فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
🎥 تصاویر دیده نشده از #حاج_قاسم_سلیمانی در حال زیارت از حرم عمه سادات حضرت زینب سلام الله علیها🌹✨
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
شب بود..
یکی داد میزد:
ساکت شو
ساکت شو
تو نمیتونی اشک منو در بیاری..
رفتم سمت صدا
دیدم یک نفر انگشت هایش قطع شده
این حرفها را
به دست خونیاش می گوید:
ساکت شو..!
ساکت شو..!
تو نمیتونی اشک منو در بیاری..
🌷| @dosteshahideman
1_171499783.mp3
22.66M
🔺 #رجز_خوانی_حماسی ای که در حرکت از سفارت انگلستان تا دانشگاه تهران نوستالژی شد...
#اخراج_سفیر_انگلستان
#کفتار_پیر_انگلیس
#سفیر_خود_را_خیس_کرد
#پوشک_یادتان_نرود
#رجز_خوانی_حماسی
⚘﷽⚘
#شهیدنوشت
میگفت:
حاجی وقتی عاشق #خدا بشی،
دیگه هیچ #گناهی بهت حال نمیده...؛
خیلی راس میگفت...؛
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#تلنگر👌
💥نگذارید گوشهایتان👂 گواه چیزی باشد که چشمهایتان 👀ندیده
💥 نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان❤️ باور نکرده...
🌟چون ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم
ما موجودات #بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم...
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#شهادت فقط در جبهههای جنگ
نیست ، اگــر انسان بـراۍ خدا کار
ڪند و به یـاد او باشد و بمیــرد...
شهید است...
•| #شهیدهزینبکمایی |•
#خواهرشهیدم💔🕊
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
دوخط روضه و سینه بزنیم
ایام فاطمیه اس دیگ
🌷| @dosteshahideman
4_435750524105523510.mp3
5.16M
❣ #سه_شنبه_هاے_جمڪرانی
همہ هسٺ
آرزویـم
ڪہ ببینـم از تـو
رویـی 😍
دعاے #توسل امشب فراموش نشود❤️
#اللﮩـم_عجـل_لولیڪ_الفـرجــ
🎤 حاج مهدی میرداماد
12_7_Amir_Kermanshahi_(Vafate_Hazrate_Zaynab)_(www.rasekhoon.net).mp3
13.45M
ای دل بارونی،بی سر و سامونی
نداری بال شهادت خودتم میدونی
#شهادت
برای شادی روح شهدا #صلوات
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#یک_خط_روضه
فدک دادم که نامحرم نبیند
گل رخسارِ در چادر نهانم ...
ولی نامحرمم سیلی چونان زد
که محرم همم نبیند بعد از آنم
😭😭😭
#فاطمیه 🥀
🌑| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و سوم داستان دنباله دار نسل سوخته: شانه های یک مرد دنبال مامانم رفتم توی آشپزخونه ...
⚘﷽⚘
قسمت شصت و چهارم داستان دنباله دار نسل سوخته: قول زنانه
تا چشم مادرم بهم افتاد ... صدام کرد ... رفتم سمت آشپزخونه ...
بازم صبحانه نخورده؟ ...
توی راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم ...
قبل رفتن سعید رو هم صدا کن پاشه ... خواب می مونه ...
برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر ...
می شناسیش که ... من برم صداش کنم ... میگه به تو چه؟ ... و دوباره می خوابه ... حتی اگر بگم مامان گفت پاشو...
دنبالم تا دم در اومد ... محال بود واسه بدرقه کردن ما نیاد ... دوباره یه نگاهی بهم انداخت ...
ناراحتی؟ ...
ژست گرفتم و مظلومانه نگاش کردم ...
دروغ یا راستش؟ ...
هنوز یه قدم دور نشده بودم که برگشتم ...
- حالا اگه مردونه قول بدم ... نمره هام پایین نیاد چی؟ ...
خندید ...
- منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فکر کنم ... ولی قول نمیدم اجازه بدم ... اما اگه دوباره به جواب نه برسم ...
پریدم وسط حرفش ...
- جان خودم هیچی نمیگم ... ولی تو رو خدا ... از یه طرفی فکر کن که جوابش بله بشه ...
اون روز توی مدرسه ... تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد ... تازه یادم اومد دیروز توی گیم نت قرار داشتیم ... و من رسما همه رو کاشته بودم ...
مجبور شدم کل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون ساندویچ بخرم ... تا رضایت بدن و حلالم کنن ... بالاخره مرده و قولش
🌷| @dosteshahideman