چیزی رو که با تمام وجود دوست داشتم رها کردم چون میدونستم بهم آسیب میزنه. کاش هیچوقت تصمیم درست این نبود.
تو برههای از بزرگسالیام که از شدت خستگی بین ساعت نه و ده شب میخوابم.
آیا آمدی به خاطر اینکه منم؟
یا بخاطر اینکه گم شدی و جز نشانی من، نشانی نمیدانی؟!
همچی ناقص و تیکهپاره ست ولی دوست داشتنی، ولی بسیار دوست داشتنی.
حالا عیب نداره اگه از دست رفته. از کجا میدونی بهترش قسمتت نیست؟
تو خواستههای زیادی و اشتباه نداری، صرفا از یک آدم اشتباه توقع داری.
اشتباه از منه که فکر میکنم یه عده عوض شدن. خیر، گذر زمان ذات هیچ آدمی رو نمیتونه عوض کنه.
من از حد واسطها متنفرم ولی چندین ماهه که تمام جنبههای زندگیم حد واسطه. نه خوبه، نه بد، نه میخواماش، نه نمیخواماش. کاش از این چرخهی عجیب خارج بشم. خاکستری رنگ من نیست.
اینکه تاحالا تو زندگیم عاشق آدمی نشدم عجیب نیست؟ گاهی حس میکنم قرار نیست هیچوقت تجربهاش کنم. هم ترسناکه، هم برام مهم نیست.
پیدات میشه، میون همین کتابها، موسیقیها و بعد از اینکه قهوهام سرد شد.