دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌷 #دختر_شینا – قسمت بیست و چهارم ✅ فصل هشتم زمستان هم داشت تمام میشد. روزهای آخر اسفند بود؛ ام
🌷 #دختر_شینا – قسمت بیست و پنجم
✅ فصل هشتم
از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیشپیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچهها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکانتکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر میخوابیدند. صمد برایم تعریف میکرد؛ از گذشتهها، از روزی که من را سر پلههای خانهی عموی پدرم دیده بود. میگفت: « از همان روز دلم را لرزاندی. » از روزهایی که من به او جواب نمیدادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه میکرد تا به خواستگاریام بیاید. میگفت: « حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبختترین زن قایش بشوی. »
صدای صمد برای بچهها مثل لالایی میماند. تا صمد ساکت میشد، بچهها دوباره به گریه میافتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچهها را بخوابانیم. مانده بودیم چهکار کنیم. تا میگذاشتیمشان زمین، گریهشان در میآمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بیخوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند. حالا یک نفر را میخواستند که آنها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچهها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهدهی بچهها برنمیآمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمیشد بچهها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریهی بچهها بلند شد.
کارم درآمده بود. یا شیر درست میکردم، یا جای بچهها را عوض میکردم، یا مشغول خواباندنشان بودم. تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانهای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه توانسته بودم ظرفها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را اینطور دید، ناراحت شد و کمی اوقاتتلخی کرد. صمد به طرفداریام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچهها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچهها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم.
از فردا صبح دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت.توی قایش کاری پیدا نکرد مجبور شد به رزن برود .وقتی دید در رزن هم نمیتواند کاری پیدا کند ساکش را بست ورفت تهران .چند روز بعد برگشت وگفت :کار خوبی پیدا کرده ام باید از همین روزها کارم را شروع کنم آمده ام به تو خبر بدهم حیف شد نمیتوانم عید پیشت بمانم چاره ای نیست.
خیلی ناراحت شدم اعتراض کردم گفتم من برای عید امسال نقشه کشیده بودم نمیخواهد بروی صمد از من بیشتر ناراحت بود .گفت چاره ای ندارم تا کی باید پدر ومادرم خرجمان را بدهند .دیگر خجالت میکشم نمیتوانم سر سفره انها بنشینم .باید خودم کار کنم باید نان خودمان را بخوریم صمد رفت وآن عید را که اولین عید بعد از عروسیمان بود تنها سر کردم روزهای سختی بودهرشب با بغض وگریه سرم را روی بالش میگذاشتم.هرشب خواب صمد را میدیدم .تازه عروس های دیگر را میدیدم که با شوهر هایشان شانه به شانه از این خانه به آن خانه میرفتند به زور میتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم...
🔰ادامه دارد....🔰
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
عبدالحسین قصاب بود
معروف بود به "جوانمرد قصاب"
میگفتند: عبدالحسین! چه خبر از وضع کسب و کار؟
می گفت: الحمدلله ، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه!
هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
اگر مشتری مَبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد.
میگفت: برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید.
مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.
کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد.
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.
گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: بفرما مابقی پولت!
عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست!
#شهید_عبدالحسین_کیانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو مدل تزیین سالاد🥒🍅🥬🥕
کدومو بیشتر دوس داشتی؟
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
#انچه_مجردان_باید_بدانند
⁉️با کسایی که به خاطر ترس از طلاق، ازدواج نمیکنن چکار کنیم؟ 🤔
💯 اگه دلیل رشد آمار طلاق برامون مشخص بشه و راه رهایی از اونم معلوم شه، میشه بر ترس از طلاق غلبه کرد. برا همین به دو دلیل اصلی از دلائل افزایش طلاق توی جامعه اشاره میکنیم:👇
1⃣ انتخاب نادرست
✅ تعداد زیادی از طلاق ها، ریشه توی انتخاب غلط داره. جوونا باید با مهارتای انتخاب همسر آشنا بشن تا بتونن پیش از ازدواج، به اختلافات و اشتراکات اعتقادی و اخلاقی خودشون با طرف مقابل پی ببرن.👌
2⃣ ناآشنایی با قواعد زندگی مشترک
❎ روند تربیتی تو جامعۀ ما به طوریه است ک سوادها به همراه سنها بالا میره، ولی رشد فهم از زندگی مشترک و تعاملات اجتماعی و همچنین اخلاق زندگی، به هیچ وجه با رشد سواد و سن تناسب نداره. ❌
❇️ ما اگه فقط سنّ ازدواج رو پایین بیاریم، بدون این که جوونا آمادۀ زندگی مشترک باشن، خدمت چندانی به جامعه نکردیم. با توجه به این دو نکته باید گفت:👇
♨️ اگه کسی مهارتای انتخاب همسر رو یاد نگرفته و با قواعد زندگی مشترک هم آشنا نیست، ترس اون از ازدواج عقلانی، ولی ازدواج نکردن، راه مناسبی برا غلبه بر این ترس نیست. باید مهارتای انتخاب همسر رو آموخت و با قواعد زندگی مشترک هم آشنا شد.☝️
#نیمه_دیگرم
#انتخاب_همسر
#محسن_عباسی_ولدی
.•°``°•.¸.•°``°•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓سؤال : کسی که خیلی مشکلات زندگی به او فشار آورده چهکار کند؟
🌷 آیتالله بهجت(ره) :
✍ تا میتواند «أستغفرالله» بگوید، «أتوب إلى الله» بگوید ، «صلوات» بفرستد. سلاحی که بهدست ما داده شده همینهاست.
📚 بیانات در درس خارج فقه ، کتاب حج ، ٢٠ فروردین ١٣٨٧
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌷 #دختر_شینا – قسمت بیست و پنجم ✅ فصل هشتم از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیشپیش کرده بودیم،
🌷 #دختر_شینا – قسمت بیست و ششم
✅ فصل هشتم
فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل میداد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمینهای قایش. یک روز مشغولِ کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد.
- داداش صمد آمد!
نفهمیدم چهکار میکنم. پابرهنه، پلههای بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچهای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. میخندید و به طرفم میدوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریهام گرفت. یکدفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانهبهشانهی هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساکها را داد دستم. گفت: « این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان»
اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوالپرسی و دیدهبوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمانکار شده بود و روی یک ساختمان نیمهکاره مشغول بود.
کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتیهایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آنها تقسیم کرد.
همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار میکرد و میگفت: « قدم! تو هم برو سوغاتیهایت را بیاور ببینیم.»
خجالت میکشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: « بعداً. » خواهرشوهرم فهمید و دیگر پیاش را نگرفت.
وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعا سنگ تمام گذاشته بود. برایم چندتا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچههای چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاقسر هم خریده بود. طوری که در ساک به سختی بسته میشد. گفتم: « چه خبر است، مگر مکه رفتهای؟! »
گفت: « قابل تو را ندارد. میدانم خانهی ما خیلی زحمت میکشی؛ خانهداری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. اینها که قابل شما را ندارد. »
گفتم: « چرا، خیلی زیاد است. »
خندید و ادامه داد: « روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. اینها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت میآید. »
همهی چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. نمیتوانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: « همهشان قشنگ است. دستت درد نکند. »
اصرار کرد. گفت: « نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت میآید. »
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچههای شلواری توخانهای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: « اینها از همه قشنگترند. »
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
🔷سؤال: آیا در سجدۀ واجب قرآن، رعایت شرایط سجدۀ نماز لازم است؟
🔶جواب: در سجدۀ واجب قرآن باید بر چیزهایی سجده کنید که در نماز سجده بر آن صحیح است، ولی رعایت بقیۀ شرایط سجدۀ نماز، مانند رو به قبله بودن، با وضو بودن و امثال آن لازم نیست.
🔸همچنین در سجدۀ واجب قرآن گفتن ذکر واجب نیست، ولی مستحب است،
🔹و بهتر است این ذکر گفته شود:
🔹 لااله الّا الله حقاً حقاً، لااله الّا الله ایماناً وتصدیقاً، لااله الّا الله عبودیّتاً ورقّاً، سجدتُ لک یا ربّ تعبّداً و رِقّاً، لامستنکفاً ولامُستکبراً، بل أنا عبدٌ ذلیلٌ ضعیفٌ خائفٌ مستجیرٌ.
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
اگر حسين بن علی علیهالسلام امروز بود
میگفت اگر میخواهی برای من عزاداری كنی...
شعار امروز تو بايد #فلسطين باشد...
شمر هزار و سيصد سال پيش مرد
شمر امروز را بشناس.
#شهید_مرتضی_مطهری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
#کیک_شکلاتی☺️
با ۲ ماده شکلاتی
مواد لازم :
تخم مرغ ۱ عدد
بیکینگ پودر ۱ ق غ
پودر کاکائو ۱ ق غ
تخم مرغ ۱ عدد
موز ۱ عدد
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انچه_مجردان_باید_بدانند
آقا پسرا! دختر خانما!📣📣
✅ قبل از انتخاب همسر اول باید خودمون رو انتخاب کنیم. یعنی هدف ها، حساسیت ها، دغدغه ها و ... مشخص کنیم.
💯قبل از جلسه خواستگاری یه فرصت خلوت برای خودتون قرار بدید.
🔴 ببینید چی براتون اولویت داره، همونا رو از طرف مقابل بپرسید.
#نیمه_دیگرم
#انتخاب_همسر
#محسن_عباسی_ولدی
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪