<°🐢🎡°>
۲۷ - همانان که پیمان خدا را پس از تأکیدش میشکنند و آنچه را که خدا به پیوستن آن امر کرده میگسلند و در زمین فتنه به پا میکنند همینها زیانکارانند
28 - چگونه منکر خدا میشوید با آن که بیجان بودید پس شما را جان بخشید، و دیگر بار شما را میمیراند و باز جانتان میدهد و آن گاه به سوی او بازگردانده میشوید
📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
#دکوراسیون
چقدرمیتونهیهعکسزیباباشه❣
❁•@dokhtarane_hazrate_zahra•❁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـــه وقــــت نوکـــری...
(👑°💔)
@dokhtarane_hazrate_zahra
4_6050910923453895210.mp3
11.49M
#انسان_شناسی ۱۸
#استاد_شجاعی
❗️چطور است که ارتباط با بعضیها ، حتی ندیده و نشناخته ، انسان را مچاله و لِه میکند!
و بعضی دیگر ، حتی در یک ارتباط کوتاه ، انبساط و آرامشی عجیب ، به انسان منتقل میکنند؟
➖ مکانیسم این تغییر حالتها در ارتباطات گوناگون ، چگونه است؟
@Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امامِ روزی رسان! 💫✨
حتما ببینید 👀🍃
#استوری 🎬👌
↬|🌿@dokhtarane_hazrate_zahra♥️|↫
#طنز😂
من میخوام درس بخونم...دودقیقه بعد🤦🏼♀🤣
🦋|°•@dokhtarane_hazrate_zahra
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت_ ۶٠
بعد از این سخنرانی، منافقین تلفنی و حتی با نامه، اقای حسینی را تهدید کردند. چندین پلاکار شهادت از طرف سپاه و بسیج و بنیاد شهید و جامعه زنان و اموزش و پرورش آوردند و به دیوارهای خانه زدندهر روز تعدادی از شهدای فتح المبین را به اصفهان می فرستادند.
اقای حسینی از ما خواست که کمی صبر کنیم و زینب را با شهدای فتح المبین به خاک بسپاریم. من از خدا می خواستم که دخترم بین شهدای جبهه و روی دستهای مردم تشییع شود. در آن چند روز که منتظر آمدن بچه ها و اجازه خاک سپاری زینب بودیم، چندین خانواده شهید که عزیزانشان به دست منافقین شهید شده بودند،برای دیدن ما امدند؛ مثل خانواده پیرمرد بقالی که جرمش حمایت از جبهه و عکس امام را در دکانش زده بود.
دیدن این خانواده ها موجب تسکین دل جعفر بود. وقتی میدید که فقط ما قربانی جنایت های منافقین نبودیم و کسانی هستند که درد مارا بفهمند، ارام میشد.
عکس وصیت نامه زینب را چاپ کردیم و به کسانی که به دیدن ما می آمدند، می دادیم.
شهرام و شهلا از مردم پذیرایی می کردند. همکلاسی های زینب و دوستانش هر روز به خانه ما می آمدند. زینب بین بچه های مدرسه و معلم هایش محبوبیت داشت. رفتنش دل همه را سوزاند.
بعد از تماس مهران با بیمارستان شرکت نفت آبادان، بین دختر ها غوغایی شده بود.
خیلی از دوستهای مینا و مهری، زینب را می شناختند و به مهران قول دادند که بچه هارا پیدا کنند و به اصفهان بفرستند. انها محل دقیق خدمت مینا و مهری را نمی دانستند، فقط اطلاع داشتند که در یکی از بیمارستان های شوش مشغول امدادگری هستند. «سلیمه مظلومی» و «معصومه گزنی» اول به اهواز رفتند، از هلال احمر و ستاد اعزام نیرو پرس و جو کردند و ادرس دخترهارا گرفتند و به شوش رفتند.
آنها مهری و مینا را پیدا کردند و خبر شهادت زینب را دادند. کار دنیا همیشه برعکس است؛ ما از شاهین شهر اصفهان که کیلومتر ها از جبهه دور بود، به مهری و مینا که در منطقه عملیاتی و مرکز خطر بودند، خبر شهادت خواهرشان را دادیم. مهری و مینا همراه چند تا از دوستانشان به شوش رفته بودند و در عملیات فتح المبین امدادگری میکردند.
بچها بعدا تعریف کردند که خبر شهادت زینب در شاهین شهر، همه کسانی را که در بیمارستان بودند، تکان داده؛ زینب از همه آنها جلو افتاده بود.
مهری و مینا همراه« پروین بهبهانی» و « پروین گنجیان» که خانواده هایشان در اصفهان جنگ زده بودند، از شوش به اهواز رفتند تا بلیط اتوبوس پیدا نمیشد، به خاطر عملیات فتح المبین،
ادامه دارد...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼