eitaa logo
♡✿כڂٺــࢪٵن زێنـݕـے✿♡
519 دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
166 فایل
﷽ 🌻כڂٺــــࢪٵن زێنݕێ🌻 💕ڂۅݜ ٵݦــــכے ݕٵنۅ ڄٵنـــــ🧕 ٺۅݪכ ڪٵنٵݪݦۅטּ ۱۴۰۰/۷/۲۲🎂 ڪݐے ݕٵڐڪࢪ صݪۅٵٺــــــ✔ نٵݜنٵس سنڄٵڨہ🙃 🚫ۅࢪۅכ ٵڨٵێٵن ݦݦنۅع(ۅڱࢪنہ ࢪێݐ!)🚫 🌸ٵࢪٺݕٵط ݕٵ ݦٵ🌸 @your_girl88 ݜࢪۅطـــــ @gfjvxh💜 800___________✈_________900
مشاهده در ایتا
دانلود
خواهرا و برادرا و.... متن خونده شه🙂🌿♥️ پروف میخوای نداری؟🙃🍃 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15 پروف‌ست نظامی می‌خوایی نداری؟💕🙌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15 استوری‌ می‌خوایی نداری؟ هم ‍ هم ‍ داره🙂🌺 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15 کافیه‌تنها‌فقط‌جوین‌بدی🎶😌 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 علی جان؟ او داشت به آقاسید می گفت علی جان؟ مگر چقدر صمیمی بودند که این طور صدا می کرد؟ انگار زیر پایم خالی شده باشد... توی دلم چیزی فرو ریخت. همان موقع نرگس سریع گفت: - علی جان کیه؟! آقاسید... دختره با چشمهایش حرف می زد رو به گوشی گفت: - علی جان ؛ خوب بی خبر رفتی؟! بالاخره صدای مردی که کنارم نشسته بود بلند شد و به هر زحمتی بود گفت: - سلام شما هم هستید؟ -سلام حالت چه طوره؟ - ممنون آنها شروع کردند به احوال پرسی و من نظارگر این دخترطناز بودم. دلم نمی خواست دیگر در سالن بمانم احساس می کردم که من عضوی اضافه در جمعشان هستم. - علی جان ؛ خانم را معرفی نمی کنی؟ - نگاه سید روی من بود. اگـر مـیخـواهی ادامه رمان را بـخونی درکـانال زـیر عـضو شو↓😉🌸 🍃🌸@Hfhhhsytugdyj🌸🍃
یه کانال آوردم براتون مخصوص دخترای مذهبی😍😊 کانالی که همچی توش داره🤩 و خیلی چیزهای جذاب دخترونه دیگه زود بدو عضو شو😉 وگرنه پشیمون میشی😊 اینم لینکش😍😍👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3958112381Cbed0711258
سلام به دوستای گلم خوبید ؟ 😍 براتون یه رمان آماده کردم و الان هم در حال پارت گذاری هستش ...اما یه جورایی متفاوته توی این رمان آقای شهیدی جاسوس از آب در میاد 😐😰 خواهر سعید از هر چی خواننده و بازیگر هست خوشش میاد 😐😂 با سعید آبش توی جوب نمیره اما کافیه فقط پشت سر سعید حرف بشنوه بد جور ناراحت میشه 🙅‍♀️ توی سایت یه اتفاق هایی میافته که رسول باعث میشه به همه چی شک کنه 🤷‍♀️ و در آخر برای سعید یه اتفاقی میافته که همه فکر میکنن شهید شده 😕 داستان داره جالب میشه بیا تو کانال 💁‍♀️ https://eitaa.com/joinchat/74580151C8350d295f1
🚫رمـــانۍبراساس‌واقعیت🚫 خواست دستمو بگیره که مثل برق گرفته ها دستمو پس کشیدم -چیــــکار میڪنی؟مگه قرار نبود دستمو نگیری؟😒 با بهت و ناباوری نگام کرد و گفت: -غزل‌ عزیزم ما محرمیم!!😳 -به من نگو عزیزم🤫 با حرص گفت :چرا؟😠 -من ازدواج قبلیم عاشق شدم با قلب تصمیم گرفتم ...دیدی که اون میلاد چه بلایی سرم اورد...الان تو به من محبت نکن تا وابستت نشم بتونم با قلب و عقل تصمیم بگیرم و...😐 همینجوری داشتم حرف میزدم که با کاری که کرد حرفم تو دهنم ماسید! https://eitaa.com/joinchat/1941766392Cc962ce9fb8 ظرفیت محدود💔📛 بیا و ببین سرگذشت غزلو😐💜
بخونش ❌ بخونش❌ رمان دختر جذاب وپسر مذهبی که باهم ‌، هم سفر میشن ولی هواپیما سقوط میکنه.... 🤯😱😱🤯 وای که درگیرش میشی... 😍 داستان عاشقانه وماجرایی...🤩 این رمان خیلی خوبه هم مجازه هم باحال 😉 مجاز وزیبا❤️ @ashghasmane @ashghasmane
سلامـ 😉ღ بسم رب الشهدا ♡ببینین چے آورـבم براتون ♡ براے طرـ؋ــבارهاے گانـבویــے کلیپ گانـבویـے هم בاریم✿ @hdhdgegf🌹 ـבنبال کلیپ میگرـבی؟ ღ پروـ؋ـایل چریکے میخوای؟ ✧ ـבاریما😉✯ @hdhdgegf ღرمان مذهبـےღ ༻مـבاحے בرخواستے هم בاریما ༻ ـבعوت کرـבـہ شهـבایـے😍ღ شهیـב احمـב مشلب פּ میشناسـے؟ اگـہ میخواے بشناسے بیا اینجا ♡@hdhdgegf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ ﴿٤﴾ خدا کسانی را دوست دارد که صف زده درراه او جهاد می کنند[وازثابت قدمی]گویی بنایی پولادین واستوارند. (۴) ما گروهی از نوجوانان این انقلاب از دهه هشتادیاا هستیم و می‌خواهیم با کمک شما، بله دقیقا خود شما، یکی از واجباتمان (جهاد تبئین) را به نحو احسن انجام دهیم.. 🌱 پست از ما انتشار از شما...☘ باهم می‌توانیم...🍃 🌱✨@Shahhadat313✨🌱
[خدایا به امید خودت] نویسنده رمان: ناشناس (یا زینب کبری) یک اثر جذاب و خواندنی [رمان رِفاقَتْ تا شَهادَتْ. ژانر: مذهبی، شهیدانه، دلسوزانه💔🗝] «داستان دختری به نام نورا، او در زندگی سختی زیادی میکشد، اتفاقات گوناگونی برایش رخ می دهد و خدا در آخر او را به آروزی همیشگی اش می رساند.» برای رفتن به پارت اول رو جستجو کنید ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ قسمتی از رمان👇🏻 ❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️ ❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️ ❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️ ❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️ ❤️☁️❤️☁️❤️☁️ ❤️☁️❤️☁️ ❤️☁️ ❤️ ─┅═❥⊰رِفاقَتْ تا شَهادَتْ⊱❥═┅─ در این چند روز گرم اتفاقات زندگی بودم....... با مهلا دوست شدم، او به من اعتماد پیدا کرده است و من در مدرسه با او هستم. میخواهم بیشتر تلاش کنم تا بلکه بتوانم نگاهش را نسبت به تو، نسبت به حجاب، نسبت به رهبرش، نسبت به دین، تغییر دهم. خداوندا کمکم کن، نذر میکنم اگر بتوانم کسی که الان بهترین دوستم هست، به راه درست هدایتش کنم، یک بار قرآن را ختم میکنم، و به مدت یک سال هر شب، نماز مغرب به مسجد میروم و نمازم را به جماعت میخوانم. ممنونم که مثل همیشه هوایم را داری! ♥معشوقت نورا♥ دفترش را بست، چراغ مطالعه اش را خاموش کرد. از پنجره اتاق توجه اش به ماه که با نورانی بودنش آسمان مشکی را زیبا تر میکرد جلب شد. لب پنجره نشست و پنجره را باز کرد و به ماه خیره شد. @sbkbhj
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 . دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 @ya_Hossein3_1_3
𝒵𝒾𝒷𝒶𝒾𝓎𝒟𝒶𝓇𝑜𝑜𝓃𝒯𝑜𝑜】 <یِکی‌را‌گُفتَند:حالَت‌چّطوراَست؟ گُفت:حالِ‌آنکه‌ِنمی‌دانَد‌چه‌ِحالی‌دارَد. چِگونه‌ِمی‌توانَد‌باشَد؟🌗✨❤️‍🩹 با‌مَتناش‌اَز‌عَزیزات‌‌دِل‌بِبَر🤤 شِعراش‌رو‌حِفظ‌کُن‌‌و‌بَرای‌ِعزیزات‌بِخون😉 بِبینَم‌چَند‌تا‌رَفیق‌داری؟! بَرای‌هَر‌کُدومِشون‌مَتن‌ِجَدید‌داشته‌ِباش‌و‌از‌بودَنشون‌تَشَکُر‌کُن😍 کَپشِنای‌تَوَلُدِش‌رو‌بِفرِست‌بَرای‌عَزیزات😙 پُروفایل‌هاتو‌لاکچِری‌کُن😎 ‌هَرروز‌بیو‌های‌ِاَنگیزِشیش‌رو‌بِخون‌ُپُر‌اَنگیزه‌ِروزِتو‌شُروع‌کُن😊 @ZibaiyDaroonToo
😍🌸 با صدای در نگاهم رو از خودم در آیینه میگیرم و به اِلیا که در چارچوب در ایستاده نگاه میکنم که لبخندی میزنه و میگه : _ اصلا باورم نمیشه خواهر کوچولوم داره میشه. اخمی میکنمو میگم : _ هنوز خبری نشده، تازه میخوان بیان معلوم نیست که جواب مثیت بهشون بدم یا نه. سری تکون میده و میگه : _ پس میخای بد بخت و بدی. میزنم و میگم : _ یه کوچولو. دوباره سری تکون میده که این دفعه از روی و میخاد چیزی بگه که صدای میاد که دوباره تمام وجودم رو میگیره... 😂 🤣 کمک کنید بشیم یک‌کا🙂🌻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1674051752Cb5a857509d