eitaa logo
❀ گروه فرهنگی دختران حریرا ❀
290 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
809 ویدیو
2 فایل
🍃🌱✿اللهـم عجـل لـولیک الفـرج✿🌱🍃 ✨گروه‌فرهنگی‌هنری‌دختران‌حریرا✨ • شهرستان گُناباد • تأسیس : ١۴٠٢/٠١/٢۴ ادمین 👈🏻 @Shahede_gomnam313 ناشناسمونه 👈🏻https://harfeto.timefriend.net/17225827717568
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 زائرین حسینی با هر زبان و مذهبی خاطرات اربعینی خود را در دفتر خاطرات موکب امام رضا(ع) دیار علامه بهلول ثبت می کند ‼️ لازم به ذکر است به فضل الهی و مدد امام حسین(ع) این خاطرات به نام خود زائر در قالب یک جلد کتاب چاپ خواهد شد. 🆔 https://zil.ink/mokebemamreza_diyar_bohlool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 میدونی شیرین ترین شکل ارتباط آدم ها چیه؟ میدونی بهترین نوع تذکر دادن چه شکلیه؟ از زبان رهبر عزیزمون بشنویم...😍
باید مسافر کربلا شد و از میدان‌های مینِ شیطان نفس عبور کرد تا به وادی مرام حسینی به رسید ...🌿
اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❀ گروه فرهنگی دختران حریرا ❀
#پارت_72 #مسافر_عشق ❤️🌱 ابراهیم بلند شد و سمت حمام رفت برعکس بقیه پسرا همیشه به خودش حسابی می رسید
❤️🌱 ابراهیم : شوخی میکنی دیگه ؟ فاطیما: نه ! ابراهیم درب خونه رو باز کرد و از خونه بیرون رفت منم چادرمو پوشیدم و رفتم بیرون... هیچی چادر حضرت زهرا نمیشه پشت سر ابراهیم سوار ماشین شدم ابراهیم نگاهی به من کرد و لبخند دلنشینی زد و گفت : من که خوب میشناسمت و گرنه فک کردی هیچی بت نمیگفتم تو همونطوری بیای؟ بعدم روی سرم رو بوسید و گفت : قدر چادرتو بدون فاطیما 🌱 ماشین رو روشن کرد و رفتیم حسینیه اول از همه سراغ اتاق صوت رفتم و مداحی رو زدم بعدم چراغای قرمز حسینیه رو روشن کردم و رفتم توی آبدارخانه ابراهیم آبدار خونه رو جمع و جور کرده بود و سماور رو روشن کرده بود چایی هارو هم دم کردم و استکان هارو مرتب داخل سینی چیندم تا آماده باشن قندان هارو هم پر کردیم فاطیما: ابراهیم کار دیگه ای نیست دیگه؟ ابراهیم : نه دیگه فقط بیا کمکم بنر ضریح رو نصب کنم باهم بنر ضریحو نصب کردیم زیبایی حسینیه چند برابر شد همش حس میکردی روبروی ضریحی چقدر دلم بی تاب محرم بود ان شاءالله امسالم توفیق خادمی داشته باشیم
🌱❤️ امروز روز سوم محرم بود و دل همه بی تاب بود نمیدونم چرا یهو به سرم زد امشب رو برم حرم امام رضا و حسینیه نمونم ... به ابراهیم گفتم که گفت خودش منو میرسونه باهم وارد حرم شدیم سلام دادیم ابراهیم برگشت حسینیه چون مسئولیت داشت رفتم صحن و زیارت نامه خوندم و باهاش کمی درد ودل کردم بعدم ضریح قشنگشو زیارت کردم و به رواق امام خمینی رفتم تا در برنامه های محرمی باصفای حرم شرکت کنم بعد از اتمام مراسم زنگ زدم به ابراهیم که بیاد دنبالم ابراهیم خیلی مشکوک گفت من و مهدیار الان داریم میایم دنبالت مهدیار الان پیدات میکنه میاد پیشت به حرفاش گوش کن بعدم باهاش بیا تو ماشین خودمم هستم ، هم تو و هم مهدیار رو خوب میشناسم چه جایی بهتر از حرم ... شوکه شدم ابراهیم چه میگفت !! بریده بریده گفتم : ابراهیم این چه کاری بود کردی ! ابراهیم : خودش خواست منم ازتون مطمئنم نگران نباش فاطیما فقط میخاد باهات حرف بزنه ، الانم که خونه بابا رضایی بابات کنارته چرا اینقدر دلهره داری! فاطیما: نباید به من میگفتی حداقل ؟ ابراهیم : خب گفتم دیگه ... فاطیما : واقعا که .. خداحافظ ابراهیم بلند خندید و گفت : حرص میخوری زشت میشیا بیچاره رفیقم ... فاطیما : خداحافظظظظظ ابراهیم : مراقب خودت باش پس نیفتی یاعلی ابجی قشنگم گوشی رو سریع قطع کردم حالا چیکار کنم ؟ بعد خودمم گفتم : خب قرار نیست کاری کنم باید خانوم وایستم میاد حرفشو میزنه بعدم شبیه جوجه اردک دنبالش راه میفتم میریم تو ماشین کنار برادر عزیزم دیگه ... دیوانه شدم بابا رضا جونم خودت کمکم کن دلخوشم که شما کنارمی
مَن‌فَقَط‌یِڪ‌آرِزودارَم‌ڪِہ‌آن‌هَم‌اَربَعین سَجدِه‌ۍِشُڪرۍڪُنَم‌پاۍِسُتون‌ِآخَرین!
21.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یعنی من عاشق امر به معروف های خانم جنگروی و دختران انقلابم 😍