eitaa logo
دوستی با خدا
31.3هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
100 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/BB7a.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ ✨🌹✨ ✨شخصی شنید که غیبتش را کرده اند ، کت و شلوار ، و شیرینی خرید و به عنوان چشم روشنی برای غیبت کننده فرستاد. ✨شخـص غیبت کننده پرسید: چرا به من چـشم روشنی داده ای؟! ✨جـواب داد: شما ۴٠ روز ، تمامی نـماز و روزه و عباداتت را به مـن دادی و من به جایش این هـدیه را برای شما فرستادم! " آیت‌‌الله مجتهدی"🌹🌹🌹 🌋 @doostibakhoda
✨﷽✨ ✨ 💕جوری رویا پردازی کن که انگار تا ابد زندگی میکنی و جوری زندگی کن که انگار امروز میمیری •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌋 @doostibakhoda
🔆 🔴 «غیبت» 🔸یاد دارم که ایام طفولیت، بسیار عبادت می‌کردم و شب را با عبادت به سر مى‌آوردم. در زهد و پرهیز جدیت داشتم. 🔹یک شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بیدار بوده و قرآن مى‌خواندم اما گروهى در کنار ما خوابیده بودند حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند. 🔹 به پدرم گفتم: از این خفتگان یک نفر برخاست تا دور رکعت نماز به‌جاى آورد، به گونه‌اى در خواب غفلت فرو رفته‌اند که گویى نخوابیده‌اند بلکه مرده‌اند. 🔸پدرم به من گفت: عزیزم! تو نیز اگر خواب باشى بهتر از آن است که به نکوهش مردم زبان گشایى و به غیبت و ذکر عیب آنها بپردازى. 🌋 @doostibakhoda
💕ارزش با خدا بودن💕 میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند! عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند... ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش! عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد... مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است... عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت... بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود! خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت... باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟! عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم! ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند! باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟! ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی... 🌋 @doostibakhoda
 ┈••✾•❤•✾••┈┈ ✨﷽✨ ✨ هیچ وقت از گذشته یک نفر بر علیه ش استفاده نکن چون ممکنه خدا گذشته ی اون آدم رو تبدیل به آینده تو کنه  ┈••✾•❤•✾••┈┈ 🌋 @doostibakhoda
🔆 حکمت همیشه رحمت است 🔹 ‌وقتی کاری انجام نمی‌شه، حتماً خیری توش هست. 🔹وقتی مشکل پیش بیاد، حتماً حکمتی داره. 🔹وقتی تو زندگیت، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری. 🔹وقتی بیمار می‌شی، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده. 🔹وقتی دیگران بهت بدی می‌کنند، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی. وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد، حتماً داری امتحان پس می‌دی. 🔹وقتی دلت تنگ می‌شه، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی! 🌋 @doostibakhoda
🔆 🔴 فقط به خدا پناه ببر تا تو را بی نیاز سازد 🔹شخصی به یكی از خلفای دوران خود مراجعه و درخواست كرد تا در بارگاه او به كاری گمارده شود. 🔸خلیفه از او پرسید: «قرآن می‌دانی؟» 🔹او گفت: «نمی‌دانم و نیاموخته‌ام.» 🔸خلیفه گفت: «از به كار گماردن كسی كه قرآن خواندن نیاموخته است، معذوریم.» 🔹مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه خود، به آموختن قرآن پرداخت. 🔸مدتی گذشت تا اینكه از بركت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید كه دیگر در دل نه آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه. 🔹پس از چندی، خلیفه او را دید و پرسید: «چه شد كه دیگر سراغی از ما نمی‌گیری؟» 🔸آن آزادمرد پاسخ داد: «چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم كه از خلق و از عمل بی‌ نیاز هستم.» 🔹خلیفه پرسید: «كدام آیه تو را اینگونه بی‌ نیاز كرد؟» 🔸مرد پاسخ داد: 🔅«مَن یَتّقِ اللّه یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لایَحتَسِب؛ هر كس از خدا پروا بدارد و حدود الهی را رعایت کند، خدا برای بیرون شدن او از تنگناها راهی پدید می‌آورد و از جایی كه تصور نمی‌كند، به او روزی می‌رساند و نیازهای زندگی‌اش را برطرف می‌سازد.» (سوره‌ طلاق، آیات ۲ و ۳) 🌋 @doostibakhoda
🔆 🔴 حاتم و غلام بخشنده 🔹حاتم را پرسیدند: «هرگز از خود کریم‌تر دیدی؟» 🔸گفت: «بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ۱۰ گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم.» 🔹گفتم: «والله این بسی خوش بود.» 🔸حاتم ادامه داد: «غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می‌کشت و آن موضع را می‌پخت و پیش من می‌آورد و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم، دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم که این چیست؟» 🔹گفتند: «وی همه گوسفندان خود را بکشت.» 🔸وی را ملامت کردم: «چرا چنین کردی؟» 🔹گفت: «سبحان الله تو را چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟» 🔸پس حاتم را پرسیدند: «تو در مقابل آن چه دادی؟» 🔹گفت: «۳۰۰ شتر سرخ موی و ۵۰۰ گوسفند.» 🔸گفتند: «پس تو کریم‌تر از او باشی.» 🔹گفت: «هیهات! وی هر چه داشت داده است و من از آنچه داشتم و از بسیاری، اندکی بیش ندادم.» 🌋 @doostibakhoda
🔴 زیبایی انسان در چیست؟ ✍روزی نزد حکیم رفتند و پرسیدند: استاد زیبایی انسان در چیست؟ حکیم دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید، اولی از درست شده و درونش است و دومی کاسه‌ای و درونش ؛ شما کدام را انتخاب می‌کنید؟ 🔸 شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را . گفت: آدمی نیز همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درون و اخلاقش است. باید را زیبا کنیم نه را ... 🌋 @doostibakhoda
📌 🔸مردی به ، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. سلیمان گفت: توان تحمل آن را نداری. 🔸اما مرد اصرار کرد سلیمان پرسید، کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. 🔸سلیمان در گوش او دمید و عملا" زبان گربه ها را آموخت روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند. 🔸یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم. دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. 🔸مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، فردا صبح زود آنرا فروخت گربه امد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت: نه، صاحبش فروختش، اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. 🔸صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟ گفت: نه! آن را فروخت. 🔺اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت نزد رفت و گفت: گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن! 🔺پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی . 🔺سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! . 🔅خداوند الطاف مخفی دارد، ما آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند، و ما با خود آن را باز پس میخوانیم .🌷 🌋 @doostibakhoda
🔆 🔴 روزی که به محتاجیم 🔹"ابوذر" در خیمه خود در "بیابان" بود که "مهمانانی ناشناس و خسته" از گرما وارد شده و به او پناه آوردند . 🔸ابوذر به یکی از آنها گفت : "برو و شتری نیک برای ذبح بیاور که حبیب خداست." 🔹"مرد مهمان" بیرون رفت و دید ابوذر بیش از چهار شتر ندارد. "دلش سوخت و شتر لاغری را آورد." 🔸ابوذر شتر را دید و گفت: چرا "شتر لاغر" را آوردی؟! مهمان گفت: بقیه را گذاشتم برای روزی که به آن "احتیاج داری." 🔹ابوذر کرد و گفت: "بالاترین نیازم روزی است که در قبر مرا گذاشته‌اند و به عمل خیر محتاجم و چه عمل خیری بالاتر از اینکه مهمان و دوست خدا را شاد کنم . برخیز و چاق‌ ترین شتر را بیاور .✔️ 🌋 @doostibakhoda
✨﷽✨ 🔴 پادشاه و بذر گل ✍پادشاهی تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند اما بر اساس قوانین کشور، پادشاه می‌بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند، در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می‌کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت اما در پایان ۹۰ روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی‌ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی‌خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که ۹۹ دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت: عروس من این دختر است! قصد من این بود که صادق‌ترین دختر را بيابم! تمام بذر گل‌هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد. 🔆 زیباترین منش انسان راستگویی است. ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ ‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
🔆 🔴انتخاب‌ها را جدی بگیریم، در قبال آیندگان مسئولیم 🔸یک غذاخوری بین‌ راهی بر در ورودیش با خط درشت نوشته بود: «شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت ‌خواهیم کرد.» 🔹راننده‌ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فوراً پارک کرد، وارد رستوران شد، ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود ولی دید پیش‌خدمت با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است. 🔸با تعجب پرسید: «مگر شما ننوشته‌اید پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟» 🔹پیش‌خدمت با خنده جواب داد: «چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه‌تان خواهیم گرفت ولی این صورتحساب مربوط به پدربزرگ مرحوم شماست!» 🔸نتيجه اخلاقی: اين داستان حقيقتی را در قالب طنز بيان می‌کند که کاملاً مصداق دارد. ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند. ‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
🔆 🔻حکایتی زیبا درباره حق الناس 🔹ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی می‌کرد. ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ دستشان کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. 🔸ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم کند. 🔹ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌کنم که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده‌اند، ﺑﺨﻮﺍبد! 🔸ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. 🔹ﺗﺎ ﺍینکه ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ که ﺩﺭ اﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد، آن هم فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. 🔸ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه‌ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ. 🔹ﺗﺎ ﺍینکه ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خواب ﺭﻓﺖ؛ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ و ﺳﻮﺍﻝ می‌پرسند ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ می‌گوید ﺗﺎ اینکه ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر هیچ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. 🔸ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭ فلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و ... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. 🔹ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می‌شود. ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ می‌گیرد ﺗﺎ ﺻﺒﺢ می‌شود ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪﺷﺎﻥ می‌آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. 🔸ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می‌کنند، ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ می‌گذارد ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ! 🔹ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ می‌گوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍینقدر ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ... 🔸ای بشر! از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست ▫️هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور ▫️هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست... 🔴 ای کاش این حکایت به گوش همگان مخصوصا کسانی که برای رسیدن به مسئولیت (ریاست جمهوری) سر و دست می‌شکنند، برسد و بدانند که با یک تصمیم اشتباه حق بیش از ۸۰ میلیون نفر بر گردنشان است. 🔺حق‌الناس تنها موضوعیست که در قیامت با شفاعت هم حل نمی‌شود. ‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
✨﷽✨ 🌼کاسپارف نابغه شطرنج دنیا در بازی شطرنج به یک آماتور باخت!!! همه تعجب کردند و علت را جویا شدند. ✍او گفت اصلاً در بازی با او نمیدانستم که آماتور است، برای این با هر حرکت او دنبال نقشه ای که در سر داشت بودم. گاهی به خیال خود نقشه اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش بینی میکردم. اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری میدیدم، تمرکز میکردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم، آنقدر در پی حرکتهای او بودم که مهره های خودم را گم کردم. بعد که مات شدم فهمیدم حرکت های او از سر بی مهارتی بود. بازی را باختم اما درس بزرگی گرفتم. «تمام حرکتها از سر حیله نیست آنقدر فریب دیده ایم و نقشه کشیده ایم که حرکت صادقانه را باور نداریم و مسیر را گم میکنیم..... و می بازیم!!!» 🔺بزرگ ترین اشتباهی که ما آدما در رابطه‌هامون می‌کنیم این است که: نیمه می‌شنویم، یک چهارم می‌فهمیم، هیچی فکر نمی‌کنیم، و دو برابر واکنش نشان می دهیم! ‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
🔆 فقط‌ خدا کریم است و بس 🔹 درویشی تهی‌دست از کنار باغ کریم‌‌خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم‌خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. 🔸 کریم‌خان گفت: این اشاره‌‌های تو برای چه بود؟ 🔹 درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. 🔸 آن کریم به تو چقدر داده است و به من چه داده؟ 🔹 کریم‌خان که در حال کشیدن قلیان بود، گفت: چه می‌خواهی؟ 🔸 درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است! 🔹 چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم‌خان رفته و تحفه برای خان ببرد! پس جیب درویش را پر از سکه کرد و قلیان را نزد کریم‌خان برد! 🔸 روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. 🔹 ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم‌خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست. ‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅برای ساخت یک جامعه خوب، بی‌تفاوت نباشیم ✍پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: كسی كه صبح كند و اهمیتی به كارهای مسلمانان ندهد او از آنان نیست و كسی كه صدای مردی بشنود كه فریاد كمک‌خواهی از مسلمانان را سر دهد و پاسخش را ندهد مسلمان نیست. 📚 الكافی، ج ‏۲، ص ۱۶۴ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
✨﷽✨ ✍شخصی به نام ثعلبه که خیلی زاهد و متقی و اهل تهجّد و نماز شب بود و همه نمازهای پیغمبر را شركت می‌كرد و نمی‌گذاشت یك ركعت نماز جماعت یا نافله‌اش تعطیل شود، مرتب پیش پیغمبر می‌آمد و می‌گفت: یا رسولَ‌اللّه! از خدا بخواه مرا ثروتمند كند. پیغمبر می‌فرمود: تو كار را به جریان طبیعی واگذار كن، شاید مصلحتت این نباشد. ثعلبه می‌گفت: نه یا رسولَ‌اللّه! من می‌خواهم به این اغنیا یاد بدهم كه اصلاً پول خرج كردن و در راه خدا خرج كردن چگونه است.پیغمبر هم برای او دعا كرد و خدا دعا را برای امتحان خود او و همه مردم مستجاب كرد. او گوسفندهایی پیدا كرد. به سرعت چیزدار شد، مخصوصاً گوسفندانش خیلی زیاد شد. فكر كرد گوسفند زیاد شده، دیگر در شهر نمی‌شود گوسفندها را اداره كرد، برویم بیرون یك جایی تهیه كنیم تا بتوانیم گوسفندها را به چرا ببریم. كم‌كم ظهر دیگر به نماز جماعت نمی‌رسید. با خود می‌گفت حالا یك وعده را نخواندیم مهم نیست؛ به یك وعده نماز جماعت اكتفا می‌كنیم. می‌آمد به سرعت خودش را به صف‌های آخر می‌رساند یك نمازی می‌خواند و می‌رفت. كم‌كم كارش توسعه پیدا كرد و گفت باید برویم فلان منطقه یك جایی انتخاب كنیم. به آنجا رفت. تا قضیه رسید به آنجا كه آیه زكات نازل شد و پیغمبر مأمور جبایت برای اخذ زكات فرستاد. وی اول سراغ او رفت و گفت: دستور خداست كه این مقدار باید بدهی تا صرف راه خدا بشود. ثعلبه گفت: آیا اختصاص به من دارد؟ گفت: نه، شامل دیگران هم می‌شود. گفت: اول برو سراغ دیگران بعد بیا سراغ من. مامور سراغ دیگران رفت و كارهایش را انجام داد و برگشت. ثعلبه مدتی نگاه كرد، زیر و رو كرد، سپس گفت: این با باج گرفتن چه فرق می‌كند؟ چشم فقرا كور بشود می‌خواستند كار كنند. این همان آدمی بود كه می‌گفت: «لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلصّالِحِینَ؛ اگر از كرم خويش به ما عطا كند قطعا صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد.»(توبه:۷۵) و می‌گفت: ما كه كریمیم پول نداریم، آنهایی كه پول دارند كرم ندارند. در این جور آزمایش‌ها اگر انسان مراقب خود نباشد به غفلت فرو می‌رود. ‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
┄┅═✾✾═┅┄┈ ✨﷽✨✨ 🔥 چوب حراج به آبروی هیچکس نزنید؛ برایتان گران تمام می‌شود! 🌹 خانم جان، آقا جان؛ آنجا که گوشتان را تیز می‌کنید و با چشمانتان، رفتار و اعمال انسان‌ها را برای رو کردن دستشان دنبال می‌کنید؛ دقیقاً در جاده‌ای قــرار گرفته‌اید که خطر سقوط تهدیدتان می‌کند؛ زیرا آبروی مؤمن، خط قرمز خداست و شما با بازگو کردن آنچه که شنیده یا حتی دیده‌اید، از این خط قرمز، رد شده‌اید... 💢 آنچه بین او و خدا بود، با کنکاش شما، حالا برای همه برملا شده، و آب ریخته را هرگز نمی‌توان جمع کرد...✗ 🔸 و آبرویی که هر لحظه، با نقل به نقل شدن آنچه شما فاش کردید، ریخته می‌شود، نه تنها جمع شدنی‌ نیست؛ بلکه آتشی شده و دامن شما را تا ابد خواهد گرفت... [ انسانیّت بدون ممکن نیست ❗️ تمرین کنیم از همین امروز، بجای رونمایی از اشتباه‌های دیگران، پوششی برای خطاهایشان باشیم.] 👤 استاد محمد شجاعی ┄┅═✾✾═┅┄┈ ‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه ✅برای ساخت یک جامعه خوب، بی‌تفاوت نباشیم ✍پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: كسی كه صبح كند و اهمیتی به كارهای مسلمانان ندهد او از آنان نیست و كسی كه صدای مردی بشنود كه فریاد كمک‌خواهی از مسلمانان را سر دهد و پاسخش را ندهد مسلمان نیست. 📚 الكافی، ج ‏2، ص 164 ‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
✨﷽✨ 🔴 وابستگی به تعلقات دنیایی ✍وقتی نانوا خمیر نان سنگک را پهن می‌کند و درون تنور می‌گذارد را دیدی چه اتفاقی می‌افتد؟ خمیر به سنگ‌ها می‌چسبد اما نان هر چه پخته‌تر می‌شود، از سنگ‌ها جدا می‌شود!! حکایت آدم‌ها همین است ...سختی‌های دنیا، حرارت تنور است ... و این سختی‌هاست که انسان را پخته‌تر می‌کنند و هر چه انسان پخته‌تر می‌شود، سنگ کمتری به خود می‌گیرد. سنگ‌ها تعلقات دنیایی هستند ... ماشین من ... خانه من ... من ... من! آن‌ وقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگ‌ها را از آن جدا می‌کنند! خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می‌شود که به هیچ سنگی نمی‌چسبد! 🔺ما در زندگی به چه چسبیده‌ایم؟ 🔺سنگ ما کدام است؟ ‌‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
✨﷽✨ 🔴سگ‌های دزدگیر ✍ زمانیکه نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم.دوزیر دارایی گفت: آقا! ما هرچه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید. دلیل مخالفت شما چیست؟ مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خب آقای وزیر! به محض ورودشان، اول شما را می‌گیرند پس مخالفت من به نفع شماست. نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. این داستان شده حکایت ما و فساد و قاچاق که تصمیم می‌گیریم فلان دستگاه اسکن را در فلان مبادی‌ ورودی کشور تهیه کنیم ولی به حال قوانینی که گاها فسادزا هستند کسی فکری نمی‌کند. امیدواریم رئیس جمهور بعدی و نمایندگان مجلس هرچه زودتر برای اصلاح این قوانین فکری کنند. ‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
✨﷽✨ ✍به اثر تصاعدی استمرار و پيوستگی عبارات تاكيدی توجه کنید ▫️در ادبيات فارسی داريم: ▪️اندک اندک به هم شود بسيار ▪️دانه دانه است غله در انبار در رياضيات هم فصلی داريم به نام تصاعد و لگاريتم كه می‌گويد اگر روزی تصميم بگيريد با يک تومان (فقط ۱۰ ريال!) پس‌اندازی را شروع كنيد و هر روز آن را دو برابر كنيد؛ بعد از يک ماه يک ميليون تومان و بعد از يك سال بيش از هفت ميليارد تومان پس‌انداز خواهيد داشت! واقعاً متعجب خواهيد شد! اما "دارن هاردی" صاحب مجله موفقيت در آمريكا این اثر را به نام "اثر مركب" ناميد. اين قانون در تمام ابعاد زنگی جاريست اگر روزی يک قاشق برنج كمتر بخوريد و چند دانه برنج خام آن را در يك كيسه جداگانه بريزيد، پس از يک سال، مصرف دو سال ديگر برنج ذخيره كرده‌ايد! اگر روزی يک دقيقه تمرين كششی انجام دهيد بعد از سه ماه، بدنی به نرمی ژيمناستيک‌كاران خواهيد داشت. اگر شبی يک صفحه كتاب مربوط به شغل يا علايقتان بخوانيد بعد از دو سال به اندازه يک دكترای تخصصی سواد خواهيد داشت. ▫️رهرو آن نيست گهی تند و گهی خسته رود ▫️رهرو آنست كه آهسته و پيوسته رود! عبارات تاكيدی هم همين كار را با سلامت جسم و روان شما خواهند كرد؛ تا يكی دو ماه اثر قابل توجهی نشان نمی‌دهند اما بعد از ۶ ماه اثر شگفت‌انگيزشان پديدار می‌شود و در تمام ابعاد زندگی شما متجلی خواهد شد. من هر روز يك قدم كوچک به جلو برميدارم، يک ريال پس‌انداز، يک دقيقه ورزش، يک قاشق غذا كمتر، يک كلمه محبت‌آميز بيشتری به اطرافيانم به زبان می‌آورم. ‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda
🔴 گاو مرا شناخته بود ولی من او را نشناختم ✍شخصی تعریف می‌کرد؛ وقتی از نماز جماعت صبح برمی‌گشتم جماعتی را دیدم که به زور قصد سوار کردن گاو نری را در ماشین داشتند. گاو مقاومت می‌کرد و حاضر نبود سوار ماشین شود، من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم؛ گاو مطیع شد و سوار شد. من مغرور شدم و پیش خود گفتم: این از برکت نماز صبح است. وقتی به خانه رسیدم دیدم مادرم گریه و زاری می‌کند، علت را که جویا شدم گفت: گاومان را دزدیدند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌋 @doostibakhoda
✍سه ‌چیز در زندگی یکبار به تو داده میشود والدین ، جوانی ، شانس سه چیز را هرگز نخور حق ، مال حرام ، غصه با سه چیز همیشه دوستی کن عشق ، عدالت ، عبادت سه چیز را از دست نده برادر ، رفیق ، امید سه چيز باعث سقوط انسان است غرور ، دشمنی ، جهل سه چیز باعث خوشنامی انسان است درستکاری ، محبت ، دوستی ‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‎‎‌‌‎‎‌🌋 @doostibakhoda