eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
940 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ 💌بـہ اميـد روزی ڪـہ... 📡 متـن تمـام روزنامه هـا ✍ يـڪـ جملـہ بـاشـد و آن : 👇 🎉مهـدي آمـد...🎉 🍃♥️ 🎈🍃ـــــــــــــــــــــــــ..... دلنـــــ✍ـــــــویس @dosteshahideman💚
⚘﷽⚘ 🌈✨🌸🍃🌈✨🌸🍃🌈✨🌸 💫 وخـُدا گُـفتْ تُـو رِیْحـٰانـہِ خِلقَتے😍😉😇 ...❤️🍃 @dosteshahideman💚
⚘﷽⚘ "عج"✨ ـجُمعہ تنهـا با تُـ♥️ زیبـا می‌شود :) ای قــرارِ دل بےقرارم♢• | |🌱 ‌@dosteshahideman💚
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرار‌دم‌غروب‌ 💚 بریم حرم امام رضا 💚 🌾از همه دل میبری😔...دل های شکسته💔رو خوب میخری😭🌾 🎤 #محمدحسین‌پویانفر #رزق‌معنوی 🌾 @dosteshahideman💚 🌷🌾 🌾🌷🌾 🌷🌾🌷🌾
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 📽 کلیپ وداع فرزند شهید با پیکر مطهر بابا حامد عزیزش در معراج شهدا مدافع شهید حامد سلطانی ❤️ @dosteshahideman🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ ابراهیـم‌ همیشہ‌ میگفـت : تا وقتے ڪہ زمانِ‌ازدواجتون نرسیـده دنبالِ ارتباطِ ڪلامے با جنسِ مخالف نرید ؛ چون آهسته آهسته خودتون رو بہ نابودے میڪشید ! ♥️ 👇👇👇👇👇 @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ای ماندنت به رنگ سبز و رفتنت به رنگ خون ما مانده ایم و دلتنگی و غم و جنون... دو شهید در یک قاب: -شهید محمدحسین محمدخانی -شهید حامد سلطانی @dosteshahideman❤️
⚘﷽⚘ ڪاش مے شد بچہ ها را جمع ڪرد .. سنگر آن روزها را گرم ڪرد .. ڪاش مے شد بار دیگر #جبهہ رفت ... جنگ عشقے ڪردو تیرے خورد و رفت ... @dosteshahideman❤️
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت چهل و چهارم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: پیشانی بند . قبل از اینکه فرصت کنم دوبار
⚘﷽⚘ قسمت چهل و پنجم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: عطر خمینی . پتو رو کشیدم روی سرم و چشم هام رو بستم ... اما نمی تونستم بخوابم ... فکرها و سوال ها رهام نمی کرد ... چرا اینقدر همه شون خوشحالن؟ ... چرا باید ملاقات با رهبر ایران براشون خوشحال کننده باشه؟ ... اونها که حتی نمی تونن از نزدیک، باهاش ملاقات کنن ... دیدن شخصی که تا این حد باهاشون فاصله سنی داره، چرا اینقدر براشون با ارزشه؟ ... و ... دیگه نتونستم طاقت بیارم ... سریع از جا بلند شدم و لباسم رو عوض کردم و خودم رو بهشون رسوندم ... ساعت حدود 6 صبح بود ... پشت درهای شبستان منتظر بودیم ... به شدت خوابم می اومد ... برعکس اونها که از شدت اشتیاق، خواب از سرشون پریده بود ... من می تونستم ایستاده بخوابم ... بالاخره درها باز شد ... ازدحام وحشتناکی بود ... . . یهو وسط اون ازدحام دیدم هادی داره میاد سمت من ... اومد کنارم ایستاد و خیلی با احتیاط سعی می کرد مراقبم باشه تا کسی بهم برخورد نکنه ... نمی تونستم رفتارش رو درک کنم اما حیقیقتا خوشحال شدم ... بعد از این همه سال، هنوز دستم مشکل داشت و حساس بود ... و با کوچک ترین تکان و ضربه ای به شدت درد می گرفت ... . . ساعت 8 گذشته بود که بالاخره موفق شدیم وارد شبستان بشیم ... خسته، کلافه و بی حوصله شده بودم ... به شدت خودم رو سرزنش می کردم ... آخه چرا اومدی؟... این چه حماقتی بود؟ ... تو که حتی نمی فهمی چی میگن، چی رو می خواستی کشف کنی و بفهمی؟ ... بچه ها یه لحظه آرام و قرار نداشتن ... مدام شعر می خوندن ... شعار می دادن ... دیدن شون توی اون حالت واقعا عجیب بود ... اما اوج تعجب، زمان دیگه ای بود ... . . حدود ساعت 10 ... آقای خامنه ای وارد شد ... جمعیت از جا کنده شد ... همه به پهنای صورت اشک می ریختن و یک صدا شعار می دادن ... من هیچی نمی فهمیدم ... فقط به هادی نگاه می کردم ... صورت و چهره هادی، مثل پیشونی بندش قرمز شده بود ... . . کم کم، فضا آرام تر شد ... به حدی کنجکاو شده بودم که قدرت کنترلش رو نداشتم ... به اطرافم نگاه کردم ... غیر از هادی، هیچ کدوم رو نمی شناختم ... با تمام وجود می خواستم یه نفر، شعارها و حرف های بچه ها رو برام ترجمه کنه ... . . خیلی آروم سر چرخوندم و به انگلیسی از بچه ها سوال کردم ... چی می گفتید؟ ... چه شعاری می دادید؟ ... اما هیچ کدوم انگلیسی بلد نبود یا توی اون شلوغی و التهاب، صدای من رو نمی شنید ... یهو هادی، خودش رو کشید کنارم ... این همه لشگر آماده به عشق رهبر آماده...صل علی محمد، عطر خمینی آمد ... ای رهبر آزاده، آماده ایم آماده ... خونی که در رگ ماست ... هدیه به رهبر ماست ... 🍁| @dosteshahideman