▪️قاسم است و از همه شاهانِ عالَم او سر است
آنچنان شمشیر میزد گوییا که حیدر است
داد با یک جمله قاسم، درس عشق و انتظار:
«جان، فدای یار کردن، از عسل شیرینتر است»
» خداوندا!
به یتیمان امام حسن مجتبی سلام الله علیه،
سوگندت میدهیم
با ظهور ولیّت
به یتیمی ما پایان بده... 🤲
#حضرت_قاسم علیه السلام
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
┄┅═🍃🌷🍃═┅ #سفیر┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش بیست و نه: «جشن دوستی های دانشگاه» قرار بود تابستون یک گرد
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
#سفیر
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش سی:
... «پی یر» هم هیچ وقت به خودش اجازه نمیده این کار رو بکنه. اما تو هیچ وقت نمی تونی اثبات کنی که توی سر «پی یر» چی می گذشته!
- خودم می دونم.
- این که دستش روی شونه ی تو بوده... من خیلی وقتا دیدم که «اغنو» هم می آد و بازوی تو رو می گیره. به نظر تو فرق بازو با پنج سانت بالاترش چیه؟ به نظر من فرقی ندارن... یعنی اگر این طور در نظر بگیریم که بازو با شونه فقط پنج سانت فاصله داره و همه ی اعضای دیگه ی بدن هم در چند سانتی متری هم قرار دارن، به این نتیجه میرسیم که هیچ جا با هیچ جا فرقی نداره! اشکالش چیه؟
- اغنو با پی یر خیلی فرق می کنه. اغنو آدم محترمیه. تو خودت اغنو رو می شناسی. تو تا حالا رفتار زشتی از اغنو دیدی؟
- به نظر من پی یر هم آدم محترمیه. من تا حالا از هیچ کدوم هیچ رفتار زشتی ندیده م. به نظر این طبیعی نیست که تو به اغنو اجازه بدی به تو دست بزنه و به پی یر بگی آدم بی شعوری هستی و اجازه نداری؟
- نه که نمی شه!
- همین دیگه! به نظر من بهترین راه برای نگه داشتن احترام هر دو طرف اینه که یه قراردادی باشه که چارچوب درستی برای این رابطه ها تعریف کنه و همه از یه تاریخی خودشون رو ملزم به رعایتش بدونن. در غیر این صورت، این مسئله ها و شک و ظن ها همیشه هست.
- بله باید همین کار رو کرد. تا وقتی آدم های بی شعور هستن، باید این کار رو کرد.
و با خنده ادامه داد:
«حالا تو می خوای واسه این مسئله قانون تعیین کنی؟»
- نه... این مشکل من نیست. به من هم ربطی نداره. من فقط دیدم تو ناراحتی و چون خیلی دوستت دارم به خودم اجازه دادم در این باره صحبت کنم. بقیه ی اعضای لابراتور رو هم دوست دارم. برای همین ناراحت می شم که درباره شون بد بشنوم. یعنی چون همه تون رو دوست دارم فکر کردم اگر این مشکل همه هست، باید یه فکری براش کرد.
ملیکا دست به سینه به پشتی صندلی تکیه زده بود و با خنده من رو نگاه میکرد. گفت:
«حالا تو می گی چی کار کنیم؟ دو تا لیست تهیه کنیم از افراد با شعور و افراد بی شعور؟»
مُردم از خنده. حرفش خیلی جالب بود. گفتم:
«هر طور خودتون صلاح می دونید! گفتم که؛ من تا حالا تو عمرم به همچین مشکلی بر نخورده م. چون برای معاشرت قوانینی دارم که باعث می شه این مشکلات برام پیش نیاد. اما به نظرم کارای دیگه ای هم می شه کرد که احترام آدم های بی شعور هم نگه داشته بشه.»
-خب، یه کم از قوانین خودت برای من هم بگو!
- قوانین من قوانین اسلامه. در نهایت احترام، هیچ زن و مردی که امکان ازدواج با همدیگه رو دارن حق ندارن همدیگه رو لمس کنن؛ حتی اگر یک دست دادن ساده باشه.
موقع بیرون رفتن از اتاق ملیکا تیری هم در تاریکی انداختم:
«راستی ملیکا، می دونی توی قرآن از دلایل ممنوعیت خوردن شراب چه اومده؟... این که باعث دشمنی و کدورت بین شما می شه.»
ملیکا رو خیلی دوست داشتم؛ حتی نمی تونستم ببینم از چیزی ناراحته.
………………………………………
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄