eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
53.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
227 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞#رمان_عارفانه💞 شهید احمدعلی نیری #قسمت_چهل_و‌دوم ادامه قسمت قبل بیشترین مطلبی که ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞💞 شهید احمدعلی نیری راوی: دوستان شهید احمدآقا مصداق کلام استادش، حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی، بود که فرمودند: «اگر ببینم کارهای‌مستحب به واجب من لطمه بزند(یا باعث حرام شود)آن ها را ترک می کنم. بارها دیده بودم که احمداقا می گفت: اگر احساس کنم نماز شب باعث شود که صبح، برای رفتن به محل کار یا سر درس چرت بزنم یقیناً نماز شب را ترک می کنم. احمدآقا اعتقاد داشت اگر مستحب مهمی مثل نماز شب جلوی کاری که به او واجب است را بگیرد یا باعث اخلال در آن کار شود، باید نماز شب را کنار گذاشت. البته ایشان معمولا شب‌ها زود می خوابیدند تا برای نماز شب و کار روزانه دچار مشکل و خستگی نشود. فقط شب‌هایی که در بسیج بود و آماده باش و... بود کار برایش سخت می شد نمازصبح را در مسجد امین الدوله خواندیم.من دیدم که احمداقا بعد از نماز به محل بسیج رفت و مشغول استراحت شد. من بارها از خود ایشان شنیده بودم که خوابیدن در بین‌الطلوعین مکروه است. پس چرا احمداقا.... بعداز نماز مغرب از ایشان همین موضوع را سؤال کردم. گفت: من دیشب به خاطر برنامه‌های بسیج کم خوابیده بودم،ترسیدم به خاطر خستگی و کسالت، در طی روز دچار لغزش یا برخورد تند با دیگران شوم. برای همین استراحت کردم. کارها و اعمال عرفانی احمداقا برای همه‌ی شاگردان و دوستان درس عبرت بود. هرکس به فراخور وجود خود از خرمن ویژگی‌های ایشان بهره می برد و استفاده می کرد. ایشان هیچ گاه گِرد گناه نچرخید. یک بار در نامه ای نوشته بود:«مؤمن سنگینی معصیت را چون کوه اُحد بر روی شانه‌های خود حس می کند.» همیشه توصیه می کرد گناه را کوچک نشمارید و از انجام کارهای نیک نهراسید... ادامه دارد... 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞#رمان_عارفانه💞 شهید احمدعلی نیری #قسمت_چهل‌وچهارم #عمل_عرفانی #ادامه_قسمت_قبل ر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💫شهید احمدعلی نیری💫 💕 💕 در نامه ای که از جبهه برای یکی از دوستانش نوشته بودآورده: امام صادق(ع)فرمودند:در توصیه های شیطان به یارانش آمده است که سه خصلت در بنی آدم بگذارید تا من خیالم راحت شود. کارهای پر معصیت را نزد آن ها کوچک جلوه دهید. کارهای پسندیده و خوب را نزد آن ها سخت (و بزرگ)جلوه دهید (تا انجام ندهند) تکبر و خود پسندی را نزد آن ها به وجود آورید. برادران محترم نکند خدای نکرده در این سه دام شیطان که در آن غوطه ور هستیم بیشتر آلوده شویم. مومن واقعی اگر یک معصیتی انجام دهد،سنگینی آن را مانند کوه احد بر روی شانه اش حس میکند.اما منافق اگر معصیتی انجام دهد ،مانند کسی است که مگسی را از روی صورتش بلند کند . راوی: جمعی از دوستان بزرگان دین ما بر این عقیده‌اند که راه دیدار با مولا و صاحب و امام عصر(عج)باز است. حتی برخی از بزرگان راه وصول و ملاقات باحضرت را برای مخاطبان خود بیان می دارند. اما همین علما می گویند: اگر کسی مدعی دیدار با چهره‌ی دلربای حضرت شد و این را وسیله‌ای برای کسب شهرت و... قرار داد او را تکذیب کنید. کما اینکه در این دوران، مدعیان دروغین ملاقات با حضرت زیاد هستند و دکّان این افراد مشتری‌های زیادی دارد. اما باید گفت انسانی که در اوج بندگی خدا قرار دارد. جوانی که با گناه و معصیت میانه‌ای ندارد و شخصی که به خاطر خدا از لذات دنیا گذشته است، یقینا مراتب کمال را یکی پس از دیگری طی خواهد کرد. کسی که صبح هر روز بعد از نمازجماعت دعای عهد را ترک نمی کند. هرجمعه با مشقت بسیار دعای ندبه را برگزار می کند، کسی که بخاطر جشن نیمه‌ی شعبان بسیار تلاش می کند، همیشه برای نوجوانان از مولایش و امام زمانش می گوید، این شخص حسابش با بقیه فرق دارد... او اگر برای ما از باطن عالم و حقیقت اعمالمان می گفت بلافاصله ادامه می داد: این ها را می گویم که شماهم بالا بیایید، نه اینکه به این دنیای ظلمانی دل خوش کنید و خود را از فیض بزرگ عالم محروم کنید احمداقا در سنین جوانی و نوجوانی به جایی رسیده بود که راه‌های آسمان را بهتر از راه‌های زمین می شناخت یکبار خیلی به او اصرار کردیم که احمداقا شما امام زمان(عج)را دیده‌اید؟ مثل همیشه خیلی زیرکانه از پاسخ به این سوال شانه خالی کرد. او با جواب‌های سطحی و اینکه همه باید مطیع دستورات آقا باشیم و مشاهده‌ی حضرت نشانه‌ی کمال نیست و... به ما پاسخ داد. از طرفی شاید سن ما برای شنیدن چنین مطلبی زود بود. ادامـــــه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💕💕 شهید احمدعلی نیری ادامه قسمت قبل یکبار با احمداقا و بچه‌های مسجد امین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم.درمسجد جمکران پس از اقامه‌ی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم، ایشان هم مثل ما خیلی عادی برگشت. راننده گفت: اگر می خواهید سوهان بخرید‌ یا جایی بروید و...، یک ساعت وقت دارید. ما هم راه افتادیم به سمت مغازه‌ها، یک دفعه دیدم احمداقا از سمت پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد! یکی از رفقایم را صدا کردم، گفتم: به نظرت احمداقا کجا می ره؟! دنبالش راه افتادیم.آهسته شروع به تعقیب او کردیم! آن زمان مثل حالا نبود. حیاط آن بسیار کوچک و تاریک بود. احمد جایی رفت که اطراف او خیلی تاریک شده بود، ما هم به دنبالش بودیم. هیچ سر و صدایی از سمت ما نمی آمد، یک دفعه احمداقا برگشت و گفت: چرا دنبال من می آیید؟! جا خوردیم. گفتم: شما پشت سرت رو می بینی؟ چطور متوجه ما شدی؟ احمداقا گفت: کار خوبی نکردید.برگردید. گفتیم: نمی شه، ما با شما رفیقیم.هرجا بری ما هم می یایم، درثانی اینجا تاریک و خطرناکه، یک وقت کسی، حیوانی، چیزی به شما حمله می کنه .... گفت: خواهش می کنم برگردید. ما هم گفتیم: نه، تا نگی کجا می ری ما برنمی گردیم! دوباره اصرار کرد و ماهم جواب قبلی.... سرش را پایین انداخت با خودم گفتم: حتما تو دلش داره ما رو دعا می کنه! بعد نگاهش را در آن تاریکی به صورت ما انداخت و گفت: طاقتش رو دارید؟ می تونید با من بیایید؟! ما هم که از احوالات احمداقا بی خبر بودیم گفتیم: طاقت چی رو،مگه کجا می خوای بری؟! نفسی کشید و گفت: دارم می رم دست بوسی مولا. باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد.ترسیده بودیم، من بدنم لرزید. احمداقا این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد.همین طور که از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیایید بسم الله. نمی دانید چه حالی بود. شاید الان با خودم می گویم ای کاش می رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود، با ترس و لرز برگشتیم. ساعتی بعد دیدیم احمداقا از دور به سمت اتوبوس می آید. چهره‌اش برافروخته بود، با کسی حرف نزد و سرجایش نشست. از آن روز سعی می کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم. ادامـــــه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞💞 شهید احمدعلی نیری یکی از برنامه‌های همیشگی و هر هفته ما زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا بود. همراه احمد اقا می‌رفتیم و چقدر استفاده می‌کردیم. خاطرم هست که یکی از هفته‌ها تعداد بچه‌ها کم بود. برای ما از ارادت شهدا به معصومین و مقام شهادت می‌گفت. در لابه لای صحبت‌های احمد اقا به مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی‌شناختم. همانجا نشستبم. فاتحه‌ای خواندیم. اما گویی احمد آقا مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد! در مسیر برگشت آهسته سوال کردم احمد اقا آن شهید را می‌شناختی؟ پاسخ داد: نه!! پرسیدم: پس برای چه به سر مزار او امدیم؟ اما جوابی نداد فهمیدم حتما یک ماجرایی دارد! اصرار کردم وقتی پافشاری من را دید آهسته ب من گفت: اینجا بوی امام زمان عج می‌داد. مولای ما قبلا به کنار مزار این شهید آمده بودند. البته چند باری به من گفت:اگر این حرف را میزنم برای این است که یقین شما زیاد شود و به برخی مسائل اطمینان پیدا کنی و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی. احمد آقا در دفترچه یادداشت و سررسید اخرین سال خود نیز از این ماجرا ها نقل کرده است. راوی: استاد محمدشاهی شب اول محرم که می رسید همه‌ی مسجد امین الدوله سیاه پوش می شد. همه‌ی مسجد عزادار می شد، این سُنت حسنه از گذشته در میان ما ایرانی‌ها بود. حتی در روایاتی هست که امام رضا(ع) در اول محرم خانه خود را سیاه پوش می کردند. ایشان سفارش می کردند: اگر می خواهید بر چیزی گریه کنید، بر حسین(ع) گریه کنید. احمداقا در این کار پیش قدم بود، حتی اگر دیگران می خواستند این کار را انجام دهند،خودش را به آنها می رساند و با تمام وجود مشغول سیاهی زدن می شد. یک سال را یادم هست که احمداقا نتوانست برای اول محرم به مسجد بیاید. بچه‌های بسیج و مسجد مشغول به کار شدند و خیلی خوب همه‌ی شبستان را سیاه پوش کردند. ظهر بود که احمداقا به مسجد آمد، جمع بچه‌ها دور هم جمع بودند. احمداقا بی مقدمه نگاهی به در و دیوار کرد و جلو آمد.بعد گفت: بچه‌ها دست شما درد نکنه. اما بغض گلویش را گرفته بود، او ادامه داد: شما افتخار بزرگی پیدا کردید.. بچه‌ها آقا امام حسین(ع)خودشان از شما تشکر کردند!! برخی از بچه‌ها به راحتی از کنار این جمله گذشتند، اما من که حالات ایشان را می دانستم، خیلی به این جمله فکر کردم... ادامـــــه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞#رمان_عارفانه💞 شهید احمدعلی نیری #قسمت_چهل‌وهفتم یکی از برنامه‌های همیشگی و هر ه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞💞 شهید احمدعلی نیری احمداقا توسل به اهل بیت(ع)خصوصا کشتی نجات آقا اباعبدلله(ع)را بهترین وسیله‌برای تقرب به پروردگار و محو گناهان می دانست، برای همین به بنده امر می کرد که برای بچه‌ها مداحی کنم. هربار که به زیارت عبدالعظیم حسنی(ع) می رفتیم به من می گفت همین جا رو به روی حرم بنشین و برای بچه‌ها بخوان. در دستنوشته‌های احمداقا به این امر مهم بسیار سفارش شده، حتی توصیه می کرد که برای از بین رفتن تاریکی قلب و روح، متوسل به شهید کربلا شوید در یکی از متن‌های به جامانده در دفتر خاطرات احمداقا در مورد امام حسین(ع) آمده: « در روز اربعین وقتی به هیئت رفتم در خودم تاریکی می دیدم.مشاهده کردم قفسی در اطراف من ایجاد شده و زندانی شده‌ام! اما وقتی سینه زنی و عزاداری آغاز شد مشاهده کردم که قفس از بین رفت. این هم از کرامات مجلس سیدالشهدا(ع)است» بارها شنیده بودم که می گفت: در مجالس عزای سیدالشهدا(ع) نوری وجود دارد که منشأ آن حرم مطهر آقاست. در این مجالس گویی خود حضرت در کنار در می ایستد و از میهمانان خود پذیرایی می کند از دیگر معصومین، که احمداقا زیاد به ایشان متوسل می شد، وجود نازنین صدیقه کبری حضرت زهرا(س)بود.نام مبارک ایشان همیشه بر زبان احمداقا جاری بود. برای من جای تعجب است! بسیاری از شهدای وارسته و سالک الی الله که با شهادت از دنیا رفتند، ارادت قلبی به ام‌الائمه (س)داشت احمداقا در یکی از یادگار‌های خود آورده: خدارو شکر، مقام بالایی نزد ام‌الائمه حضرت زهرا(س)دارم 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 ادامـــــه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞💞 شهید احمدعلی نیری راوی: خانواده و دوستان شهید اواخر سال ۱۳۶۱بود.احمد در مدرسه مروی مشغول به تحصیل در رشته ی ریاضی بود.یک روز از مدرسه تماس گرفتند و گفتند :احمد چند روز است به مدرسه نیامده!؟آن شب ،بعد از نماز که به خانه آمد با سؤالات متعدد ما مواجه شد:احمد،چرا مدرسه نمیروی؟احمد این چند روز کجا بودی؟ او هم خیلی قاطع و با صراحت پاسخ داد:من دنبال علم هستم،اما مدرسه دیگر نمی تواند نیاز من را برطرف کند.تا حالا مدرسه برای من خوب بود اما الان آنجا برای من چیزی ندارد من چند روز است که در کنارطلبه ها از جلسات و کلاس های حاج آقا حق شناس استفاده میکنم بدین ترتیب احمد دوران تحصیل را در دبیرستان رها کرد و به جمیع شاگردان امام صادق (ع) و طلاب علوم دینی پیوست احمد آقا طی دورانی که رشته ی ریاضی را در دبیرستان می خواند نیز در کنار درس مشغول مطالعه ی کتب حوزوی بود،اما حالا تمام وقت مطالعه خود را به این امر اختصاص داده. او طلبه ی رسمی،به طوری که همه ی کتاب های رسمی حوزه را بخواند ،نبود،بلکه در محضر استاد بزرگوارش شاگردی می کرد برای همین آیت الله حق شناس و دیگر بزرگان حوزه ی علمیه ی امین الدوله کتاب های مختلفی را به او معرفی می کرد تا بخواند. او سیر مطالعاتی خاصی داشت.در کنار آن بارها دیده بودم که کتاب‌های علمی می‌خواند. هیچ‌وقت او را بیکار نمی دیدیم، برای وقت خودش برنامه داشت. مقدار معینی استراحت می کرد. بعداز آن مطالعه و کارهای مسجد و رسیدگی به کارهای فرهنگی و پذیرش بسیج و... چند بار در همان سنین شانزده سالگی تصمیم به حضور در جبهه گرفت، اما به دلیل اینکه یکی از برادرانش شهید شده بود و.... موافقت نشد. تا اینکه سال ۱۳۶۲تصمیم خود را گرفت، برای کمک به اهداف انقلاب و اینکه بتواند حداقل کاری انجام داده باشد وارد سپاه پاسداران شد. احمداقا بلافاصله جذب واحد سیاسی وابسته به دفتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه شد. به یاد دارم که می گفت: ما در مجموعه‌ای قرار داریم که زیر نظر آیت‌الله محلاتی است و از ایشان هم تعریف می کرد.احمد آقا در دفتر آقای محمدی عراقی مشغول فعالیت شد 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 ادامه‌دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞#رمان_عارفانه💞 شهید احمدعلی نیری #قسمت_پنجاه‌ویکم راوی: خانواده و دوستان شهید #
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞💞 شهید احمدعلی نیری شنیده بودم در واحد سیاسی سپاه مشغول فعالیت است. شماره تلفن محل کار ایشان را داشتم، تماس گرفتم و شروع کردم سر به سر احمدآقا گذاشتن.. وقتی فهمید که من هستم خندید و گفت: اینجا وقت من در اختیار سپاه است. اگر کاری داشتی شب توی مسجد صحبت می کنیم. شب هم توی مسجد به سراغ احمداقا رفتم، می دانستم نیروهای واحد سیاسی اطلاعات مهمی در اختیار دارند. گفتم: احمداقا چند تا از خبرهای دست اول را به من بگو! نگاهی به من کرد و برای اینکه دل من را نرنجاند چند خبر مهم همان روز که همه‌ی مردم از اخبار شنیده بودند بیان کرد! احمداقا دوسال در واحد سیاسی سپاه حضور داشت، در این مدت به او اجازه‌ی حضور در جبهه را نمی دادند. تا اینکه توانست موافقت مسئولان را برای حضور در جبهه بگیرد و به صورت بسیجی راهی شد. موتور احمد آقا کاملا در اختیار کارهای مسجد بود.از عدسی گرفتن برای دعای ندبه مسجد تا... یک روز به همراه احمدآقا به دنبال یکی از کارهای مسجد رفتیم‌.باید سریع بر میگشتیم.برای همین سرعت موتور را کمی زیاد کرد. خب خیابان هم خلوت بود.موتور تریل ۲۵۰هم کمی شتاب بگیرد دیگر کنترلش سخت است با سرعت از خیابان در حال عبور بودیم‌.یک دفعه خودرویی که در سمت چپ ما قرار داشت بدون توجه به ما به سمت راست چرخید! درسمت راست ما هم یک خودروی دیگر در حال حرکت بود .زاویه ی عبور ما کاملا بسته شد من یک لحظه گفتم تمام شد .الان تصادف میکنیم.از ترس چشمم را بستم و منتظر حادثه بودم ! لحظاتی بعد چشمم را باز کردم دیدم احمد آقا به حرکت خود ادامه میدهد!!! من حتی یک درصد هم احتمال نمیدادم که سالم از صحنه عبور کرده باشیم. با رنگ پریده و بدن لرزان گفتم چی شد ما زنده ایم!!؟؟ احمدآقا گفت :خدا را شکر بعد ها وقتی درباره ی آن لحظه صحبت کردم به من گفت : خدا ما را عبور داد. ما باید آنجا تصادف میکردیم اما فقط خدا بود که ما را نجات داد.من در آخرین لحظه کنترل موتور را از دست دادم و فقط گفتم :«خدا» بعد دیدم که از میان دو خودرو به راحتی عبور کردیم! 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 ادامـــــه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞 💞 شهید احمدعلی نیری 64 راوی🗣:استاد محمد شاهی و برادر شهید تهدیدش کرده بودند گفته بودند تورا ترور می کنیم.حتی به محل کار احمد آقا زنگ زده بودند و گفته بودند تورا می کشیم! امده بود مسجد و برای بچه ها صحبت کرد. تقریبا اوایل تابستان 64 بود ان زمان احمد آقا در اوج مسائل معنوی بود. بعد از جلسه برای من و یکی از بچه‌ها گفت: ظاهرا تقدیر بر شهادت من است.توی همین چند روز اینده! خیلی تعجب کردیم .ان موقع ما چهارده ساله بودیم. گفتیم احمد آقا یعنی چی؟شما ک جبهه نیستی؟ گفت:بله،اما من در تهران شهید می شوم.به دست منافقین ما به حرف های احمد آقا کاملا اعتماد داشتیم.برای همین خیلی ناراحت شدیم. هر روز منتظر یک خبر ناگوار در محل بودیم. شب ها وقتی در مسجد چشم ما به احمد آقا می افتاد نفسی راحت می کشیدیم و می گفتیم خدا را شکر... تا اینکه یک شب بعد از نماز ،وقتی پریشانی در چهره ام دید به من گفت: ناراحت نباش،قضا و قدر الهی تغییر کرده.من فعلا شهید نمیشوم... بعد ادامه داد:من چند ماه دیگر کنار شما خواهم بود. نمی دانید چقدر این خبر برای من خوشحال کننده بود.بعد ها از برادر احمد آقا شنیدم که این قضیه خیلی جدی بوده وبرای همین ان چند روز احمد آقا به صورت مسلح در محل حضور داشته. 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 ادامه دارد .... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞💞 شهید احمدعلی نیری مسجد امین الدوله در ماه رمضان و در تابستان 1364 عجیب بود.نوای مناجات های مرحوم سید علی میر هادی، سخنرانی های انسان ساز حاج اقا حق شناس،زندگی در کنار احمد اقا و... این ها شرایطی پدید اورد که یکی از به یاد ماندنی ترین ایام عمر من شد. حاضرم هرچه خدا میخواهد بدهم و یک بار دیگر آن ایام نورانی تکرار شود. سحر ها بعد از خوردن سحری دوباره به مسجد می امدیم و بعد از نماز با احمد آقا قرآن میخواندیم. آن موقع من و ایشان تنها بودیم.بسیاری از نصیحت های انسان ساز ایشان مربوط به آن سحر های نورانی بود. در ایام تابستان و اوایل پاییز 64 حال و روز احمد آقا بسیار تغییر کرده بود.نماز های او از قبل عجیب تر شده بود. در زمان اقامه نماز جماعت صورتش از اشک حیس می شد.بدنش به شدت میلرزید. مانند پرنده ای شده بود که دیگر توان ماندن در قفس دنیارا نداشت.من با خودم میگفتم:بعد از این احمد آقا چگونه میخواهد زندگی کند؟ در همان ایام وقتی درباره کرامات و با مشاهده اعمال افراد و...صحبت میکردم کمتر جواب میداد و میگفن:برای کسی که میخواهد به سوی خدا حرکت کند این مسائل سنگ ریزه های راه است! یا مثالی میزد که خداوند به برخی از سالکان طریق وانسان های وارسته عنایاتی مانند چشم برزخی و یا طی الارض عطا کرد. اما ان ها با تضرع از خداوند خواستند که این مسائل را از آنها بگیرد!چون این ها نشانه کمال انسان نیست! احمد آقا میگفت:بزرگان ما علاقه دارند زندگی عادی مانند بقیه مردم داشته باشند. یادم هست می گفت:همین طی الارض که برحی ارزوی ان را دارند از اولین کارهایی است که یک مومن میتواند انجام دهد.اما اهل سلوک همین را هم از خدا نمیخواهند.! 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞💞 شهید احمدعلی نیری یادم هست احمد اقا عینکی شده بود.گفتم خب شما قران بیشتر بخوان. میگویند هرکس قران بخواند مشکلات ودرد چشمانش برطرف میشود. لبخندی زدو گفت:می دانم که اگر به نیت شفای چشم خودم قران بخوانم، حتما ضعف چشمم برطرف میشود! اما نمیخواهم به این نیت قرآن بخوانم!می خواهم زندگی ام روال عادی داشته باشد. آن ایام نورانی خیلی زود سپری شد.با شروع پاییز مدارس باز شد و تابستان زیبای من به پایان رسید. اما نمی دانستم این اخرین فرصت های من در کنار احمد اقاست که سریع طی میشود ویژگی ها روای:دوستان شهید ما در معارف اسلامی خودمان داریم که راه های رسیدن به خدا به تعداد انسان ها فراوان است. وانسان باتوجه به صفات و استعداد های خاص خود که منحصر به فرد است.راه به سوی خدا را با سرعت و دقت بیشتر میتواند طی کند. به این صفات منحصر به فرد اصطلاحا کلید شخصیت می گویند که با شکوفایی این صفات و پیدا کردن کلید شخصیت قفل جان ادمی باز میشود و به سوی خدا پرواز میکند کلید شخصیت احمد آقا بعد از سه دهه که از زندگی او میگذرد قابل تحلیل است. بسیاری از دوستان بعد از شنیدن خاطرات ایشان علاقه مند شنیدن ویژگی های شخصیتی این بنده مخلص خدا شدند. به ان ها باید عرض کنیم که، اولا احمد اقا بسیار انسان کتومی بود،ینی از حالات درونی خود چیزی نمیگفت. اوکه در درجات بالای عرفان و معرفت قرار داشت مانند ساده ترین مردم رفتار می کرد تا هیچ کس از درون او مطلع نشود.... ادامه_دارد ... 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💕 💕 💫شهید احمدعلی نیری💫 ویژگی ها راوی:دوستان شهید راز مطلب در اینجاست‌.انسانی که شور خدا در سر دارد تمام حالات و دریافت های درونی خود را میپوشاند.ولی خداوند مِهر اوراو عظمت او رادر دل ها قرار می دهد‌. خیلی ها از احمدآقا چیز خاصی نمی دیدند،همان نماز و اخلاق خوب و تواضع و ‌‌‌...بود اما عاشقش بودند. ایشان قلب ها را فتح کرده بود.اوبه دیگران یاد داده بود که می توان در جریان عادی زندگی قرار داشت و مثل دیگران و در میان مردم زندگی کرد اما با خدا بود. احمد آقا برخی از داشته های درونی خود را روی کاغذ می آورد تا یادگار بماند و به تعدادی از دوستان رازدار خود بیان می کرد تا شاید آن ها هم حرکتی کنند گاهی اوقات که پاره ای از عنایات الهی را برای دوستان خاص خود می گفت بلافاصله تاکید میکرد:تا زنده هستم برای کسی نگویید! یعنی معلوم است که این احمد آقا از گفته های خود چیزی نمی خواهد جز رشد دیگران..... احمد آقا می خواست راه سفر به سوی خدا برای دوستان ناممکن جلوه نکندو دیگران به خاطر سختی های راه و زمانه ناامید نشوند و بدانند که راه رسیدن به محبوب همیشه باز است . ویژگی دیگر او همت بالا و پشتکار در مسیر خدا بود.او یک بار به ندای توحیدی لبیک گفت و تا آخر عمر در این راه استقامت کرد خداوند در آیه ی سوره ی احقاف می فرماید:«به درستی که کسانی که بگویند به پروردگار ایمان آوردیم و استقامت داشته باشند پس برای آن ها هیچ ترس و اندوهی نیست» ایمان احمد آقا مقطعی نبود.وقتی تصمیم میگرفت ،مردانه همت میکردوکار را به سرانجام می رساند. نمونه ی این فعالیت در نماز جمعه بچه ها و برگزاری دعای ندبه و .....قابل مشاهده است. اودر کارهای مسجد برای خدا زحمت کشید و با همتی وصف ناشدنی تلاش کرد. از دیگر ویژگی های ایشان سیر و ایشان بود .احمدآقا با نظم خاصی مشغول مطالعه می شد و هیچ گاه از مطالعه غافل نشد . به یکی از دوستان گفته بود :من حداقل روزی یک ساعت برنامه ی مطالعه ی جانبی دارم. احمد آقا مخاطب شناسی را سرلوحه ی کارهای خودش در مسجد قرار داده بود .او در کنار بچه های کوچک تر مانند خود آن ها می شد .در مواجه با بچه های شلوغ و مشکل ساز بسیار صبور بود و .... 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 ادامـــــه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💕 💕 💫شهید احمدعلی نیری💫 راوی:دکتر محسن نوری ستون نفرات رزمندگان از کنار یک باتلاق و در مسیر یک دشت در حرکت بود.شب بود و هوا تاریک .در جلوی ستون ،احمدآقا قرار داشت‌. همینطور که به آن ها نگاه می کردم،یک باره یک گلوله خمپاره در کنار ستون منفجر شد !! ترکش خمپاره فقط به یک نفر اصابت کرد .قلب احمدآقا مورد هدف قرار گرفت!بعد ایشان به سمت راست چرخید و کلماتی از زبانش خارج شد که من نفهمیدم چه می گوید. در آن لحظات احمدآقا جلوی چشمان من به شهادت رسید!! و من همان موقع حیرت زده از خواب پریدم!تا چند دقیقه بدنم میلرزید. روز بعد درمسجد احمدآقا را دیدم.خوابم را برای ایشان تعریف کردم .او هم لبخندی زد و گفت:به شما خبر میدهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یا نه!...... پاییز ۱۳۶۴بود. تغییر در رفتار و اعمال احمدآقا بیشتر حس می شد .نماز های ایشان همگی معراج بود.یادم هست یک باربعد از نماز به ایشان گفتم:علت اینهمه لرزش شما در نماز چیست ؟ میخواهید برویم دکتر ؟گفت:نه چیزی نیست. اما من می دانستم چرا اینگونه است.در روایات خواندیم که ائمه اطهار در موقع نماز خواندن اینگونه بر خود میلرزیدند‌. این حالت برای کسی که درک کند وجود بی مقدارش ،اجازه یافته با خالق صحبت کند طبیعی است ،این ما هستیم که در نماز و عبادات معرفت لازم را نداریم. خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نماز همه ی ما را جمع کرد. بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت:ان شاالله فردا راهی جبهه هستم.احمدآقا از ما حلالیت طلبید و از اهل مسجد خداحافظی کرد. بعد هم به ما چند نفری که بیشتر از بقیه با ایشان بودیم گفت:این آخرین دیدار ماو شماست.من دیگر از جبهه برنمیگردم! دست آخر هم به من نگاهی کرد و گفت:خواب شما عین واقعیت بود. نمی دانم چرا ،اما من وآن بچه ها خیلی عادی بودیم.فکر میکردیم حتما به مرخصی خواهد آمد.فکر می کردیم اگر احمدآقا هم برود یکی مثل ایشان پیدا میشود. روز بعد احمدآقا با سپاه تسویه کرد و به صورت بسیجی راهی جبهه شد .همه ی کارهای مسجد را تحویل داد.دیگر هیچ کاری در تهران نداشت . 🌹 هدیه به روح والامقام شهید صلوات 🌹 ادامـــــه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸