eitaa logo
درج دل🌻زهرا عوض‌بخش
144 دنبال‌کننده
66 عکس
16 ویدیو
0 فایل
راه ارتباطی: @zahra_a_213
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه ساده ویلایی شهید دهقان میزبان برنامه "لبیک مادران ایران" است. چه بزم شیرینی! همه با یک حس مشترک! حس داغدار عزیزی بودن! داغ پدر، برادر، پسر! از قدیم گفته‌اند غم داغ برادر را برادر مرده می‌داند. بلاتشبیه داغ شهادت کجا داغدار مرگ کسی بودن کجا! چیزی که توی آن جمع، من راوی، فقط می‌دانستم و آن‌ها چشیده بودند... 🆔 @dorje_del
همه مادرها که نبودند؛ حتی همه خواهرها و همسرها! تعدادشان خیلی خیلی بیشتر از این‌ها هست و بود. عمر خیلی‌ها قد نداده و در قید حیات نیستند. خیلی‌هایشان جاافتاده شدند. یحتمل خیلی‌ها هم از قلم افتاده‌اند. خانه شهید هم اینقدری گنجایش ندارد ولی هر چه هست جای سوزن انداختن توی پذیرایی نیست. جمع شده‌اند پی‌گیر یک قصه! 🆔 @dorje_del
دور تا دور اتاق دیگر جا نداشت که خیلی‌ها وسط نشستند. بی‌پشتی و تکیه‌گاه. کجای کارم؟! این‌ها عمری همین‌طوری به قوت قلب و دل خودشان تکیه کرده‌اند و قربانی داده‌اند. پذیرایی کردن از این جمع خودش شد بساطی! تا می‌نشینم توی حلقه‌شان می‌روم دهه شصت! همه زن‌ها یک دست به عکس شهیدشان و یکی به پر چادر. هر دو را قرص چسبیده‌اند! عین روزهایی که رادیو مارش عملیات می‌زد. بعضی دست‌شان پُرتر است. چند تا تصویر توی دستشان دارند؛ لمینت، تخته‌شاسی، قاب عکس، نقاشی شهید و حتی لوح تقدیر اداره‌ای... بی‌تشریفات! 🆔 @dorje_del
مدیر برنامه پشت بلندگو حرف‌های خودش را می‌زند. زُل می‌زنم به دسته کم‌پشت گل‌های نرگس روی میز جلویش. شعبان، انتظار و چشم‌ مادرهایی که مثل این نرگس‌‌ها به در خشک شد تا دست‌گلشان را دوباره ببینند. چه سالم و رشید چه مجروح یا شهید! خدایا ما چه امتحانی در پیش داریم؟! 🆔 @dorje_del
نوبت معرفی‌ست. من مادر شهید... خواهر شهید...حتی اگر دقت هم می‌کردی نمی‌توانستی اسم و رسمشان را به ذهن بسپاری. چه‌طوری در محشر کبری، چهره به چهره جواب بدهم برای‌شان چه کرده‌ام! سینه‌ام سنگین می‌شود و دلم آب و آتش. 🆔 @dorje_del
اینجا زن‌ها هم‌غم و یک‌دلند. دلشان می‌تپد برای چند روز دیگر! برای یازده اسفند. خودشان را هنوز کامل معرفی نکرده‌اند که می‌گویند باید همه بیایند پای صندوق‌ها. اینجای کلام مرغ دلم می‌نشیند سر درختان بی‌برگ و بار! همان‌ها که هزاران دفعه توی فیلم تظاهرات روزهای انقلاب دیده‌ای. همانجا که با بلندگوهای شیپوری کرور کرور آدم شعار تا خون در رگ ماست می‌دادند. میکروفن را سفت گرفته‌اند و دست دیگرشان مشت شده! باید دهان یاوه‌گویان را ببندیم. ما پشت این انقلابیم... میکروفن توی دستشان می‌لرزد و چانه‌هایشان هم. حکایت یک بغض کهنه! ما جوان نداده‌ایم و جوانی که این روزها بهانه بدهیم دست دشمن! 🆔 @dorje_del
بغض‌های چسبیده ته گلو نم‌نم سرریز می‌شود پای چشم‌ها و جلسه دم می‌کشد. مادر شهید احمدی روشن بلند قامت و سرافراز می‌نشیند روی صندلی. "من مادر شهید احمدی‌روشنم." کمتر زیارتش کرده‌ایم. مشتاقیم و گوش تیز می‌کنیم به حرف‌هاش! 🆔 @dorje_del
جلسه را باران زده! مادر شهید احمدی‌روشن می‌گوید: "اگر خدا مصطفی را همین الان بهم پس بدهد دودستی می‌گیرمش. نه اینکه پشیمان باشم. من همان مصطفای شجاع و جسور را می‌خواهم؛ همو که شهادت آرزویش بود؛که می‌خواست در راه وطن فدا شود... گفت:"فقط ختم صلوات نگیرید و نذری بدهید..." سر انتخابات ریاست‌جمهوری ۸۴ تمام سکه‌های عقدشان را فروخت. خرج تبلیغات انتخابات کرد... 🆔 @dorje_del
طبع نازک‌نارنجی‌ام هرم و حرارت جلسه را برنمی‌تابد. جابه‌جا می‌شوم. مادر شهیدی آن گوشه‌موشه‌ها از خداخواسته گوشی‌اش را می‌دهد دستم. " قربون دستت دو تا عکس از من بگیر با این بچه‌ها! برای پایگاه مو‌خام!" نوه‌های پسر شهیدش را آورده جلسه. چین‌های پنجه‌کلاغی پای چشمش هنوز حریف حرارت و قوت ایمانش نشده. دل‌دل می‌زند به برنامه‌های آن‌جا برسد. 🆔 @dorje_del
دلم قندآب می‌شود. نگاهم گره می‌خورد به مادر شهید محمدخانی! نیم‌خیز می‌شود از دور. آب می‌شوم. می‌دانم درد پا و کمری قدیمی دارد. از تهران تا این‌جا درد را بغل کرده تا حرفی بزند خریدنی! حاج عمارش را رو به دوربین گذاشته روی سینه و چروک‌های صورتش از دو سال قبل خیلی عمیق‌تر شده‌اند. جوانی‌اش را در لبنان کنار حزب‌الله سرمایه کرده و حالا یک بغل حرف شنیدنی دارد... 🆔 @dorje_del
دهانم مزه چای با کیک یزدی می‌گیرد که می‌بینم بلندگو دست مادر شهید عمار است. شیرین و متواضع. " من خجالت می‌کشم جلوی شما از پسرم بگویم. الگوی بچه من، شهدای شما بودند!" یعنی شما بیشتر از من خون دل‌خورده‌اید. گفت:"عمار عمرِ تلف کرده نداشت. می‌دانید محمدحسین از کی به خودش عمار گفت؟ از وقتی در فتنه 88 مقام معظم رهبری گفتند أین عمّار؟" 🆔 @dorje_del
مادر حاج عمار نبض جلسه را توی دست گرفته که می‌روم پی روایتم. هال خانه شهید دهقان پر شده از سوژه. جان می‌دهد برای عکاسی و تیزر و روایت! چهره یک مادر شهید ازآن پرتره‌های جذاب است که می‌شود باهاش کتاب عکس چاپ کرد. جلویم را می‌گیرد. سه تایی نشسته‌اند. اشاره می‌کند به ریسه ردیف‌شان. "از ما عکس بگیر! من مامان و ایشون خواهر و ایشون خواهرزاده شهیدیم!" یعنی که هنوز توی یک خطیم. خط حفاظت از آرمان‌‌ها! در گوشم گفت راضی نمی‌شدم برود جبهه. رمضان بود. اصرار کرد من باید خودم را برسانم کربلا! شب خواب دیدم خودم دارم می‌روم کربلا. فهمیدم راهش حق است. من را می‌دهد دست حسین زهرا. گفتم برو مادر و دیگر نیامد. جنازه‌اش را بعدا با قاطر از توی منطقه عراقی‌ها جمع کردند آوردند. 🆔 @dorje_del