#تلنگر
✍🏻امیر المومنین(ع):
دو نعمت است، كه ارزش آن ها را نمى داند مگر كسى كه....🤔
آن ها را از دست داده باشد!
جوانــــی و تندرســـتى😇
قدرشون بدون رفیق!
اگر تموم بشن فقط پشیمونیش باقی میمونه!☺️
⏳•| @dokhtarane_hazrate_zahra
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت_ ۵۸
علی علیه السلام افتادم.
حضرت علی در مسجد و در حال سجده شهید شد. زینب هم از مسجد به سمت سرنوشتش رفت. روی زمین مسجد افتادم و آنجا را بوسیدم.
محل سجده های دخترم را بوسیدم. و بو کردم اقای حسینی وارد شبستان شد و روبرویم نشست.
بدون اینکه زمینه سازی کند و حرف اضافی بزند، شهادت زینب را تسلیت گفت. از قرار معلوم بیرون مسجد همه حرفها را به مهران و بابای زینب گفته بود. اول سکوت کردم و بعد با صدای محکمی گفتم:« هرچه میل خدایه» با آقای حسینی از مسجد خارج شدیم.
بابای مهران روی زمین نشسته بود و گریه می کرد و مهران هم توی ماشین.
مهران با دیدن من گفت:« مامان زینب را کشتن... خواهرم شهید شده جنازهاش را پیدا کردن»
من مهران را دلداری دادم و آرام کردم.
از چشمم اشک نمیامد
جعفر به من نگاه نمی کرد من هم چیزی به او نگفتم. کاش میتوانستیم همدیگر را آرام کنیم.
آن روز کارگر های ساختمان جنازه زینب را در سَبَخی «که بعدها در آنجا مرکز پست شاهین شهر را ساختند»
پیدا کردن مهران گفت: مامان شهرام، صبح توی تا کسی از دوتا مسافر شنیده بود جنازه یک دختر نوجوان را روی زمین خاکی پیدا کردن وقتی شهرام به خونه اومد و خبر را داد من مطمئن شدم که اون دختر زینبه اما نمی خواستم تا خبر قطعی نشده به شما بگم.»
انتظار تمام شد، انتظار کشندهای که سه روز تمام جانمان افتاده بود.
باید میرفتم و دخترم را می دیدم. جنازه زینب را به سردخانه پزشکی قانونی بردن، ما باید برای شناسایی به آنجا می رفتیم.
سوار ماشین شده و همه با هم به پزشکی قانونی رفتیم. مهران و باباش لحظه ای آرام نمی شدند. چشمهای مهران کاسه خون شده بود. من یخ کرده بودم و هیچ چیز نمی گفتم، گریه نمیکردم مهران که نگران من بود، من را بغل کرد و گفت:«مامان گریه کن! خودت رو رها کن» اما من هیچی نمیگفتم آنقدر در دنیای خودم با زینب حرف زده بودم که نفهمیدم کی به سردخانه رسیدیم.
دخترم آنجا بود با همان لباس قدیمی اش.. با روسری سورمه ای و چادر مشکی اش .
منافقین او را با چادر شهید کرده بودند. با چادر چهارگره دور گردنش بسته بودن.
کنار زینب نشستم و صورت لاغر و استخوانی اش را بوسیدم. چشمهای بسته اش را یکی یکی بوسیدم و سرم را روی سینه اش گذاشتم. قلبش نمیزد و سرد سرد شده بود. دستهایش را گرفتم و فشار دادم بدنش سفت شده بود. روسری اش هنوز به سرش بود. چند تار مویی را که از روسری بیرون زده بود، پوشاندم. دخترم راضی نبود نامحرم موهایش را..
ادامه دارد...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🦆|^=^|🐥
6 - به راستی آنان که کفر ورزیدند تفاوتشان نکند چه انذارشان کنی یا انذارشان نکنی ایمان نمیآورند
7 - خدا بر دلها و شنواییشان مهر نهاده و بر چشمانشان پردهای است و آنها را عذابی بزرگ است
8 - و از مردم کسانی هستند که میگویند: ما به خدا و روز واپسین ایمان آوردهایم ولی آنان مؤمن نیستند
9 - میخواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند، در حالی که جز خودشان را فریب نمیدهند، ولی نمیفهمند
10 - در دلهایشان بیماری است، پس خدا ایشان را بیماری افزود، و آنان را به سزای این که دروغ میگفتند عذابی دردناک است
📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
رزق صلوات امروزمون☺️🍃:
💫 150 صلوات
1 ـ برای سلامتی رهبر عزیزمون ✨😍
2 ـ برای سلامتی امام زمانمون 😍😌
3ـ سلامتی پدر و مادر ☀️🌸
4 ـ شادی روح شهدا
جهت انتخاب همه موارد، 600 صلوات 😊
#رزق_صلوات 🌿🌞
دوره های آموزشی کاملا رایگان
رزق صلوات امروزمون☺️🍃: 💫 150 صلوات 1 ـ برای سلامتی رهبر عزیزمون ✨😍 2 ـ برای سلامتی امام زما
سعی کنیم هر روز به یاد امام زمان باشیم.
میتونیم اینکار رو با یک صلوات شروع و هرروز تعدادش رو بیشتر کنیم.
با اینکار حضور امام زمان «عج» تو قلبمون بیشتر احساس میشه ✨👌☺️
{°🔥🤲°}
و ڪارم را بہ خـدا مۍسپارم
خـداست🤲
ڪہ بہ حال بنـــدگان خود بیناســـت…👌🌸
سورھ غافـࢪ-آیھ۴۴👀
#ایھگرافۍ🗣
@dokhtarane_hazrate_zahra