🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💕#رمان_عارفانه💕
💫شهید احمدعلی نیّری💫
#قسمت_هفتاد_وچهارم
ادامه قسمت قبل
دوبارهخوابیدم.اینبار چیز عجیبتری دیدم.
این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید.
در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکهی خدا به زمین آمده بودند!
هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکه است.
آنها نزدیک ما آمدند و پسرم احمدعلی را در آن سوار کردند، بعد هم همهی ملائک به همراه احمد به آسمانها رفتند.
روز بعد چند نفر از همسایهها به خانهی ما آمدند و سراغ حسین آقا را می گرفتند!
گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده.
من گفتم حسین آقا در خانه است.من ناراحت احمدعلی هستم.
آن روز مادر شهید جمال محمدشاهی را دیدم، این مادر گرامی را از سالها قبل در همین محل می شناختم.ایشان سراغ احمدعلی را گرفت، گفتم: بی خبرم.نمی دانم کجاست.
سیده خانم، مادر شهید جمال، هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد.
ایشان گفت:« درعالم خواب، به نماز جمعهی تهران رفته بودیم، آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت.
بعداعلام کردند که امام زمان(عج)تشریف آوردند و میخواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند!
من با سختی جلو رفتم.وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم.از بلندگو اعلام کردند: شهید احمدعلی نیری».
#قسمت_هفتاد_وپنجم
ادامه قسمت قبل
خلاصه همان روز بود که دیدم رفت و آمد در اطراف خانهی ما زیاد شده.
پسرم مرتب می آمد و می رفت.
ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهید محلاتی مورد هدف قرار گرفته و ایشان به شهادت رسیدهاند.
و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمدعلی را اعلام کردند.
مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عبارتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود.
بعد از اینکه حضرت آقای حق شناس این حرفها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند.
عجیب اینکه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت.اما هیچ گاه از او مکروه ندیدم، چه رسد به گناه!
احمد رفت، اما می دانستم که او اهل این دنیا نبود.
او در این جهان ماندنی نبود.او هرلحظه آمادهی رفتن بود.
خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد.
بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم، چندین جلد کتاب بود که همه را به حوزهی قم تحویل دادیم.
یکی از علما می گفت: این کتابها برای چه کسی بوده؟این ها حتی برای طلبه ها سنگین است!
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
ادامـــــه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💕 #رمان_عارفانه 💕
💫شهید احمدعلی نیّری💫
#قسمت_هفتاد_وششم
راوی: حاج مرتضی نیّری
نوروز سال ۱۳۶۵از راه رسید.مراسم چهلم احمداقا نزدیک بود، برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر.
عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا(س) شدیم.
سنگ قبر و تابلوی آلمینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم، بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه۲۴رفتیم.
کسی در بهشت زهرا(س)نبود.نم نم باران هم آغاز شده بود.با خودم گفتم: کاش یکی دو نفر دیگه هم برای کمک می آوردیم.
همان موقع یک جوان، که شال سبز به گردن انداخته بود، جلو آمد و سلام کرد!!
بعد گفت:اجازه می دید من هم کمک کنم؟
ما هم خوشحال شدیم و گفتیم: بفرمایید.
من همینطور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمداقا داشتم را مرور می کردم.
من پسرعمو و داماد خانوادهی آن ها بودم.از زمان کودکی هم باهم بودیم.
هر بار که به روستای آینه ورزان می رفتیم شب و روز باهم بودیم.
احمد در دوران کودکی خیلی جنب و جوش داشت، به راحتی از دیوار بالا می رفت.
فوتبال خوبی داشت و...
اما وقتی نوجوان شد در مسیر معنویات قرار گرفت...
#قسمت_هفتاد_وهفتم
#ادامه_قسمت_قبل
حاج اقا حق شناس به خوبی به زندگی احمد جهت داد و او را به قله معنوی رساند.
کار نصب سنگ قبر انجام شد.برای اینکه تابلوی بالای مزار را نصب کنیم باید کمی از بالای قبر را گود میکردیم تا پایه های تابلو در زمین قرار گیرد.
باران شدید شده بود.لحظات غروب بود.خاک انجا هم سست بود.من روی زمین نشستم و با دست مشغول کندن شدم.
گودال عمیقی درست شد دست من تا کف گودال می رفت و خاک ها را بیرون میریخت.اما دیدم یک سنگ جلوی کار مرا گرفته...
این قدر فکرم مشغول بود ک فکر نکردم گودال خیلی عمیق شده و ممکن است به محل قبر برسم.!
دور سنگ را خالی کردم و ان را بیرون کشیدم. در آن لحظات غروب یم دفعه دیدم زیر سنگ خالی شد.!
با تعجب سرم را پایین اوردم.دیدم سنگی که در دست من قرار دارد از سنگ بالای لحد است و اکنون یک راه به داخل قبر ایجاد شده...!
رنگم پریده بود.چرا من دقت نکردم؟برای چی این قدر اینجارا گود کردم؟؟
همین که خواستم سنگ را به سر جایش قرار دهم ان چنان بوی خوشی به مشامم خورد که تا امروز هنوز شبیه آن را حس نکرده ام! می خواستم همین طور سرم را داخل گودال نکه دارم.....
#ادامه_دارد
❄️هدیه به روح پاکش صلوات❄️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
16 - کسانی که میگویند: پروردگارا! ایمان آوردیم پس گناهان ما را بیامرز و ما را از عذاب آتش در امان دار
17 - [اینان] صابران و راستگویان و فرمانبران و انفاق کنندگان و استغفارگران در سحرگاهانند
18 - خدا که همواره نگاهبان عدل [و درستی] است گواهی میدهد که جز او معبودی نیست و فرشتگان و دانشوران [نیز گواهی میدهند] جز او معبودی نیست که شکست ناپذیر حکیم است
19 - در حقیقت، دین در نزد خدا همان اسلام است، و اهل کتاب در آن اختلاف نکردند مگر پس از آن که به حقّانیت آن پی بردند، آن هم به خاطر حسد و رقابت میان خویش و هر که به آیات خدا کافر شود [بداند که] خدا سریع الحساب است
#شهید🌱
مے گفت:
من دوست دارم هرکارے
مےتوانم براے مردم انجام دهم
حتے بعد از شهادت☝🏻
چون حضرت امام گفت:
مردم ولے نعمت ما هستند.🍃
.
.
#شهید_تورجی_زاده
@dokhtarane_hazrate_zahra
💡آیا میدانستید❗️
🦋 یکی از بزرگ ترین و زیبا ترین پروانه ها در جهان "پروانه جغدی" نام دارد که توانایی پرواز چندانی ندارد اما بالها جغد گونه اش باعث شده طی این سال ها از گزند دشمن جان سالم به درببرد.
#شگفتیهای_آفرینش
@farzand_aftab
4_5906793837002492982.mp3
12.08M
#انسان_شناسی ۴۳
#استاد_شجاعی
#استاد_دینانی
💥 بعد از خدا ؛
موجودی بزرگتر و مهمتر از انسان نداریم!
اما؛
منظور از انسان، این خانم، یا این آقا، نیست!
▫️پس انسان چیست؟
▪️انسان چه شکلی است؟
▫️انسان چه بخشها و قوایی دارد؟
@Ostad_Shojae
❤️چگونه حرف زدن را از قرآن بیاموزیم؟
🔹دوازدہ ویژگے یڪ "سخن خوب"
از دیدگاہ قرآن ڪریم؛
❣ ۱.آگاهانہ باشد.
"لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ"
❣ ۲.نرم باشد.
"قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشتہ باشد.
❣ ۳.حرفی که میزنیم خودمان هم عمل ڪنیم.
"لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ"
❣ ۴.منصفانه باشد.
"وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا"
❣ ۵.حرفمان مستند باشد.
"قَوْلًا سَدِيدًا" منطقی بزنیم.
❣ ۶.سادہ حرف بزنیم.
"قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیدہ حرف زدن هنر نیست. "روان حرف بزنیم"
❣ ۷.کلام رسا باشد.
" قَوْلاً بَلِیغًا"
❣ ۸.زیبا باشد.
"قولوللناس حسنا"
❣ ۹.بهترین کلمات را انتخاب ڪنیم.
"یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن"
❣ ۱۰.سخن هایمان روح معرفت و جوانمردی داشته باشد.
"و قولوا لهم قولا معروفا"
❣ ۱۱.همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم.
"قولاً كريماً"
❣ ۱۲.کمک کنیم تا در جامعه حرف های پاک باب شود.
"هدوا الی الطّیب من القول"
🌿🌸🌿🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلام فرمانده را اینبار به تُرکی بشنوید
#سلام_فرمانده
عزیزان دل
هم اکنون شبکه سه
پخش زنده اجرای سرود سلام فرمانده در ورزشگاه آزادی 😍
#سلام_فرمانده
@dokhtarane_hazrate_zahra
#تلنگر
مُفت نمیارزه اگه تویِ مجازی
لبخندِ روی لباته و واسه مامانت
اخم میکنیُ صداتُ بلند میکنی ...
منتظر امام زمان(عج) همچین کسی نیستا
کسی که ادعای شهادت میکنی و میگی هدفم شهادته.... این رسمش نیست🍂
حواستباشهرفیق...💙
#یافاطمه«س»🌸
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج
⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅•❅•⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅
@dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیبگممممآخه😍
اللهمعجللولیکالفرج
@dokhtarane_hazrate_zahra
سلامفرمانده|ابوذر وحی_۲۰۲۲_۰۴_۰۱_۱۷_۴۲_۴۸_۸۵۲.mp3
7.38M
سلام فرمانده...😍
ابوذر روحی
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💞#رمان_عارفانه💞
#قسمت_هفتادوهفتم
#ادامه_قسمت_قبل
سرم را بالا گرفتم.
بیرون گودال هیچ بوی عطری نبود.آن موقع اطراف قبر گل کاری نشده بود.فقط بوی نم باران به مشامم می آمد.
با خود گفتم: احمد چهل روز پیش شهید شده مگر نمیگویند که جنازه بعد از چهل روز متعفن میشود؟؟
دوباره سرم را داخل قبر کردم.گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر خالی کرده اند.
سنگ را سر جایش قرار دادیم.تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم اماده کردیم.
وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم.
من اطمینان داشتم که پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است.
باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. اقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم.
اما فکر ان بوی خوش از ذهنم خارج نمیشد، بوی خوشی که با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود!
#قسمت_هفتادوهشتم
#هدایت
راوی👤:جمعی از دوستان شهید
آیه قرآن می گوید که شهید زنده است.شهید قدرت دارد اثر دارد و ما اثر خون آنها را در جامعه میبینیم
.......
اولین بار که خواب احمد آقارا دیدم مربوط به مدتی بعد از شهادت ایشان بود.جمع ما با رفتن احمد آقا محور اصلی خود را از دست داده بود.
من با کسانی در محل رفیق شدم که مقید به مسائل دینی نبودند.یک شب در عالم رویا دیدم که با همان رفقا توی کوچه هستیم.رفقا به من گفتند:
رسول برو مخفی شو احمد آقا داره میاد!!
من رفتم پشت دیوار و از آنجا نگاه می کردم.دیدم احمد آقا باهمان چهره معصوم ونورانی به کوچه ما آمد.
بعد دوستان من احمد آقا را گرفتند و کشان کشان اورا از کوچه بیرون کردند!
همین طور که احمد آقا را از کوچه بیرون میبردند داد زد:من باید رسول را ببینم....
اشک در چشمانم حلقه زده بود.دلم برایش خیلی تنگ شده بود.دویدم و پریدم توی بغلش و شروع کردم ب بوسیدن احمد آقا...
از این رویای صادقانه همه چیز را فهمیدم.از فردا رابطه ام را با آن رفقا قطع کردم و دیگر آنها را ندیدم...!
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💞#رمان_عارفانه💞
شهید احمد علی نیری
#قسمت_هفتادونهم
مدتی از شهادت احمد آقا گذشته بود.قرار بود روز بعد با تعدادی از دوستان به تفریح برویم.
هرچند میدانستم دوستان خوبی نیستند و ممکن است پای گناه و...در میان باشد.
خدا شاهد است همان شب در عالم رویا دیدم که احمد آقا با عصبانیت و ناراحتی آمده و به من میگوید:با اینها بیرون نرو،با این دوستانت جایی نرو!
فردا صبح هر طور بود به مادرم گفتم که انها را رد کند.اما خیلی در فکر فرو رفته بودم که این چه خوابی بود؟!
بعد ها از همان افراد شنیدم که به گناه افتاده بودندو...
احمد آقا نه تنها در موقع حضور ظاهری در دنیا به فکر تربیت ما بود بلکه حالا هم از ما جدا نیست و به فکر هدایت ماست.
یکی دیگر از دوستان میگفت:در ایام فتنه88 ذهن و فکر ما درگیر بود.
یک شب در عالم رویا دیدم که احمد آقا به مسجد امین الدوله آمده.اما به نماز نرسید!
گفتم:احمدآقا نبودی دیر اومدی؟!
احمد آقا جمله ای گفت و رفت:سرما خیلی شلوغه!
بلا فاصله به ذهنم خطور کرد که این مشکلات را شهدا حل میکنند.یاد کلام نورانی امام راحل افتادم.انجا که میفرمایند:مسلم خون شهیدان اسلام و انقلاب را بیمه کرده است
حضرت امام در جمله ای بسیار زیبا میفرمایند: ...این قبور شهدا تا ابد دار الشفا خواهند بود.
یعنی راه را به آیندگان نشان میدهد که برای حل مشکلات دین و دنیای خود به سراغ چه کسانی بروید.
احمد آقا تا زمانی که زنده بود مانند یک طبیب به دنبال بندگان خدا بود تا دست آنها را بگیرد و راه آسمان را به آنها نشان دهد.
خداوند هم شهیدان را زنده خطاب کرده. پس او کنون هم دنبال هدایت است...
اگر کسی در این دوران هم به سراغ او برود یقینا دست خالی برنمی گردد.
من تا روز های اخر همیشه همراه احمد اقا بودم.به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به او شکایت کردم.
گفتم : هر کاری کردیم مادرم خوب نشده. دکترها جوابش کردن و بعد گریه ام گرفت....
احمد نگاه خاصی به من انداخت و گفت :ناراحت نباش، مادرت خوب میشه!
فردای آن روز مادرم خوب شد!مادرم دیگر دچار بیماری نشد تا یکسال بعد.....
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
ادامهدارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
»🖤🎓«
23 - آیا کسانی را که بهرهای از کتاب یافتهاند ندیدی که چون به کتاب خدا فراخوانده میشوند تا میانشان حکم کند، گروهی از آنان به حال اعراض پشت میکنند!
24 - این بدان سبب است که آنها گفتند: هرگز آتش جز چند روزی به ما نخواهد رسید، و دروغها که میساختند آنها را در دینشان فریب داد
25 - پس چگونه خواهد بود آنگاه که آنان را در روزی که در آن تردیدی نیست گرد آوریم و به هر کس نتیجه دستاوردش به تمامی داده شود و بر آنها ستمی نرود!
26 - بگو: بار الها! [ای] صاحب فرمانروایی! به هر که خواهی حکومت میدهی و از هر که خواهی باز میستانی، و هر که را خواهی عزّت میبخشی و هر که را خواهی خوار میکنی، [سر رشته] همه خیرات به دست توست و تو بر هر کاری توانایی
@dokhtarane_hazrate_zahra
#شهید
دنیا را همه میتوانند تصاحب کنند
اما آخرت را فقط با اعمال نیک
میتوان تصاحب کرد.
#شهید_احمد_مشلب
@dokhtarane_hazrate_zahra