سلام خوبین خوشین عزیزان من امدم مامان آدرینم👼 دیروز پسرمو خوابوندم گفتم برم یکم ب خودم برسم بعد از اینه صورتمو اصلاح کردم گفتم بزار ماسک زغال هم بزارم🖤 شروع کردم ب زدن ماسک بعد اینکه تموم شد امدم دراز بکشم دیدم یکی داره تند تند در میزنه 🤔😱😱دیدم برادر شوهرمه منم گفتم چیکار کنم ماسکم هنوز خشک نشده بود بخوام بردارم ب اجبار ی مانتو پوشیدم شال سرم کردم با همون صورت سیـــــاه رفتم خخخ🤣🤣 بردار شوهرم تا منو دید یهو فرار کرد وقتی برگشت قیافش اینجوری بود بخدا 🤯😨 گفت فک کنم اشتباه در زدم سرش تو گوشی بود🤳 بعدش پسرم بیدار شد گریه میکرد گفت برو صورتتو بشور از تو میترسه 🙄🙄🤣.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
سلام ماهی جون چرا سوتی های منو نمیزاری🙄🙄 بگذریم امدم با ی سوتی دیگه تو دوران نامزدی❤ من 11سالم بود نامزد کردم💍 البته الان عروسی کردیم 18سالمه بعدش شوهرم برام گوشی خرید اورد منم اصلا کار با گوشی لمسی بلد نبودم مامان بابا نوکیا داشتن اونموقع بعدش تا س چهار روز هر چی شوهرم م اس میداد بلد نبودم جواب بدم فقط زنگارو جواب میدادم خلاصه بعد چن وقت یاد گرفتم یبار که داشتم اس ام اس بازی میکردیم💌 شوهرم نوشت (خخخ) منم نمیدونستم یعنی چی فک میکردم سینه اش درد میکنه اینو میفرسته🤣🤣 (خخخ) یعنی دارم سرفه میکنم منم پشت بندش مینوشتم بمیرم برات 😁😨😛یعنی الان یادم میفته میترکم از خنده مهر بانو جون بزار کانال دوستـــــــــون دارم
مامان آدرین 🌹🌹
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
سلام ماهی جان میخوام یه سووتی خنده دار از خواهرم و دامادم بگم ..🙈
خواهرم اینا تو ساختمون دوواحدی زندگی میکنن ازقضا خواهرجان ب شوهرش میگه ک من میخام برم طبقه بالا ب همسایه سربزنم کارم طول میکشه چون (دختر همسایه و خواهر شوهر دختر همسایه) بالا بودن و میخواسته بهشون دستور یه غذایی روبده 😊
تا اینجارو داشته باشید ...حالا دامادمم ک میخواسته سریه ساعتی فوتبال ببینه برنامه ریزی میکنه میره حموم تا زودی بیاد بیرون ب تماشای فوتبال سر ساعتش برسه😀😀 خیالش جمع ک کسی خونه نیست
ابجی خنگول منم نمیدونسته شوهرش رفته حموم ...میره طبقه بالا میبینه ک دختر همسایه و خواهرشوهر دختر همسایه دارن از راه پله ها میان پایین ک بیان خونه ابجیم اینا 🙈🙈
ابجیم ک اصرار بریم پایین خلاصه گلاب ب روتون همه اومدن پایین رو مبل نشسته بودن گرم صحبت ک.....
دامادم در حموم ک رو ب پذیرایی باز میکنه بااون وضع ظاهرش ک ساعت روی دیوار ببینه نکنه فوتبال شروع شده باشه با عده ای خانم مواجه میشه ک یهو رنگش میشه عین گچ دیوار و در محکم میبنده میره توحموم😆😆😆😆😆
ابجیم و مهموناش هم ترسیدن وشوک شدن واینکه نمیتونستن بخندن یا ازخجالت اب بشن 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
سلام ماهی جون واقعابااین کانال خوبت همیشه دعات میکنم خداخیرت بده عزیزم
من همونیم که باموفقیت؛مثلاکابوس میدیدم زدم توگوش شوهرم💪💪💪
آقابریم سراغ سوتی من.
مادرشوهرمن یه چندوقتیه گیرداده وهی میگه زیرسرشوهرم بلندشده وهمش جلو پدرشوهرمو بچهاش میگه
البته ناگفته نماندچند شبیم همش پدر شوهرم دیرمیاد خونه این مادرشوهرنگون بخت من همش فکرانتقامو مچشو گرفتنه
ازقضا چندروزپیش من شوشوجان توی اتاق خواب عملیات داشتیم بدش شوهرم لباساشوپوشیدرفت سرکارشبکاربودمنم گرفتم خوابیدم وقتی بیدارشدم ساعت 12شب بود
تابلندشدم خودموجمع وجورکنم دیدم ای دل غافل دراتاق بسته شده اخه درخرابه وبراحتی بازنمیشه هرکاری کردم این دربازنشدکه نشدیخورده اتاقوجمع وجورکردم دیدم جیش دارم وحشتناک به خاهرشوهرمم هرچی زنگ زدم که بیاددروبازکنه گوشیشوجواب ندادگفتم چیکارکنم چیکارنکنم توی سطل اشغال اتاق خاب جیش کردم گفتم این اگ اینجابمونه شوشوکه بیادحسابی واسم دست میگیره منم سطلوازپنجره خالی کردم خالی کردن هماناودادپدرشوهرم که تازه ازماشین پیاده شده بودهماناسریع سرمواوردم داخل حالابگیدچیشد؟؟
دوییدم سمت دردستگیره دروفشاردادم دربی صاحاب بازشددیدم پدرشوهرم توخونه دادوبیدادراه انداخته و داره مادرشوهر بدبختمو فوش میده که اره کارت به جایی رسیده که ببخشید شاشتو روسرمن میریزی میخواهی حادو جنبل کنی😡😡
اون وسطم خاهرشوهر بدبختم که ازخواب پریده بودسعی میکردجداشون کنه منم لباس پوشیدم پریدم پایین گفتم چیشده
که پدرشوهرم شروع کردبه توضیح دادن انگارمثلامن بیخرم منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم شایدپرنده بودکه پدرشوهرم یه نگاهی بهم انداختوگفت مگه پرنده چقدمیشاشه؟😡😡
هیچی دیگه الان بدازدوهفته باهم تازه اشتی کردن مادرشوهربدبختم هنوزم که هنوزه میگه بخدامن نبودم
انقداون روزخندیدم که مردم ولی هنوزجرات نکردم حتی به شوهرم بگم خداخودش ببخشه...
😰😰😰
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
سلام قشنگام چطورین من مهنام و منتظر سوتی های باحالتون هستم که برام بفرستین تا بزارم کانال😃♥️🍃
آیدی من برای فرستادن سوتی های قشنگتون مهربونا 😍👇
@mahi_882
تازه عروسی کرده بودم. یبار داشتم با شوهرجان درمورد خانوادم حرف میزدم گفتم تصمیم گرفتن برن قم خونه بخرن همسرم هم که میدونست مامانم ارزوشه، گفت : الان مامانت با دمش گردو میشکنه
منو میگی😐 مگه مامان من دم داره 😡
همسرم😱😰
تا یک سال تن به هر خفتی داد که لو ندمش 😂😂😂
اخرا دیگه مامانم فهمیده بود من یه اهرم فشار دارم که زور میگم بهش. هی به شوهرم میگفت بخدا من ناراحت نمیشم بزار بگه خلاص بشی از دستش 😂😂😂
همسرمم سرخ میشد از خجالت میگفت نه مامان اگه بمیرمم نمیذارم بگه. خیلی نامرده باج میگیره ازم 😂😂😂😂
اخرش مامانم قسمم داد دست از سرش برداشتم😂😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
پارسال مرداد عروسی خواهر شوهرم بود عروس داماد که از ارایشگاه اومدن داماد که از صبح هیچی نخورده بود خیلی گشنش بود چون تو روستا بود و عروسیو تو حیاط خونه
داماد رفت تو خونه یه چیزی بخوره هوا هم که خیلی گرم بود کتشو دراورده بود گذاشته بود رو چوب لباسی دیگه نپوشیده بود بعد که گفتن داماد بیاد با عروس برقصه☺️😍 به من گفت کت من رو چوب لباسیه بیارش منم رفتم کتو اوردم گفتم همینه گفت اره گرفت پوشید رفت بایه اهنگ باعروس رقصید منتظر اهنگ بعدی بودن فیلم بردار بهش گفت
کتت چرا اینقدر کثیف 🤨🤨شده گفت فکر کنم خورده به ماشین یه زره با دستش تکونش داد یه نگاه کرد😐 گفت دستمال تو جیبش کو خوب که نگاه کرد گفت این که کت من نیست نگو من کت پدر شوهرم که کت کارش بوده رو بهش داده بودم ازاون موقع هر وقت یادمون میفته غش میکنیم🤣🤣🤣
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
دو سال پیش که من 15سالم بود....🙆🏻♀
بابام خونه نبود و گوشیشم جا گذاشته بود که زنگ خورد📲 منم جواب دادم
همکار بابام پرسید :«بابات کجاست دخترم ؟؟
منم که داشتم برای همکار بابام کلاس می داشتم و لفظ قلم میومدم
گفتم :« بابام در قید حیات نیستن »🤷🏻♀
(میخواستم بگم بابام خونه نیس )🤦🏻♀🤦🏻♀
منکه هنوز متوجه سوتیم نشده بودم هی الو الو کردم جوابی نشنیدم
بعد قطع شد .
بعدش دیدم مامانم داره فرش و گاز میزنه 🙁 تو هنگ بودم که مامانم قضیه رو بهم تعریف کرد 😅 تازع دوزاریم افتاد که آقاهه چرا یهو ساکت شد بعد قطع کرد 😂😂
آخه یکی نیس بمن بگه عقل کل آبت نبود نونت نبود لفظ قلم صحبت کردنت چی بود عاخه ☹️😂😂
خلاصه فک کنم همکار بابام پشت تلفن تشنج کرده بود از خنده 😂😂😂
کلاس گذاشتنم چیی بود عاخه عین آدم می گفتم خونه نیس 🥺😅تمام🤦🏻♀🤷🏻♀ سر چی بابامو کُشتم ...؟😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
یادمه یه بار قبل از کرونایی ، رفته بودم زیارت 😅😅😅
با فاصله ایستاده بودم روبروی ضریح و زیارت نامه میخوندم یه دفعه دیدم صدای جیغ و فریاد خانم ها میاد فکر کردم حضرت مریضی رو شفا داده،دیدم نه موضوع چیز دیگه ای😅😅
یه خانم که خیلی مسن بودن و کمرشون تقریبا دولا بود و عصا هم داشت برای اینکه بره برسه به ضریح با همون عصاش یکی یکی میزد تو سر خانم ها و راه رو برای خودش باز میکرد🤣🤣🤣🤣
با همون وضعیت تا نزریک ضریح رفت و زیارت کرد و جالب اینه که همه هم راه رو براش باز میکردن مثل یه جاده😂😂
عصا😎😎😎😎😎
پیرزن🤓🤓🤓🤓🤓
بقیه🤕🤕🤕🤕🤕
اون لحظه با خودم گفتم خدا رو شکر من نرفتم جلو وگرنه الان ضربه مغزی میشدم😁😁😁
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
یه بار تو اتاق ساعت ۱۲ نصفه شب داشتم اهنگ گوش میدادم بعد از کلی گریه کردن رفت اهنگ شاد منم جو گرفتم پاشدم حرکات موزون انجام دادن .😂😂
وسطاشم با دستم الکی ادا گیتار در میاوردم و میخوندم بعد یهو میرقصیدم هیچی کلی دیوونه بازی در میاوردم یهو سرم و برگردوندم سمت در دیدم بابا و مامانم از خنده غش کردن خداشاهده چقد خجالت کشیدم 😂😂😂😂
تا دو روز بابام چشمش می افتاد بهم شروع میکرد به خندیدن . بعد میگفت یه دفعه دیدیم خیلی صدا میاد از اتاقت اومدیم یه ده دقیقه داشتیم نگاهت میکردیم😂😂
خدا سر دشمن ادم نیاره😂😂😂💔
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
یه روز من ودخترخالم ودوستم خونه مابودیم داشتیم باهم صحبت میکردیم هیچکس خونمون نبود.بعدمادرشوهرخواهرم اومدخونمون.ودیدکسی نیست امااومدنشست😊منم فاز خانوم بودن گرفته بودم پاشدم شربت درست کنم یه پارچ اب وابلیمو وشکر بعد باقاشق هم میزدم قاشق بامچ دستم کامل تو پارچ شربت بود وداشتم هی هم میزدم🤢بعدیه آشغال افتاده بودروش همون لحظه دوستمم اومدتواشپزخونه اونم دستشوتو پارچ تاب میدادکه آشغالادربیاره...خلاصه شربت بردیم برای این مهمونمون.وخوردتایادم میادخندم میگیره🤭 نصیحت هیچوقت ازدست بچه چیزی نخورین.فک کنم۱۳یا۱۴سالمون بود
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
دیروز برام خواستگار اومده بود😄 البته معلوم نبود چه ساعتی میخوان بیان، چون من میخواستم برم دندون پزشکی فکر کردیم دیگه نمیان😕
بعد نزدیک ساعت پنج یهو دیدیم ایفون زنگ خورد، خواهر کوچیکم گوشی رو برداشت گفت مامان بابام خوابن🤯😂
بعد من ایفونوگرفتم فهمیدم خواستگار بوده گفتم بیان بالا حالا ما وسط خونه رو که دیدیم بازار شام بود تا موقعی که رسیدن ما همه ی وسایل رو ریختیم تو اتاق بعدم که اومد بالا ما نفهمیدم،
خواهر بزرگم رفت تو خونه بلند گفت مامان اینا اومدن؟
که بعد یهو نگاه کرد رو مبل دید نشستن😵
تازه صبح هم زنگ زده بودند برای ادرس
بعد مامانم گفت ادرس رو دیروز براتون فرستادم اونا گفتن نه برای ما نفرستادین، مامانم یادش اومد به اون یکی خواستگار ادرس داده اونا گفتن اگه میشه ما فردا بیایم مامانم گفت نه فردا اون یکی خواستگار میخواد بیاد😣😫🤣
فکر کنم دیگه نیان☹️😂🤣🤣🤣😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh