eitaa logo
🤪 خاطرهامووون🤪 ( سوتی جوک داستان سرگذشت زناشویی همسرداری همسرانه)
3.9هزار دنبال‌کننده
701 عکس
32 ویدیو
0 فایل
خاطرات و سوتی های جالب خودتون رو (نامزدی،عقد، خواستگاری متاهلی، هر اتفاق جالب و خنده داردیگه) برامون بفرستین توی کانال بزاریم😍❤️👇👇 . . ارسال سوژه👈🏻 @mahi_882 تبلیغات 😚👇 https://eitaa.com/joinchat/2268005056Ce831854631
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان. خاطره جوجو کوچولو در مورد خواستگاری رفتن برا پسرش رو خوندم یاد خواستگاری برادر شوهرم افتادم. رفته بودیم برا برادر شوهرم خواستگاری برادر شوهرم فرهنگیه دختره هم فرهنگی بود کلا خواستگاری جو خیلی سنگینی بود از طرف داماد پدر و مادر شوهرم و من و همسرم و خواهر شوهرم و دخترش و در اخر داماد رفتیم😂 اصرار مادر شوهرم بود که همه بریم🤦‍♀👀😂 دختر خواهر شوهرم اون موقع ۵ سالش بود خییلی هم خیار دوست داشت😐 خلاصه عروس میوه و چایی ارود ظرف میوه روش چهار پنج تا خیار بود دختر خواهر شوهرم گفت همه ارو میخوام اخر هم همه ارو گرفت😐😐😐😐 یعنی من واقعا در حال محو شدن بودم. خوب شو وصلت سر نگرفت😁 این یه هنر نمایی از خواهرزاده‌ شوهرم بود هر جا مهمونی میره همینه میوه بهش تعارف کنن کمتر از ۳ تا بر نمیداره😐 سالاد بهش تعارف کنن نصف ظرفو خالی میکنه اخر هم میگه نمیخورم😐😐😐 میده مادرش بخوره برنج بهش تعارف کنن یه بشقاب پر میکشه و با خورش قاطی میکنه بیشتر اوقات هم نمیخوره😐 خلاصه که هر چی بگم تف سر بالاهه😂 ولی بنظرم قبل مهمونی همیشه بچه هاتونو توجیح کنین که اینجوری ابروریزی نکنن دوستون دارم مامان بهار . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
با خواهرم و دخترخاله هام رفته بودیم مازندران خواهرم و دختر خاله هام ویلا دارند و عادت دارند همیشه برای سگهای تو جاده از تهران مازاد مرغ و گوشت را جمع میکنند و میبرند👏👏👏👍👍👍 شوهرخواهرم یه بار قبلتر سوتی داده که یه بار یه سگ مریض میبینند و بهش غذا میدن و اونهم با چه ولعی میخورده در حین خوردن به سگ نگاه میکردند که متوجه میشند شوهر خواهرم اشتباهی جوجه کبابی که میخواستند ببرند شمال رو ریخته جلو سگها😂😂😂 خلاصه ما تو راه برگشت با دخترخاله ها داشتیم دوباره به سگها غذا میدادیم که دختر خالم گفت ما روی غذای سگهارو برچسب میزنیم منم برگشتم گفتم اهان که اشتباهی غذای خودتون رو به سگها ندید اونهم گفت نه بخاطر اینکه غذای اونها رو خودمون اشتباهی نخوریم😂😂😂 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام ماهی جون باربی هستم من اومدم با ی خاطره ک یادم میاد یخ میکنم😂😂 چندسال پیش که تازه برنامه لاین اومده بود و چت و گروه و این چیزا من با یه پسر دوست بودم خیلی دوستم داشت منم شیفته حرفاش و کادوخریدناش بودم😂 خلاصه اینک بعد یکسال دوستی اومد خاستگاری و بابام گفت دخترم سنش کمه و جواب منفی داد چندین بار اومدن خاستگاری بابام قبول نکرد 😔😔😔 منم چند روزی قهر کردم و گریه و اعتصاب غذا🥺🥺 بعد که باز پسره پیام داد دارم میام درخونتون منم از ترس و دلشوره هی بالا میوردم گفتم دعوانشه پسره اومد درخونمون و هی ب بابام التماس میکرد و دیگ کارش رسید ب گریه کردن 😥😥 دیگ بابغض و حالت مظلومانه گفت توروخدا نذارید حسرت داشتنشو ب گوز ببرم😆😆 بنده خدامیخاست بگه گور از استرس و ناراحتیش گفت گوز😂😂 بابام اینا ب روش نیوردن و درو بستن روش اومدیم خونه دیگ هرکی ی طرف پخش شد منم ازناراحتی گریه میکردم بابامم گفت اشک میریزی واسه کسی ک میخاد ببرت ب گوزش😂😂😂 داداشام ک دیگ با گل قالی یکی شدن ازخنده اخرشم نذاشتن باهاش ازدواج کنم و منم ازلج و جو خیلی بد خونه با خاستگاربعدیم ازدواج کردم و اما هنوز دل من و عشق قدیمم باهمه😔 برا شفای من دعا کنید😘 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام ممنون از حسن سلیقه و بوجود آوردن این کانال زیبا که باعث شده توی این ایام غم و ناراحتی کرونا، خنده به لب همه بیاد☺️😘 واما من.... 😅 آخیییی خداااا😅😅 یه سال محرم پشت دسته هیئت راه افتاده بودیم و خلاصه کلی زن و مرد و بچه و... خیلی ها هم بخاطر اینکه بخوان همدردی خودشون رو با اهل بیت نشون بدن، بدون کفش و دمپایی راه میرفتن من اونموقع ها 17،18ساله بودم خلاصه جو منوگرفت و تو دلم گفتم بمیرم الهی حضرت زینب و اطفال و زنها پای برهنه روی خاکا و سنگ و خاشاک کلی راه رفتن 😔💔 چه خوبه که منم کفشامو درآرمو روی زمین گرم و آسفالت پا برهنه راه برم👣 جونم براتون بگه با کلی دلشکستگی کفشامو درآوردمو پابرهنه روی آسفالت شروع کردم به راه رفتن.. هوا هم حسابی گرم و شرجی🥵 هیئت هرچند قدم یکبار می ایستاد و سینه میزدن ماهم پشت سر دسته مجبور بودیم آروم آروم راه بریم و بایستیم هیچی آقا....توی همین ایستادنا دیدم کف پام خیلی گرم شد😥 تو دلم گفتم بمیرم الهی من الان نتونستم یه لحظه رو. تحمل کنم، ببین اونموقع ها اطفال و زنها چی کشیدن🥺 پامو بیشتر به آسفالت فشار دادم یهویی حس کردم ...این گرما عادی نیست... انگار پام داره میسوزه😟 آقا تا پامو بلند کردم دیدم یه فیلتر سیگار نیمه سوخته زیر پامه و.... 😨 یعنی بر پدرت.... 😬میمردی فیلترنیمه سوخته اون کوفتی رو توی سطل آشغال می انداختی😕 هرچی ثواب جمع کرده بودم همش پرید😫تا من باشم دیگه جوگیر نشم و چشامو قلمبه باز کنم🤪 عاشقتون.. پاریس کوچولو😘 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام 🌹🌹🌹🌹🌹 اولین خاطره ای که میخوام بزارم. ما عروسیمون برج سه بود و تولد من برج یک و تولد شوهرم برج دو هستش. شب تولدم بود نشسته بودیم خونه برادرشوهرم دیدم نه اصلا شوهرم قصد تولد و ‌کادو نداره ولی بهش چیزی نگفتم و صبر کردم بعدش شوهرم گفت برم موتورم رو درست کنم 🏍منم گفت باشع و رفت بعد نیم ساعت با کیک اومد خونه و منو سوپرایز کرد و منم کیک و فوت‌کردمو کیک و خوردیم همینجور منتظر کادو بودم ولی کادویی در کار نبود. اخر شب گفتم پس کادوم چی کادو نگرفتی؟ گفت پس اون یخچال دوقلویی که گرفتم چیه کادویه دیگه(یخچال رو جهازمون رو میگفت) منم گفتم باشه و تو دلم بهش خندیدم و گفتم منتظر تلافی باش😯😝 یه ماه بعد که تولدش بود منم تو خونمون براش کیک درست کردمو تزئین کردم اومد خونمون و سوپرایزش کردم . گفت کادو چی برام گرفتی خانوم🤩منم گفتم یه عالمه واستا تا یکی یکی بهت بگم بیچاره شوهرم هم خوشحال شد منم گفتم بگم گفت بگو منم شروع کردم یکی یکی به گفتن:جاروبرقی.بخاری. توستر و..... (چند تیکه از جهازم) شوهرم هم که منظورمو فهمید خندید و هیچی نگفت 😁😁😁😁😁😁 با هر کی مثل خودش😊😉 امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستان . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام 😊 من همونم اون سوتی مربوط به خرافات رو گذاشتم 😁 خواستم بگم خداروشکر چندسال اون مرحله 🤕 دور زدیم اون خاطراتم مال 15-16 سال پیشه😂 جونم بگه براتون راهنمایی بودم که یکی از دوستان یه روایتی رو گفت که اگه قبل خواب وضو بگیری و نمیدونم یه تعداد صلوات بفرستی پیامبر به دیدارت میاد و اینکه یه نفر این کارو کرده شب پیامبر با صورت نورانی اومده به دیدارش😳😇 بعد چند هفته ما این کارو میکردیم یه شب سالن پذیرایی خونمون خوابیدم روبروی آشپزخانه ولی جوری که به داخل آشپزخانه دید نداشتم زودتر از بقیه اهل خونه خوابیدم لامپ ها هنوز روشن بود💡نصف شب از خواب پاشدم و همه اهل خونه خوابیده بودن و لامپ ها هم خاموش دیدم یه نوری از آشپزخونه میاد گفتم ای دل غافل من این اعمال رو انجام دادم پیامبر الان تو آشپزخونه است😟😱 اینقدر ترسیده بودم و سرم رو زیر پتو کردم میگفتم چیکار کنم چیکار نکنم بعد با خودم گفتم حالا برم یه سلام بکنم زشته اومده تا اینجا خودمو بخواب بزنم🤯🤦‍♀ هیچی دیگه با ترس و لرز از جام بلند شدم یواشکی داخل آشپزخونه نگاه کردم فکر میکنین چی دیدم؟؟؟؟!؟🤔 آبگرمکن روشنه درشم بازه نور از اونجاست(ابگرمکن مون از این مخزنی بزرگا بود😅) من نصف شبی😂😂😂😂 آبگرمکن😎 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام ماهی جون و دوستان عزیز😊 ماهی جون من همونم اون سوتی مربوط به خرافات رو گذاشتم 😁 خواستم بگم خداروشکر چندسال اون مرحله 🤕 دور زدیم اون خاطراتم مال 15-16 سال پیشه😂 جونم بگه براتون راهنمایی بودم که یکی از دوستان یه روایتی رو گفت که اگه قبل خواب وضو بگیری و نمیدونم یه تعداد صلوات بفرستی پیامبر به دیدارت میاد و اینکه یه نفر این کارو کرده شب پیامبر با صورت نورانی اومده به دیدارش😳😇 بعد چند هفته ما این کارو میکردیم یه شب سالن پذیرایی خونمون خوابیدم روبروی آشپزخانه ولی جوری که به داخل آشپزخانه دید نداشتم زودتر از بقیه اهل خونه خوابیدم لامپ ها هنوز روشن بود💡نصف شب از خواب پاشدم و همه اهل خونه خوابیده بودن و لامپ ها هم خاموش دیدم یه نوری از آشپزخونه میاد گفتم ای دل غافل من این اعمال رو انجام دادم پیامبر الان تو آشپزخونه است😟😱 اینقدر ترسیده بودم و سرم رو زیر پتو کردم میگفتم چیکار کنم چیکار نکنم بعد با خودم گفتم حالا برم یه سلام بکنم زشته اومده تا اینجا خودمو بخواب بزنم🤯🤦‍♀ هیچی دیگه با ترس و لرز از جام بلند شدم یواشکی داخل آشپزخونه نگاه کردم فکر میکنین چی دیدم؟؟؟؟!؟🤔 آبگرمکن روشنه درشم بازه نور از اونجاست(ابگرمکن مون از این مخزنی بزرگا بود😅) من نصف شبی😂😂😂😂 آبگرمکن😎 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
دوران دانشگاه بود یه استاد آقا داشتیم ک بسیار خـوشکل وخوشتپ بود👨‍🏫 همزمان با استاد جلو در کلاس رسیدیم ک داشتم از پله ها می اومدم بالاو چشمم به استاد بود👩‍💼 ک جلو پامو نگاه نمی کردم و افتادم بـچه های کلاس خندین اما استاد بهشون تذکر داد رفتیم سر کلاس چند روز بعد دوباره با استاد کلاس داشتم استادمون عادت داشت وسط درس سوال میپرسید برای همین مجبور بودم بخونم چند تا از همکلاسی هام پرسیدن ازم درسو خدارشکر یاد گرفته بودم رفتم ببینم استاد کیه میاد ک یهو پام ب سطل زباله گیر کرد و استاد روبه روم در اومد خداروشکر نیفتادم خودمو کنترل کردم استاد بهم گفت چرا هول میکنی منو میبینی بچه ها نیششون باز شد خجالت کشیدم 😥😰نشستم سر جام از چند نفر سوال پرسید ب من ک رسید غرق فکر چند دقیقه پیش بودم پاشدم از جام سوالشو پرسید ب دور و برم نگاه میکردم دوستم بلند شد گفت استاد من ازش پرسیدم یاد داشت بقیه بچه هام تایید کردن حرفشو استاد گفت الان چرا یاد نداره گفتن شمارو ک دید هول کرد😂😆 من🤬😡 بعد چند وقت استاد جوان اومد خاستگاریم رفتیم باهم حرف زدیم تو اتاق وسط جمع پدرم ازم نظرمو پرسید ک استاد گفت الان ازش نپرسید من اینجام هول میکنه😂😂 الان همسر بنده همون استاد هر اتفاقی میفته میگه هول نکن من برم تو خوب فکر کنی🚶‍♂🚶‍♂ . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
بعد از مدتها همسرم اجازه داد تا به اتفاق مامانم بریم کربلا البته دو دفعه رفتم ولی زنانه و تنهایی نه خلاصه به خواهرم هم گفتیم اونم گفت منم شوهرم رو راضی میکنم میام دو روز بعدش ناهار خونه مامان بودیم که خواهرم گفت شوهرم راضی نشده و سر سفره مطرح کن موقع ناهار گفتم ببخشید من یک خواهشی ازتون دارم خلاصه گفتم و شوهرخواهرم گفت اشکال نداره ، یک خواهر خانوم که بیشتر نداریم بعد از سالی ازم یک خواهش کرده خواهرم گفت خوش باشین انشالله خدا خواهر زنات رو بیشتر کنه شوهر خواهرم آهسته‌ و خندان گفت دیگه نمیشه مامانم هم که خیلی خوشحال بود و تو رویای سفر چشماش پر اشک بود درحال جمع کردن میز فقط این قسمت رو شنید گفت چرا نمیشه بخدا اگرخدا بخواد همه چی میشه و کارخدا نشد نداره😆😆😆 منظور مامانم قسمت شدن کربلا بود ولی پشت حرف شوهر خواهرم شد که دیگه هرکدوم یک طرف ولو شدیم از خنده😂😂😂🤣🤣🤣 بنده خدا دامادمون که زود خداحافظی کرد رفت ، وقتی برای مامانم تعریف کردیم از خنده منفجر شد😂😂😂😂😂 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام من میخواستم در چالش دوقطبی بودن شرکت کنم خدا همه مریض ها شفا بده من یک مدتی با همچین وضعیتی درگیر بودم ولی خدا را شکر الان نزدیک 8سال که این بد دلی ها بد گمانی ها شکاک بودن ها از بین رفته شاید یک طرف قضیه خود ما هستیم طرز برخورد من با این قضیه این بود که منم با او عین خودش رفتار میکردم ولی با زبان نرم مثلا اگر تلفن خونه را چک می‌کرد یا گوشی ام من در حضور خودش میگفتم بده ببینم کیا بهت زنگ زدن ناقلا به این بهانه هم از گوشی اش سردر می‌آوردم هم به زبان بی زبانی میگفتم منم به تو شک دارم یا سعی کنید با تعریف کردن از زندگی هایی که به خاطر همین مسائل ازهم پاشیده جلو جمع که همسرتون هست حرف بزنید تا اونا هم مشارکت کنند تا بدین وسیله شوهرتون به فکر واداشته بشه یا چه میدونم وقتی حال وهواش خوشه وتنهایید با حالت غصه وغم بگین من این رفتارتو دوست ندارم من عاشتم امیدوارم با نظراتم کمکی کرده باشم ویه چیز دیگه همیشه ذکر سبحان الله والحمدلله ولااله الا الله والله اکبر زیاد بگین این ذکر شادی زیاد به خونه میاره ببخشید که زیادی حرف زدم . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام و خسته نباشین من چند ماهه عضو کانالم همیشه با خوندن یه سوتی یاد سوتیا خودمون افتادم ولی نمیدونم چرا هیچ وقت شرکت نکردم🥺🥺امروز با اخرین سوتی که خوندم یاد یه سوتی از خواهرم افتادم گفتم بزار منم استارت بزنم و بنام خدا شروع کنم😁😁از زبان خواهرم میگم.....یه سری رفتم خونه خواهر بزرگترم و اونجا با شوهرش رفتم تو خیابون شوهرش گف من همینجا کنار خیابون وایمیستم برو زود برگرد منم رفتم بدو برگشتم در ماشین صندلی جلو باز کردم و زود گفتم بریم دیدم اول یه سکوت مطلق تو ماشین هست نگاه کردم دیدم یا خداااا راننده یه پسر غریبه جوان هست ترسیدم یه هیننننن بلند کردم که یهو ماشین با صدای خنده رف رو هوا برگشتم دیدم یا جدت سادات سه تا جوانم نشستن پشت ماشین همون موقعم جوان دیگم که من اشتباهی جای اون نشستم در ماشین باز کرد که بیاد داخل اقااا من از ترس اینا میخان بدزدنم چش بستم فقط جیغ میزدم اونام فقط میخندیدن😭یهو به خودم امدم تند از ماشین پریدم پایین دیدم عه ماشین شوهر خواهرم جلو تر وقتی خیالم راحت شد منم جلو همون پسرا تو خیابون از خنده ولوو شدم😂🤣🤣منم باشم مری جون😌😌 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام سلام 👋🏻 چند شب پیش داشتیم سریال منجی بشریت رو می‌دیدیم ، راجع به داستان حضرت عیسی بود،بعد مامانم اشاره کرد به یکی از این بازیگرا،گفت این مهدی پاکدله؟ منم گفتم نهههه مهدی پاکدل که اون موقع نبوده 🫤🫤🫤😐😐😐😶😶😶 😂😂😂😂😂😂😂😂😂 یعنی مامانم ی نگاه معناداری بهم کرد ،پدرم که غش کرده بود از خنده مامانم میگه مگه واقعا فکر کردی زمان حضرت عیسی عه😐😂 خدایی فیلمه یکم قدیمی بود منم بخاطر همون گفتم که اون زمان نبوده 😁 جینجرم 🐣 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh