eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
47.3هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 ۵۲ آقای حسینی از دلسوزی زینب به انقلاب و عشقش به شهدا و زحمت هایی که میکشید حرف‌های زیادی زد. من مات و متحیر به او نگاه می کردم با اینکه همه آن حرف‌ها را باور داشتم و می‌دانستم که جنس دخترم چیست اما از گستردگی فعالیت های زینب در شاهین شهر، بی خبر بودم و این قسمت حرف ها برای من تازگی داشت. امام جمعه گفت: زینب کمایی آنقدر شخصیت بالایی دارد که من به او قسم می خورم. بعد از این حرف من زیر گریه زدم. خدایا، زینب من به کجا رسیده که امام جمعه یک شهر به او قسم میخورد؟ زن و دختر امام جمعه هم خیلی خوب زینب را می‌شناختند. از زمان گم شدن زینب تا رفتن به خانه ی امام جمعه، تازه فهمیدم که همه، دختر مرا میشناسند. و فقط من خاک بر سر، دخترم را آنطور که باید و شاید هنوز نشناخته بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود، جلوی اقای حبیبی دو دستی توی سرم میکوبیدم. اقای حسینی که انگار بیشتر از رئیس آگاهی و خانم کچوئی، به دست داشتن منافقین یقین داشت، با من خیلی حرف زد و به من گـفت: به نظر من، شما باید خودتان را برای هر شرایطی آماده کنید. احتمالا دست منافقین در ماجرای گم شدن زینب است. شما باید در حد و لیاقت زینب رفتار کنید. حس میکردم به جای اشک، از چشم هایم خون سرازیر است. هرچه بیشتر برای پیدا کردن دختر عزیزم تلاش میکردم و جلوتر می رفتم، نا امیدتر می شدم، زینب هر لحظه بیشتر از من دور می شد... ادامه دارد..🍃✨ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12 - همانا هدایت‌ ‌بر‌ عهده‌ی‌ ماست‌ 13 - و آخرت‌ و دنیا ‌هم‌ متعلق‌ ‌به‌ ماست‌ 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أَبلَغُ ما تَستَدِرُّ بِهِ الرَّحمَةَ أَن تُضمِرَ لِجَميعِ النّاسِ الرَّحمَةَ؛ امـام علے《؏》فرمودنـد:🗣 مـوثرتـرین وسیلہ جݪب ࢪحمت خـدا ایـن اسټ ڪہ خیـرخواه همہ ݥـــردم بـاشے👥👌 تنصیف غـررالحڪم و دررالڪلم ص۴۵۰ح📖👀 🌸 ●♤@dokhtarane_hazrate_zahra♤●
<°🦋°> سـعے ڪن یہ جورے زنـدگے ڪنے ڪھ خـدا عاشقٺ بشہ اڴہ خـدا عاشقٺ بشہ خوب تـو‌رو خریـدارے مے‌ڪنہ…🦋 . . . . 💔 😢💔 😢💔@dokhtarane_hazrate_zahra😢💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓مگر یکی از مهم‌ترین شرایط ظهور، آمادگی مردم سراسر زمین برای پذیرش امام زمان علیه‌السلام نیست؟! ❔پس چرا با وجود این همه دین‌گریزی و دین‌ستیزی در جهان، معتقدیم آن اتفاق باشکوه، بسیار نزدیک است؟! instagram.com/ostad.shojae1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••••••••• چه‌خوش‌است...⛅️
ღ꧁ღ╭⊱ꕥ ❁•@dokhtarane_hazrate_zahra•❁🖇 ꕥ⊱╮ღ꧂ღ
امروز ღ꧁ღ╭⊱ꕥ ❁•@dokhtarane_hazrate_zahra•❁🖇 ꕥ⊱╮ღ꧂ღ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6025948169802615434.mp3
10.78M
۳ فایل دوم [ رجب، ماه اختصاصی " تو " و " خداوند " است.] ☆ در این ماه، خداوند با تمام شکوه و قدرت و عظمتش، تو را صدا می‌زند! اگر صدایش را نمی‌شنوی، اگر نشانه‌هایش را نمی‌بینی.. جایی پایِ دلت سست شده...! آن را پیدا کن! @Ostad_Shojae
هشـتآد سالہ داریمـ تـا هشـتآد سالہ😂😂😂😍😍 😍 😂 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @dokhtarane_hazrate_zahra
امـــروزه سلـاح عوض شده‌ رفیـق…! ❗️❗️❗️❗️❗️❗️ ❌🇮🇷 …🚶‍♂ {●🇮🇷●} 🇮🇷@dokhtarane_hazrate_zahra🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ۵۳ آن روز اقای حسینی هم قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال زینب بگردد. درسال های اول جنگ بنزین کوپنی بود و خیلی سخت گیر می آمد. امام جمعه کوپن بنزین به اقای روستا داد تا ما بتوانیم به راحتی به جاهای مختلف سر بزنیم و دنبال دخترم بگردیم. قبل از هر کاری به خانه برگشتم. می دانستم که مادرم و شهرام و شهلا منتظر و نگران هستند. آنها هم مثل من از شنیدن خبر های جدید نگران تر از قبل شدند. مادرم ذکر «یاحسین(ع)، یازینب(س)، یاعلی(ع)» از دهنش نمی افتاد. نذر مشکل کرده بود. مادرم هرچه اصرار کرد که « کبری یک استکان چای بخور، یک تکه نان دهنت بگذار_رنگت مثل گچ سفید شده» من قبول نکردم. حس میکردم طنابی به دور گردنم پیچیده شده است. حتی صدا و ناله ام هم به زور خارج می شد. شهرام هم سوار ماشین اقای روستا شد و برای جستجو با ما آمد. نمی دانستم به کجا باید سر بزنم. روز دوم عید بود و همه جا تعطیل. فقط به بیمارستان ها و درمانگاه ها و دوباره به پزشکی قانونی و پایگاه بسیج سر زدیم. وقتی هوا روشن بود کمتر می ترسیدم. انگار حضور خورشید توی آسمان دلگرمم می کرد. اما به محض اینکه هوا تاریک می شد، افکار زشت و ترسناک از همه طرف به من هجوم می آورد. شب دوم از راه رسید و خانواده من همچنان در سکوت و انتظار و ترس، دست و پا میزدند. تازه نی فهمیدم که درد گم کردن عزیز، چقدر سخت است. گمشده من معلوم نبود که کجاست، نمی توانستم بشینم یا بخوابم. به هر طرف نگاه میکردم سایه زینب را می دیدم. ادامه دارد.. 🦋🍒 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸