خورشیدهای خاک نشیــــــــــــــــــن، یادشان بخیر پلهای آســــــــــــــــمان به زمین، یادشان بخیر با خون نوشتههای «به مجنون خوش آمدید» بعد از تقاطع دل و ایمان، یادشان بخیر آن روزهای روشن و آیینههای صاف شبهای شور و رزم و کمین، یادشان بخیر آن دســــــــــــــــــته دسته شاپرکانــــــــــی که پر زدند تا لمس شعلههای یقین، یادشان بخیر دستان رو به علقمهی مانده روی خاک پاهای بوسه داده به مین، یادشان بخیر چندین هزار یوســـــــــــــــــــــــــف از اینجا گذشتهاند ما ماندهایم و آه و هــــــمین «یادشان بخیر» حتی هنوز روشن و جاریست ردشان این گوشه، پای نهر... ببین! یادشانـ بخــــــیر.
#شهیدانه
#اَللّهُــمَّعَجـِّــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
خيلي گشته بوديم،نه پلاكي نه كارتي،چيزي همراهش نبود. لباس فرم سپاه تنش بود.چيزي شبيه دكمه پيراهن در جيبش نظرم را جلب كرد. خوب كه دقت كردم، ديدم يك نگين عقيق است كه انگار جمله اي رويش حك شده. خاك و گل ها را پاك كردم. ديگر نيازي نبود دنبال پلاكش بگرديم. روي عقيق نوشته بود:« به ياد شهداي گمنام»
#شهیدانه
#شهید_گمنام
#اَللّهُــمَّعَجـِّــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
پایان فعالیت، شروع رمان
بچه ها از این به بعد رمان داریم
اسم رمان هست نیمه ی پنهان ماه
روزی ۷ پارت میزارم
درمورد زندگینامه شهید ایوب بلندی هست