✨بسم الله الرحمان الرحیم✨
عرض سلام و ادب خدمت همه همراهان عزیز این روز فرخنده رو هم به همتون تبریک میگم ☺️🌺
و انشاءالله به برکت همین روز عزیز همه مجردای کانال عشقی مثال حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) قسمتشون بشه💍💐
💥اون خبر خوب اینکه قراره باهم روزانه کتاب بخونیم🥳👌🏻
از اونجایی که اکثر مخاطب کانال خانوم ها و دختر خانوم های گللللل هستند کتاب انتخابی ما «خاطرات سفیر» هستش که واقعا خوندنش خالی از لطف نیست😌🌿
راستی دوستانتون رو هم بی بهره نزارید و لینک کانال رو براشون بفرستید
#تک_خور_نباشیم😉
التماس دعا
یاعلی✋
منتظر نظراتتون هم هستیم☺️👈
📲https://harfeto.timefriend.net/16597239897767
(نظرات شما دلگرمی ما هست برای ادامه مسیر)🌱
📒 کتاب «خاطرات سفیر»
نویسنده: «نیلوفر شادمهری»
خاطرات یک دختر ایرانی است، که در کشور فرانسه، هر چند برای ادامهی تحصیل در مقطع دکتری حضور دارد اما سفیری شده است برای دفاع از ایران و ایرانی. مواجههی او با آدمهای مختلف و اتفاقات گوناگون، این خاطرات را جذابتر میکند؛
از قبول نشدنش در بهترین دانشگاه فرانسه تنها به دلیل حجابش و دست ندادن با سرشناسترین استادان مرد تا حفظ و رعایت فرهنگ ایرانی در فرانسه.
این داستان واقعی را در همین کانال، بخش به بخش با هم خواهیم خواند.
🔹 با ما همراه باشید و دوستان خود را به این جا دعوت کنید.
🌺 سپاس از همراهی شما❤️
#به_زودی
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
امروز | قرائت خطبه عقد خواهر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی توسط #رهبر_انقلاب
📌 ۱۴۰۲/۳/۳۰
🌱 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دلانه✨
میگفت:
+هم ابلیس اشتباه کرد هم آدم❕
فقط فرقشون این بود که ابلیس وقتی متوجه اشتباهش شد، توجیه کرد.
ولی آدم فوراً عذرخواهی کرد.
من و شما هم اشتباه میکنیم مهم اینه که بعدش چیکار میکنیم!!🚶🏿♀
#دلانه ،، #تلنگرانه
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد.
چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد». از سر بریده شده اش صدا بلند شد:
« السلام علیک یا ابا عبدالله»
#شهید_محسن_آقا_خانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#انچه_مجردان_باید_بدانند
*#کفویت_سنی
📌کفویت سنّی
✅ اگر روحیّات دختر و پسر با یکدیگر همخوانی داشته باشد و هر دو در زندگی به دنبال یک چیز بگردند، اختلاف سنّ چندان مهم نیست.
✳️ انسانها #تفاوتهای بسیاری با هم دارند. به طور قطع نمیتوان گفت دو دختر که هر دو در بیست سالگی هستند، روحیّۀ آن دو نیز همسان است و دو پسر ۳۵ ساله اخلاق یکسانی دارند.
🔰انسانها به #حکم اینکه انسان بوده و عوامل زیادی در شکلگیری شخصیت آنها مؤثّر است، #تفاوتهای بسیاری با هم دارند؛ تا اندازهای که ممکن است دو خواهر یا برادر دوقلو، از نظر روحی با #هم متفاوت باشند. توجّه به این نکته، ضرورت مشاوره در این زمینه را به خوبی نشان میدهد.
❌البتّه مهم نبودن #اختلاف سن، به این معنا نیست که یک دختر پانزده ساله با مردی #چهل ساله ازدواج کند. محدودۀ سنّیِ دو طرف، در تعیین تکلیف #اختلاف سنّی، بسیار مهم است.
⚠️ گاهی دختر در #محدودۀ نوجوانی و طرف مقابلش در حال پشت سر گذاشتن #دورۀ جوانی است. احتمال درک متقابل این دو، بسیار کم است؛ زیرا یکی در محدودۀ شور و حال نوجوانی است ــ که #اقتضائات خاصّ خود را دارد ــ و دیگری این دوره را پشت سر گذاشته و نمیتواند خود را در #جایگاه یک نوجوان قرار دهد.
✔️امّا اگر #محدودۀ سنّی دو طرف نزدیک به هم بود، احتمال درک متقابل، بیشتر میشود.
📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص ۱۷۷*
.•°``°•.¸.•°``°• •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
#سفیر
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش یکم:
معیار من از نظر استاد
چند تا پذیرش داشتم از چند تا دانشگاه معتبر. مهم ترینش اِنسَم پاریس بود. اِنسَم ها اکل های ملی ممتاز مهندسی هستند که اعتبار خیلی بالایی دارند. دانشجوی خوب و توانمند می گیرن و به اندازه کافی هم امکانات در اختیارش قرار می دن.
هزار تا فکر و خیال می اومد توی سرم و می رفت و ذوقم رو ده برابر می کرد. خیلی خوشحال بودم که می تونم دانشجوی اِنسَم باشم. چه قدر خوبه این سیستم دانشگاهی که برای میزان علم دانشجو و توانمندی های علمی اش این قدر ارزش قائله. استادی که قرار بود استاد راهنمای تزم بشه یه نامه برام فرستاده بود که بیا همدیگه رو ببینیم. اون موقع ساکن شهر «توغ» بودم. با یه خانواده فرانسوی زندگی می کردم چیزی شبیه دختر خونده. رفتم یه بلیط رفت و برگشت گرفتم برای دو روز بعد.
یک ساعتی بود که رسیده بودم پاریس. جلوی در انسم بودم، یه بنای خیلی قدیمی و زیبا و اصیل. رفتم تو. چند دقیقه بعد با راهنمایی برگه ای که توی بخش پذیرش و نگهبان داده بودن دستم، رسیدم به دفتر استادی که مدیریت تز من را قبول کرده بود، یه خانم خیلی خیلی یخ و سرد. در زدم و خیلی مؤدب رفتم تو، با یه لبخند سلام کردم. به هر حال به اندازه ی کافی برای این که دانشجوی اون اکل بودم ذوق داشتم که قیافه سنگی استاد نتونه لبخندم رو بپرونه! استاد با یک نگاه مبهوت سر تا پایم را بر انداز کرد و بعد از یک مکث کوتاه جواب سلامم را داد. ازم خواست بشینم. شاید ده ثانیه به سکوت گذشت. منتظر بودم ازم سوال کنه، اگر چه همه چیز رو می دونست که قبولم کرده بود. سوابق تحصیلی من در دستشون بود، من هم خیالم از همه چیز به خصوص توان علمی و سطح تحصیلیم توی دوره های قبل، راحت راحت بود.
برای همین اتفاقا من بیشتر مایل بودم که ازم سوال کنه، از این که چه ایده هایی دارم، از این که چی توی سَرمه و چه جوری می خوام به نتیجه برسونمش. جواب همه ش رو آماده کرده بودم و داشتم فکر می کردم باید از کجا شروع کنم. خیلی خوشحال، منتظر شروع گفت و گو بودم که خانم دکتر، در حالی که با دست به سر تا پای من و حجابم اشاره می کرد، گفت:
⏪ ادامـه دارد...
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
گناهتوکردے؟!
لذتتوبردے؟!
حالامیتونۍتوچشمایِاشڪیامام
زمانتنگاهکن(:
اگهمیتونۍنگاشڪن!
چونعجیبدارهاشکمیریزهبرات...!!💔»
#امام_زمان
راستگفتہاند؛
عالمازچهارعنصرتشڪیلشده:
آب،آتش،خاك،هوا
🌱آبۍکہازتودریغڪردند
🌱آتشیکہدرخیمہگاهتافتاد
🌱خاڪۍکہشدسجدهگاه
وطبیبدردها
🌱وهواییکہعمریستافتادهدردلها
ترڪیباینچھارعنصر
مۍشود:ڪربلا💔…¡
#کربلا