربلا #قسمت_بیست_و_هفتم [♥️والفجر یک♥️] رسول سالاری: صبح
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#داستان
#مسافر_کربلا
#قسمت_بیست_و_هشتم
بعد نقشه ای را باز کرد و گفت: شما باید از سمت چپ گردان امام حسین(ع) از معبر میدان مین عبور کنید. بعد هم از کانال ها رد بشین.
دقت داشته باشید که بعد از میدان مین، یه جاده شنی عمود بر خط مرزی در این منطقه قرار داره که تصرف اون جاده خیلی مهمه، در کنار این جاده هم یک دیوار بتونی کوتاه، شبیه یک سیل بند قرار داره، شما تا اونجا عمل منید. از پشت سیل بند در اختیار یکی دیگر از لشکرهاست.
بعد ادامه داد: در اطراف جاده تپه های کوتاهی قرار داره که بالای اکثر اون ها سنگرهای عراقیه! از این منطقه که رد بشین به خط دوم عراقی ها میرسید. در این مسیر گردان امام باقر(ع) نیز همراه شما خواهد بود.
پس از پایان جلسه زودتر از علیرضا رفتم پیش بچه های گروهان، یکی از بچه های محل من را صدا کرد و گفت: تو این چند روز دقت کردی علیرضا چقدر تغییر کرده و چقدر تو خودشه!؟
با تعجب گفتم: منظورت چیه؟!
گفت: دیشب تو چادر خوابش نمی بُرد. حرف هایی هم میزد که عجیب بود. من پرسیدم: علیرضا این حرفا یعنی چی؟
گفت: فردا پس فردا خیلی از ما نیستیم. اون موقع میفهمی!!
ساعت ده شب بیستم فروردین، حرکت بچه ها شروع شد. بعد از مدتی پیاده روی رسیدیم به یک خاکریز، از آن عبور کردیم و به یک ستون نشستیم.
علیرضا مرتب شوخی میکرد و جُک میگفت. روحیه بچه ها را تقویت میکند. بعضی از بچه ها به خاطر عدم موفقیت عملیات قبلی نگران بودند.
علیرضا هم برای آن ها جمله حضرت امام را میگفت که: مهم انجام تکلیف است، نه گرفتن نتیجه.
صدای تیراندازی های پراکنده شنیده میشد. ولی هنوز دستور حرکت صادر نشده بود، من هم که در انتهای ستون بودم، رفتم و خوابیدم روی خاکریز. به آسمان پر ستاره نگاه میکردم. دقایقی بعد یک دفعه یک گلوله خورد کنار پام!
کمی ترسیدم. ولی نمیشد از این محل استراحت گذشت. همینطور درازکش توی حال خودم بودم که یک دفعه یک گلوله آمد و خورد توی کلاهم!!
نفهمیدم چه جوری از روی خاکریز پریدم پایین. بدنم به شدت میلرزید. توی سکوت شب دیدم همه بچه های انتهای ستون میخندند.
با تعجب گفتم: چیه!؟ خنده داره!؟ یکی از بچهها با خنده گفت: فکر کردی تیر به کلاه آهنیت خورد؟!
تعجب من را که دید ادامه داد: علیرضا با سنگ زد به کلاهت!
گفتم: علی، خدا خَفَت نکنه، من که نصفه جون شدم...
هنوز جمله من تمام نشده بود که یک گلوله آمد و دقیقا خورد به همان جایی که خوابیده بودم. همه بچه ها با تعجب به من و محل اصابت گلوله نگاه میکردند. علیرضا گفت: کار خدا رو میبینی!
لحظاتی بعد دستور حرکت داده شد. ما به همراه گردان امام باقر(ع) نزدیک به دو کیلومتر به سمت چپ رفتیم و بعد هم حدود شیش کیلومتر به سمت دشمن، آن هم از داخل معبر میدان مین.
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................
#عاشقانه_با_خدا
🌱حرف قشنگ امــروزمون🌱
بعضے وقتا هم باید بشینے
سر سجاده، بگے:خدا جونم❤😍
لذتـــــ گناه ڪردن رو ازم بگیر☺️
میخوام باهاتـــــ رفیق شم...☺🍀
یارَفیقَمَنلارَفیقَلَه😉❤
🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵
DokhtaraneZahrai666
..................💫💫💫...................