eitaa logo
دختران زینبی
391 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
176 فایل
✨️ ڪانال دختران نوجوان محلہ زینبیہ پردیسان قم ✨ پایگاه بسیج حضرت زینب سلام الله علیہا حوزه حضرت نرجس سلام الله علیہا ️🍓ڪپۍ مطالب با ذڪر صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
107571_760.mp3
3.62M
❤️ صوت دعای فرج با صدای علی فانی @dokhtaranzeynaby
عطر سیب حرمت از سر شب تا به سحر..🥀 برده غم از دل هرکس که به دل غم دارد..🥀 فطرس امشب چقدر بر تو سلام آورده..🥀 فطرس انگار خبر از همه عالم دارد..🥀 @dokhtaranZeynaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_363232510.mp3
8.07M
با صدای مهدی سلحشور 🖤اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج🖤 @dokhtaranZeynaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف )🦋در روز جمعه .🦋 یه گوشه، در یه فضای مناسب، ۴ دقیقه! با گوش دلمون بشنویم💗 آرامش بخشه😌 چون ارتباط قلبی با دریای مهربونی ایجاد میکنه 💞 @dokhtaranZeynaby
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ‍ ‍ 🌹 (ع)🌹 📣 : قسمت یازده مسلم گفت: - کمی از این آب به من بدهید! مسلم بن عمرو گفت: - ببین چقدر خنک است! به خدا قسم که قطره ای از این آب نمی چشی تا حمیم آتش جهنم را بچشی! مسلم گفت: - مادرت به عزایت بنشیند! چه چیز قلب تو را از رحمت خدا دور و این چنین سنگ کرده است! ای پسر باهله! تو به حمیم جهنم و تا ابد ماندن در آتش آن از من سزاوارتری! سپس مسلم نشست و به دیوار تکیه زد. عمروبن حریث غلامی را فرستاد و کوزه ای که برروی آن پارچه ای به همراه کاسه ای بود، آورد و آب را در ظرف ریخت و گفت: بخور! مسلم کاسه را گرفت و هربار سعی می کرد از آن آب بنوشد، ظرف پر از خون دهان می شد، پس نتوانست آب بنوشد، دو مرتبه این کار را کرد، برای بار سوم دندان هایش به داخل کاسه ی آب افتاد و گفت: - سپاس مخصوص خدا است، اگر این آب روزی من بود، آن را می نوشیدم. فرستاده ی ابن زیاد آمد و او را به داخل قصر خواند. زمانی که داخل شد، به ابن زیاد سلام نکرد. نگهبان صدا زد: - چرا بر امیر سلام نمی کنی! مسلم جواب داد: - ساکت باش! وای بر تو! ص 73 ☘️ در جهت انتشار این پیامها لتعجیل الفرج بشتابید ان شاءالله @dokhtaranZeynaby
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ‍ ‍ 🌹 (ع)🌹 📣 : قسمت دوازده او امیر من نیست، اگر میخواهد مرابکشد ،سلامی از من بر او نیست و اگر قصد کشتن مرا ندارد، سلام های فراوان از من بر او باد! ابن زیاد گفت: - به جان خودم سلام کنی یا نکنی کشته خواهی شد! مسلم گفت: _ چه باک اگر مرا بکشی که پست تر از تو نیز نتوانسته خون از من بهتری را بریزد. امیدوارم که خدا شهادت را به دست بدترین مردم روزی من کند .بگذار به بعضی خویشانم وصیت کنم. ابن زیاد گفت: _ وصیت کن! مسلم به هم نشینان ابن زیاد نظر انداخت و در میان آنها عمربن سعد ملعون را دید و گفت : _ ای عمر! من و تو با هم خویشاوندیم ، من از تو خواسته ای دارم لازم است که نیاز مرا برآورده سازی! حاجت من سری و مخفی است. عمر ملعون از شنیدن کلام مسلم امتناع کرد. ابن زیاد گفت: _چرا از شنیدن خواسته پسر عمویت رو گردانی؟ عمر با مسلم برخاست و در جایی نشستند که ابن زیاد ملعون آنها را میدید. مسلم گفت: _ من قرضی در کوفه دارم. از روزی که به کوفه آمدم، هفتصد درهم قرض گرفته ام، آنها را به صاحبانش بازگردان، اگر کشته شدم جسد مرا از ابن زیاد بگیر و به خاک بسپار و به سوی حسین علیه السلام کسی را بفرست که او را از آمدن منع کند، من برای او نامه نوشته ام و گفته ام که مردم با او هستند، به سوی ما بیایید. ص 74 ☘️ در جهت انتشار این پیامها لتعجیل الفرج بشتابید ان شاءالله @dokhtaranZeynaby
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ‍ ‍ 🌹 (ع)🌹 📣 : قسمت سیزده عمر به ابن زیاد گفت. ای امیر آیا می دانی به من چه گفت وهمه آنچه مسلم به او گفته بود بازگفت. ابن زیاد گفت: انسان امین خیانت نمی کند ولی گاهی آنکه امین پنداشته می شود خائن است. اما در خصوص دارائی و اموال به خودت مربوط است و ما تو را منع نمی کنیم. از اینکه هرگونه بخواهی آن را خرج کنی. اما جسد او بعد از کشته شدنش برایمان مهم نیست که با آن چه می شود. اما حسین، اگر او به سوی ما نمی آمد ما به سوی او نمی رفتیم. سپس گفت: بس است پسر عقیل.به میان مردمی آمدی که پیش از آمدن تو باهم یکدل و یکپارچه بودند. تو میان آن ها تفرقه افکندی وجمع آن ها را ازهم گسستی و برخی را بر برخی شوراندی. مسلم گفت: نه برای این نیامدم.بلکه اهل کوفه همه می دانند که پدر تو خوبان آن ها را کشت و خون آنان را ریخت ومانند خسرو پادشاه ایران وقیصر پادشاه روم با آنان رفتار کرد. ما آمدیم تا مردم را به عدالت فرمان دهیم وآن ها را به احکام کتاب خدا دعوت کنیم. ابن زیاد گفت: تو را چه به این کارها ای فاسق. آشوب افکنی و فتنه انگیزی از تو بعید نیست که روزگارت را در مدینه به میخارگی گذرانده ای. مسلم گفت آیا من شراب می خورم؟ ص 75 ☘️ در جهت انتشار این پیامها لتعجیل الفرج بشتابید ان شاءالله @dokhtaranZeynaby
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ‍ ‍ 🌹 (ع)🌹 📣 : قسمت چهارده آگاه باش! به خدا قسم می دانی که دروغ می گویی! و این سخنان را از روی جهل به زبان می آوری و من آن گونه که تو گفتی نبوده‌ام و تو به خوردن شراب از من سزاوار تری! ابن زیاد گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را آنگونه نکشم که در اسلام بی‌سابقه باشد. ابن زیاد رو به مسلم کرد و به او و به امام حسین علیه السلام و به امیر مومنان علی علیه السلام و به عقیل دشنام داد. سپس فریاد زد: مسلم را به بالای بام قصر ببرید و گردن او را بزنید و جسدش را به دنبال سرش به پایین بیندازید. پس از آن مردی که شمشیر پسر عقیل گردنش را خراشیده بود کجاست؟ بکربن حمران ملعون مسلم را به بالای قصر برد، در حالی که مسلم الله اکبر سر می‌داد و استغفار می کرد و بر پیامبر خدا صلوات می فرستاد و می گفت: خدایا! میان ما و این مردم که به ما نیرنگ زدند و دروغ گفتند و ما را خوار و زبون کردند حکم کن! بکر مسلم را به نقطه‌ای از قصر که مشرف به محل قصاب ها بود برد و سر از بدن او جدا کرد و بدنش را به همراه سر از پشت بام قصر به روی زمین انداخت. بکر ملعون از پشت بام قصر پایین آمد در حالی که هراسان بود. ابن‌زیاد به او گفت: چه شده است؟ گفت: - ای امیر! در آن ساعتی که او را می کشتم، مردی سیاه و زشت روی را مقابل خود دیدم، که لب های خود را می گزید، چنان به خود لرزیدم که تا کنون این گونه نترسیده بودم. ص 76و 77 ☘️ در جهت انتشار این پیامها لتعجیل الفرج بشتابید ان شاءالله @dokhtaranZeynaby