توی دفتر خاطرات هفت سالگیم نوشتم روزی که بزرگ بشم و مسل خاله رژ بزنم خوشبخت هستم
+چجوری حالتو خوب کنم؟!
مثلا زنگ بزن بگو حرم ام ، گوشیو میگیرم روبرو هرچی دلت خواست بگو...
هدایت شده از ༻ـ؋ـراموشم نکـن༻
خوب خوب
فراموشم نکن دومین تقدیمی رو میخواد بزارع 🦦
اینجوریه ک شما این پیامو پرت میکنی تو کانال زیبات 🤌🦦
منم چند تا ویژگی اخلاقیاتت و روحیاتت رو میگم
دختر پاییز
ولی اینجا با همه جا فرق میکنه _از روزهای امین اباد استاد هر روز برای هممون چایی و شکلات میخره :)
استاد گفت ی برگه بردارید و هر تاثیری که بیمارستان روان روی زندگیتون داشتو بنویسین ' اگه تاثیری هم نداشت خالی بزارین
به بهترین انشا ماگ کادو میدم
_۳ نمره ترم رو مستقیم بهش اختصاص داد
هدایت شده از نخی در باد!
امروز رفتم از آقا جمشید چای بخرم.
دیدم روی پنجره دکه نوشتن "جمشید نباتی، روحت شاد."
میدونستم سرطان داره. ولی خودش میگفت سرطان منو نمیکشه.
راست میگفت. دیشب پشت موتور خوابش میبره، میکوبه به دیوار.
از بوفه بیرون دانشگاه چای گرفتم، رفتم کنار دکه، رو همون نیمکت چوبیای که برای من گذاشته بود نشستم. میگفت "مشتری های همیشگی خدمات ویژه هم دارن. این صندلی همیشه مال شماست."
همین که اومدم گریه کنم، آقا گل فروشه اومد کنارم، یه نبات از جیبش درآورد، "جمشید هرشب که میرفت خونه، اینو میداد به من، میگفت نکنه من بمیرم، اینو بده بهش، آخرین چای این دختر بی نبات نمونه."
نبات بی مشما تو جیبش بود. فکر کنم خواسته بود بندازتش تو چای خودش. پشیمون شده بود.
همینجوری انداختمش تو لیوان چایم. به قول آقا جمشید، "گاهی اوقات باید بگی گور بابای بهداشت، آدم یکم میکروب هم بخوره بد نیست، واکسن مفتکی."
خیلی تلاش کردم یادش بگم میکروب نیست اسمش، کثافته، آدم حالش بد میشه. بگه پاتوژن.
میگفت "تو خانم دکتری، باید باکلاس باشی. میکروب برای ما بیسواداست."
تا همین دیروزم موفق نشدم فکرشو تغییر بدم، که من پرستاری میخونم نه پزشکی.
هر وقت اینو میگفتم، میگفت "چه فرقی دارن حالا؟ همتون که مانتوی سفید میپوشین. تازه تو بیشتر کار میکنی. پس همون خانم دکتری دیگه."
وقتی با روپوش میرفتم ازش چای بگیرم، داد میزد "راهو باز کنید ایشون خانوم دکترن، نباید معطل شن."
همیشه از این کارش خجالت میکشیدم، زود چایمو برمیداشتم میرفتم. ولی الان میخواستم یک بار دیگه آقا جمشید بگه "اینم چای نبات با گل محمدی، برای فراری دادن خستگی خانوم دکتر."
کیف میکرد وقتی بوی چایش بلند میشد. میگفت "این بوی زندگیه. از این لذت نبری، از چیز دیگهای هم نمیتونی."
نمیدونم کی چایم یخ کرد. انگار گرمای همهی اون چای نباتا، بخاطر آقا جمشید بود.
حالا من کنار دکهش که روش نوشته بود "با لبخند چای بنوشید"، داشتم با اشک چایمو شیرین میکردم.
این آخرین نبات دکهی جمشید نباتیعه.
به قول آقا جمشید،" همیشه چایتو جوری بخور که انگار آخرین فنجون چای دنیا دست توعه."
چای یخم رو سر کشیدم. طعم آرامش میداد، مثل خواب ابدی آقا جمشید. -نرگس
همه چیز از یه رویا شروع شد ...
_رئیس موسسه قلمچی ای که کار میکنم ی جوون دهه هشتادی پر شر و شور عه
در حدی که تو جلسه مدیران که همه با کت و شلوارن با ی هودی شیک تشریف میاره
به جای چایی برامون قهوه میخره
به جای قند شکلات
تاریخ تولد همه مون رو یادداشت میکنه و از درامد اموزشگاه برامون کادو میگیره
هر چند وقت یه بار پیک نیک و کافه به راهه
و توی ماه گذشته پردرامد ترین و با کیفیت ترین واحد کشور بودیم
هر وقت بهش میگم میترسم از پس کاری بر نیام میگه تلاشتو بکن تهش اینه که خراب میکنی هیچی نمیشه
و بارها و بارها جوری بهمون احساس ارزشمند بودن داده و رسما به زبون اورده که به کادر خوبش مینازه
وقتی ازش رمز موفقیتشو تو این سن میپرسیم فقط ی جمله میگه:[همه چیز از یه رویا شروع شد ...]
الان نگاه کردم دیدم حتی بیو اش هم همین جمله است
https://eitaa.com/mjholat/17591
بابا دورت بگردم ❤️
دوستان واقعا میگم اگر به نظرتون مشاور میتونه کمکتون بکنه و منو قبول دارید پاشید بدون تعارف بیاید پی وی من از نظر هزینه همه جوره کنار میام نگران اینا نباشین
هربار به سرم میزنه لینک اینجا رو به کسی بدم
بعد میگم اگه بخام بعدا در موردش غیبت کنم چی؟!...
و باز منصرف میشم و این چرخه ادامه داره
تراپی؟!
نه مرسی
یه سر میرم بابل
رابطم با امتحان جدا نشدنیه
هر وقت هر بدبختی ای داشتم ، دوتا امتحان هم اون وسط مسطا بوده
https://eitaa.com/mjholat/17950
خانم مهندس من به بالای سکو هم راضیم
ی بار هر چی خودمو مراقب میگشتیم صندلیم پیدا نمیشد وقت امتحانم همینجور داشت میرفت
یهو خود صندلی مراقب رو نگاه کردیم تا شماره من رو اون زده شده😂
دختر پاییز
ورزش، من نمیدونم چطوری، خودت یه جوری دوباره وارد زندگی من شو. _Ali Taba
و باران بازم نجاتم داد و ورزش دوباره وارد زندگی ناسالمم شد