دلتَنگمادࢪڪهمۍشوم...💔
•|چادࢪم|•ࢪامُحڪَمتَࢪمۍگیࢪَم...
مادَࢪمۍشوَدنگاهمانڪنی؟!
اینجاهَواآلودهاَست...(:!
@dokhtarane_hazrate_zahra
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🍁•¦➺ #استورۍ - - چے آرومت میڪنھ؟ مشهد صحنِ گوهرشاد خیرھ بھ گُنبد💔 یا امام رضا💕 @dokhtarane_hazrat
برامهیچحسۍشبیہتونیست
توپایانهرجستوجوۍمنۍ...!
📚 تیکه کتاب (صفحه۱۷۵تا۱۸۰)
لذا گاه مدارا کردن رهبر جامعه برای یک مسئول و حمایت کردن از او از این باب است تا مردم جامعه کاملاً آگاه شوند که فلان مسئول به درد نمیخورد و اگر بخواهند عجولانه و زودتر از فهم مردم، او را عزل کنند در واقع این مسئول فاسد یا خائن و جریان حامی او، فرصت و مهلت جدید پیدا میکنند تا باز در انتخابات آینده با شعارهای فریبنده و با سوء استفاده از بی اطلاعی و عدم بصیرت مردم، آنها را فریب دهند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
...پس رهبری هیچ کاری نسبت به فساد و تخلّف مسئولین جامعه نباید انجام بدهد؟ جواب این سوال واضح است چرا که اولاً...
🎧 قسمت سی و یکم 👇
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#من_میترا_نیستم
#پارت_هفتم
فصل سوم (فرزند ششم)
بعد از مرگ بابام، مادرم خانه ای در منطقه کارون خرید که چهار اتاق داشت و برای امرار معاش ، سه اتاقش را اجاره داد . هر هفته یا مادرم به خانه ما می آمد یا ما به خانه او میرفتیم . هر چند وقت یک بار بابای مهران مارا به باشگاه شرکت نفت میبرد .
بچه ها خیلی ذوق می کردند و به آن ها خوش می گذشت . باشگاه شرکت ، سینما هم داشت . بلیط سینماش دو ریال بود . ماهی یک بار به سینما می رفتیم .
بابای مهران با پسر ها ردیف جلو بودند و من و دختر ها هم ردیف عقب پشت سر آن ها می نشستیم و فیلم میدیدیم .
همیشه چادر سرم بود و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را از سرم در بیاورم . پیش من چادر سر نکردن ، گناه بزرگی بود .
بابای بچه ها یک دختر عمه به نام ((بی بی جان)) داشت . او در منطقه شیک بِرِیم زندگی میکرد .(محله بِرِیم به قولی در کنار اروند رود شکل گرفته )
شوهرش از کارمند های گِرِد بالای شرکت نفت بود .(گِرِید به معنی امتیاز و ترفیع اداری در شرکت نفت است)
ما سالی یک بار برای عید دیدنی به خانه آنها میرفتیم و آن ها هم در ایام تعطیلات عید یک بار به ما سر می زدند .
تا سال بعد و عید بعد ، هیچ رفت و آمدی نداشتیم . اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم ، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت همیشگی ، کفش هایشان را در آوردند .
بی بی جان بچه هارا صدا زد و گفت:(( لازم نیست کفشاتون رو در بیارید ))
بچه ها با تعجب کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند .
آنها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند . خانه پر بود از مبل و میز و صندلی ، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود .
اولین باری که قرار بود آن ها به خانه ما بیایند ، جعفر از خجالت و رودرواسی با آن ها ، رفت یک میز و صندلی فلزی ارج (میز و صندلی تاشوی فلزی که محصول کارخانه ارج بودند و دوام بسیار خوبی داشتند) خرید .
او می گفت :(( دختر عمه م و خانواده ش عادت ندارن روی زمین بشینن.))
تا مدت ها بعد آن میز و صندلی را داشتیم ، ولی همیشه آنها را تا میکردیم و کنار و دیوار برای مهمان می گذاشتیم و خودمان مثل قبل روی زمین مینشستیم.
در محله کارمندی شرکت نفت ، کسی چادر سر نمیکرد . دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود . هر وقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم ، همان سالی یک بار ، جعفر به چادر من ایراد می گرفت .
او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم . یک روز آب پاکی را روی دستش ریختم به او گفتم :(( اگه یه ملیونم به من بِدن ، چادرم رو در نمیارم . اگه فکر میکنی چادر من باعث کسرشأن تو می شن ، خودت تنها رو خونه دختر عمه ت.))
جعفر با دیدن جدیت من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت .
چند سال بعد از تولد زینب ...
ادامه دارد ...
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•"📖🌙"•
18 - به راستی خدا هنگامی که مؤمنان زیر درخت با تو بیعت میکردند از آنها راضی شد و از آنچه در دلشان [از صدق نیت] بود آگاه گردید، پس آرامش را بر آنها نازل کرد و فتحی نزدیک (فتح خیبر) را به آنها پاداش داد
19 - و [نیز] غنیمتهای فراوانی که میگیرند، و خدا شکست ناپذیر حکیم است
📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
"•⛓🦋•"
#شهید
نام و نام خانوادگی: مجید قربانخانی
نام پدر : ----
محل تولد : یافت آباد تهران
تاریخ ولادت: ۱۳۶۹/۵/۳۰
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱/۳۰
محل شهادت: خان طومان حلب
مدت عمر: ۲۵ سال
محل مزار : گلزار شهدای یافت آباد
تحول شهید مجید قربانخانی
شهید قربانخانی از اعضای اصلی هیئت جوانان سیدالشهدا(علیه السلام) یافتآباد بودو ازکودکی ارادت خاصّی به اهلبیت و حضرت زینب(سلام الله علیها) داشت، امّا دعوت شهید کریمی به هیئت و شنیدن درباره ی مدافعان حرم و مظلومیت اهل بیت در سوریه ، اسباب دگرگونی او را فراهم می سازد .
دوستان شهید اذعان داشتند: آن شب مجید، در هیأت آن قدر گریه می کند که از هوش می رود، وقتی به هوش می آید می گوید: من باشم و کسی نگاه چپ به حرم بی بی زینب(سلام الله علیها) بیندازد. از آن لحظه به بعد اخلاق مجید تغییر می کند. ساکت و آرام می شود. تمام تلاش خود را برای رفتن به سوریه می کند
حکایت از زبان مادر:
مادر شهید میگوید: «مجید خیلی شوخ طبع بود و شیطنت داشت، از بیرون نگاه می کردی به نظرت میرسید این جوان جز خودش و جمع دوستانهای که با بچه محلها دارد به چیز دیگری فکر نمیکند اما من که مادرش هستم می دانم چه ذات خوبی داشت و چه قلب مهربانی در سینهاش میتپید. می دیدی کله سحر زنگ می زد و می گفت مریم خانم سفره را بینداز که کلهپاچه را بیاورم. گیج خواب میگفتم یعنی چه کلهپاچه بیاورم؟ میگفت با بچهها رفتیم طباخی دلم نیامد تنهایی بخورم
او همچین دل مهربانی داشت...
@dokhtarane_hazrate_zahra
اگر روزیے ،
بی منت دلی را شاد ڪردی
بی گناه لذت بردی
بی ریا دستی را گرفتی . . .
بدان آن روز را زندگی ڪرده ای :))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 راه اثر پذیری از قرآن چیست؟
👈🏻 اگر کسی اینگونه قرآن بخواند، دیگر قرآن را رها نخواهد کرد ...
#تصویری
@Panahian_ir
#تلنگرانه
زيباییانساندرچيست؟
روزي شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند:
«استاد زيبايي انسان درچيست؟»
حکيم 2 کاسه کنار شاگردان
گذاشت وگفت: «به اين 2 کاسه
نگاه کنيد اولي ازطلا درست شده است
و درونش سم است و دومي کاسه اي
گليست و درونش آب گوارا است،
شما کدام راميخوريد؟»
شاگردان جواب دادند: «کاسه گلي را.»
حکيم گفت: « آدمي هم همچون
اين کاسه است. آنچه که آدمي
را زيبا ميکند درونش واخلاقش است.
بايد سيرتمان رازيباکنيم نه صورتمان را.
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@dokhtarane_hazrate_zahra
شِڪَرحَـقروزوشَـبمبـٰآروضِہاتسَـرمیشَـود
چَشـمهـٰآ؎ِمَنفقـطبـٰآنـٰآمتوتَـرمِیشَـودシ...!
🕊💚#رفیقانه ••
┈••✾••✾••┈•
@dokhtarane_hazrate_zahra
#سالروزپرواز....💔
#مدافعحرم
این دنیا...
با تمام زیبایی ها
و انسان های خوب و نیکوی آن
محل گذر است...
نه وقوف و ماندن!
#شهید_رسول_خلیلی
@dokhtarane_hazrate_zahra