سِــــودا•📵✨•
#Part_8
***سها نگاهی به جفتمون کرد با تردید باشه ای گفت ، میدونستم ته دلش راضی نیست مارو تنها بزاره.
شاید میترسید کار خلافی بکنیم نمیدونم اما از چهرش مشخص بود نگرانه.
سها از اشپزخونه خارج شد منتظر به رادمان نگاه کردم که با لبخند گفت:میدونی روز اول که تو دانشگاه دیدمت پیش خودم چی گفتم؟
کنجکاوه نگاهش کردم ادامه داد:گفتم چه دختر شیطون و سربه هواییه اما کم کم که باهات اشنا شدم ، وقتی باهام دوست شدی فهمیدم خیلی دختر شادی هستی و چقدر به خانوادت علاقه داری چقدر تو رفاقت و دوستیت وفاداری
رادمان زل زد تو چشمام گفت:اما روزی که میخواستم بهت بگم از سها خوشم میاد ناراحت بودم میترسیدم دوستیمون خراب بشه و ناراحتت کنم چون کور نبودم میدیدم چجوری نگاهم میکنی.
با خجالت سرمو انداختم پایین کاش به روم نمیاورد ، اشکم داشت در میومد.
رادمان دستشو گذاشت روی شونم گفت:وقتی بهت گفتم از سها خوشم میاد منتظر عکس العمل متفاوتی ازت بودم اما تو با اینکه شوکه شدی خیلی ریلکس حتی لبخند گفتی حتما کمکم میکنی و با سها حرف میزنی
رادمان مکثی کرد اروم گفت:اون موقع واقعا فهمیدم دختر خیلی قوی هستی و بخاطر بقیه خودتو فدا میکنی اما الان فهمیدم خیلی شجاعی و ایندفعه برای خودت داری کاری میکنی تا هم سها ناراحت نباشه هم خودت، سودا کاش یه خواهر مثل تو داشتم واقعا به سها حسودیم میشه
لبخندی زدم با حرفاش ته دلم یکم خوشحال شدم حداقل اون منو به عنوان یه بدبخت نمیدید.
نگاه کوتاهی بهش انداختم گفتم:خوشحالم اینجوری فکر میکنی
رادمان با لحن مهربونی گفت:میشه ازت درخواست کنم نری و همینجا بمونی؟
میدونستم بخاطر سها این درخواست میکنه اما ایندفعه نمیتونستم درخواستشو قبول کنم.
خواستم جوابشو بدم که همون لحظه سها وارد شد نگاهی بهمون کرد با لبخند مصنوعی گفت:غذا سرد شد بیاین دیگه
با احترام به رادمان گفتم:ممنونم بخاطر حرفات
رادمان لبخندی به روم زد ، جلوتر ازشون از اشپزخونه خارج شدم خواستم به سمت میز شام برن اما صدای سها جلومو گرفت.
سها:چیکارش داشتی؟ چی بهش گفتی؟
رادمان:ازش خواستم جایی نره و همینجا بمونه...
╔━═━═💙🥣━═━═━╗
•●..➺ @donia_y_ziba
╚━═━═━📒🐥═━═━╝
کپی : فقط میتونی فور کنی خوشگله🌸🍀کپی ممنوعه ها فقط فور❌
سِــــودا•📵✨•
#Part_9
***سها با لحن عصبی گفت:چرا؟ گفتی چون منو دوست داره من بهش بگم نمیره اره؟
رادمان با دلخوری گفت:سها تمومش کن خسته شدم از این حرفات و حسادت هات منو سودا قبل از هرچیزی دوست بودیم
سها زد زیر گریه گفت:رادمان تو باید عاشق سودا میشدی تو حق اون بودی
رادمان:اما من عاشق تو شدم و تورو دوست دارم اونجوری بیشتر به سودا میشد اگه من نقش بازی میکردم
دیگه واینستادم به بقیه حرفاشون گوش بدم ازشون دور شدم…
تا اخرای شب خونه سها اینا موندیم اما هیچکس دیگه راجب رفتن من حرفی نزد تا اخر شب خودمو سرگرم کردم اصلا با رادمان سها چشم تو چشم نشدم.
دوساعته دارم با مامان حرف میزنم اما راضی نمیشه دیگه داشت گریم میگرفت نمیدونستم باید چیکار کنم؟
با صدای زنگ از جام بلند شدم به سمت در رفتم ، بابا از سرکار برگشته بود.
سلام کردم کتشو ازش گرفتم بابا با نگرانی گفت:چیشده چرا اخمات تو همه؟
با حالتی زار گفتم:بابا مامان هیجوره راضی نمیشه از صبح دارم باهاش حرف میزنم تروخدا شما باهاش حرف بزن
بابا خندید بغلم کردو گفت:باشه حالا گریه نکن حرف میزنیم راضی میشه
خندیدم گونشو بوم رفتم آشپزخونه براش یه چایی خوشرنگ ریختم بردم توی سالن ، بابا لباساشو عوض کرده بود نشسته بود کنار مامان.
چایی گذاشتم جلوش بابا تشکر کرد نشستم روی صندلی روبه روشون که بابا سر حرف باز کرد رو به مامانم گفت:عزیزم چرا نمیزاری بره میخواد درس بخونه دیگه؟
مامان با بغض گفت:مگه من میگم درس نخونه ، بخونه ولی همینجا بخونه واجب بره خارج
بابا با ارامش گفت:خب دوست داره اونجا بخونه تازه برای ایندشم بهتره
مامان:اگر سودا بره من اینجا تنها میشم دلتنگ میشم نگران میشم بچم تنها تو غربت چیکارمیخواد بکنه؟ اگر چیزیش بشه چی؟
بابام دستشو انداخت دور گردن مامانم گفت:عزیزم تنها نمیشی که من هستم سها هستش منم دلم تنگ میشه برای دخترم خانمم نگران نباش هروقت خواستی میبرمت پیشش
مامان یکم فکر کرد بعد چند دقیقه گفت:باشه قبول اما به یه شرط...
╔━═━═💙🥣━═━═━╗
•●..➺ @donia_y_ziba
╚━═━═━📒🐥═━═━╝
کپی : فقط میتونی فور کنی خوشگله🌸🍀کپی ممنوعه ها فقط فور❌
ما عکاس خوبے نیستیم؛
شما خیلے خوش عکسے آقا..🔗❤️🩹
╔━═━═💙🥣━═━═━╗
•●..➺ @donia_y_ziba
╚━═━═━📒🐥═━═━╝
کپی : آزاد
مسابقه سین زنی🍀🤍
فقط به آیدی پایین پیام بدید و یه عکس محرمی بفرستید
ما رو به دوستاتون معرفی کنید و شرطش اینه که بیاید و تو کانال ما بمونید🦋✨
جایزه : نفر اول : 30 هزار ممبر(عضو)🔮
جایزه : نفر دوم : 500 ممبر(عضو)🦋
جایزه : نفر سوم : 100 ممبر(عضو)✨
چنل با صفامون👇🏻
╔━═━═💙🥣━═━═━╗
•●..➺ @donia_y_ziba
╚━═━═━📒🐥═━═━╝
ایدیم👇🏻
@mahdye121
هدایت شده از ࢪوزمࢪگۍ دو ࢪفیق
ادمین می خوام👀
هر روز⁴الیٰ¹⁰پست بزاره🫀
عضو بیاره حتیٰ یدونه👥
فعالیت مربوط بزاره(چیزای کیوت؛روزمرگی)✨
شرایطشو داری بیا پی🪐
@wydspg