خب عزیزان مبحث دوم چرا حجاب تموم شد.
مبحث اخر رو شب یا فردا براتون میزارم🌸
تا اینجا نظرات تون رو به لینک ناشناس ارسال کنید.
https://harfeto.timefriend.net/16429467407637
مبحث امر به معروف رو دوست دارید؟
چون مبحث بعدی امر به معروف هستا😍😉😌
منتظر بخش بعدی باشید🌸🌺
هدایت شده از ‹ اَزتَبارِمادَر! ›
سلام سلام
رفقا ان شاءالله از این به بعد مطالبی در مورد امر به معروف و نهی از منکر داریم😊❤️
پس با ما همراه باشید🌿
همسنگر جانان #فور
انسان شناسی ۵۶.mp3
12.06M
#انسان_شناسی ۵۶
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
آدمیزاد گاهی؛
🌱 یک گیاه خوب و موفق است!
گاهی یک حیوان خوب و موفق است!
و حتی گاهی یک شیء خوب و موفق است!
➕ آدمیزاد، فقــط در یک حالت، یک انسانِ خوب و موفق است!
ـ کدام حالت ؟
ـ چگونه بفهمیم ما از کدام دستهایم؟
@Ostad_Shojae
خواهش میکنم🌸
یادمون نره ما باید به حجاب و چادر مون افتخار کنیم چون یادگار حضرت مادر رو داریم❤️😍
#ناشناس
مربوط به #مبحثحجاب🕊
📲 | #استوری
🌹 | دو چیز در آخرالزمان کمیاب میشود ..
@dokhtarane_hazrate_zahra
12 - و نیمی از میراث زنانتان از آن شماست اگر فرزندی نداشته باشند، و اگر فرزندی داشته باشند یک چهارم میراث آنها پس از عمل به وصیت یا پرداخت بدهی که داشتهاند از آن شماست و [همچنین] اگر شما فرزندی نداشته باشید یک چهارم و اگر فرزندی داشته باشید یک هشتم میراثتان پس از عمل به وصیت و پرداخت وامی که دارید از آن ایشان (زنان) است و اگر مرد یا زنی که کلاله است (پدر و مادر و فرزندی ندارد) بمیرد و دارای برادر یا خواهری باشد، به هر یک از آن دو یک ششم میراث میرسد و اگر خواهران و برادران بیش از این بودند، همه در یک سوم مال شریکند، البته پس از انجام وصیت غیر مضر [به حال ورثه] و پرداخت بدهی [متوفی] [این] سفارش و دستوری از جانب خداست و خدا دانای بردبار است
آیت الله بهاءالدینی فرمودند:
اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند, دانه دانه اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید.
و ایشان این روایت را از ثواب الاعمال نقل می کردند عرقی که زن زیر چادر می ریزد سه جا برای او نور می شود:
☀ در درون قبر
☀ در برزخ
☀ در قیامت
🔥و اگر زنان بی حجاب از من می خواستند همین الان نشانشان می دادم که این موی سر که به نامحرم نشان می دهند آتش است. آنها در آرایش زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند.
┄┄┅┅┅✾✿✾┅┅┅┄┄
*✅ " نشر این پیام صدقه جاریه است.*
💐برجمال دلربای مهدی صلوات
202030_1665040778.mp3
6.4M
#شيطان_شناسی 32
✍ ناامیدی ؛
بعد از شرک به خداوند...
بزرگترین گناهی است که؛
می توانیم به آن مبتلا شویم...
🔻ناامیدی را چگونه ریشه کن کنیم؟
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مھم نیســـــٺ چہ ڪسے
قفل ها رو میسـازھ
مھم اینھ ڪھ ھمہ ؎ ڪلید هآ دسـٺ خـــداسـٺ🌿🕊
#انگیزشۍ✨
🖇🌿𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
هدایت شده از موفقیت با تیم تبلیغاتی درنیکا
همسنگرے ها🌱
نشیم⁵²⁰تا؟!🥺
پرداخت داریم😉
چند تا فرشته میفرستید این ور؟♥🖇
✨@Refigh_chadori✨
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨ #فصل1_تولد #پارت4 او ابتدا سجد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین
شهیدمحمدحسینیوسفالهی
#پارت5
و با گفتن این کلمه شروع کرد به سرفه زدن، مبهوت شد. گفتم: مراقب خودت باش! چه خبر است؟
گفت: الحمدلله!.
در همین هنگام صدای محمدحسین بلند شد، من به طرفش رفتم و غلامحسین را تنها گذاشتم. دوران بارداری به هر ترتیب بود گذشت و من نزدیک سی و شش سال از عمرم میگذشت. بااینکه در رفاه نسبی بودم، اما توان جسمیام، بهسبب تعدد زایمانها، کم شده بود، ولی شکر خدا دهمین فرزندم بنام محمدهادی بهسلامتی به اعضای خانواده پیوست تا در دوران سختی و خوشی همراه و یاور محمدحسین باشد.
محمدحسین اینقدر عزیز و دوستداشتنی بود که به دنیا آمدن برادرش او را از آغوش من جدا نکرد. او از همان کودکی، آرام و خلاق بود و لبخندهای ملیح و شیرینش هنوز در ذهنم ماندگار است. محمدحسین پنج سال داشت که آخرین فرزندم نعیمه به دنیا آمد.
تعدد بچهها، هیچ زمان از بار تربیتی آنها کم نمیکرد. من با جدیت به تحصیل بچههای بزرگتر رسیدگی میکردم و از آنها میخواستم تا کوچکترها را در انجام تکالیف کمک کند. همچنین نسبتبه آموزههای دینی آنها بیتفاوت نبودم. به دخترها از همان کودکی نظافت منزل، آشپزی، رعایت حجاب و تراز از نامحرم را یاد دادم و آنها این امور را به شایستگی انجام میدادند.
حیات خانه ما با وسعت و چشماندازی بسیار زیبا و جذاب تفرجگاه و تفریحگاه خوبی برای بچهها بود و این امر باعث شده بود تا آنها دنبال بازیهای کوچه و خیابانی نباشند و در کنار من و در محیط کنترلشده خانه رشد کند. پسرها فوتبال را دوست داشتند، اما همسرم به دلیل جو نامطلوب حاکم بر فضاهای ورزشی، اجازه حضور در باشگاه و سالن را کمتر به آنها میداد.
آنها نیز کاملاً از پدر اطاعت میکردند و به تصمیماتش احترام میگذاشتند و به همان حیاط خانه و بازیهایی از قبیل: هفتسنگ، گل کوچک و دوچرخهسواری قناعت میکردند و هیچگاه اعتراض نداشتند چون از ابتدا با همین شیوه و روش پدر عادتکرده بودند.
آن روز، من و غلامحسین لب حوض نشسته بودیم و بچهها سرگرم بازی بودند.
به او گفتم: آقا! دقت کردی چقدر بچهها با هم تفاوتهای فردی دارند؟ گفت: بله! این طبیعی است. . . خداوند پنجانگشت را مثل هم نیافریدهاست.
گفتم: اما این پنجانگشت در کنار هم یک عضو واحد را میسازند. خدا کند که دستبهدست هم دهند و من و شما را سرافراز کنند.
گفت: الحمدلله! هیچکدام بیراه نرفتهاند و اضافه کرد که فرزند اهل، هرچه بیشتر بهتر، انشاءالله سرافراز میشویم.
گفتم: در بین بچهها، هوش و زکاوت محمدحسین توجه مرا به خود جلب کردهاست و محمدحسین را از دیگر بچهها متفاوتتر میبینیم.
خندید و گفت: بین بچهها تفاوت نگذار خانم!
گفتم: تفاوت نیست، خدا میداند همشان را دوست دارم، اما محمدحسین چیز دیگریست، حالا میبینیم.
ادامه دارد...
هدیه به روح پاکش صلوات 🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@dokhtarane_hazrate_zahra