eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
937 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
.😁 🌿 حرف‌شهادت‌ڪہ‌پیش‌مےآمد، یڪے مےگفت: اگر‌من‌شهید‌شوم، نگران‌نماز‌و‌روزه‌هایم ڪہ‌قضا‌شده‌اند‌هستم 😥 و‌یا‌نگران‌سرپرستےخانواده‌ام‌هستم🥺 و... نوبت‌معاون‌گردان‌رسید همہ‌گفتند: تو‌چے؟ چیزےبراےگفتن‌ندارے؟ پاسخ‌داد: اگر‌من‌شهید‌بشوم، فقط‌‌غصہ‌ے 35‌روز مرخصےراڪہ‌نرفتہ‌ام‌مےخورم.🤕 از‌آن‌میان‌یڪےپرید‌و‌قلم‌وڪاغذی‌آورد وگفت: بنویس‌ڪہ‌بدهند‌بہ‌من🤗 قول‌مےدهم‌این‌فداڪاری‌را‌بڪنم 😜 و‌بہ‌جاےتو‌بہ‌مرخصےبروم😁😂 ‍‎‌‌‌‌‎ 🕊 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
‹🖤📓› مادر‌آمداما‌ ایندفعه‌"پسر"نتوانست‌ جلوی‌پای‌مادر‌بلند‌شود...💔 🌱 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🌸🔗 تو نداشتھ‌منـے.. وقتے تونبـٰاشے بھ‌چھ‌ڪـٰارم‌مۍآید این‌همه‌آسمـٰان...🌤✨ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
❬❤️🚗❭ • • درمشکلات‌است؛ڪه‌انسان‌راآزمایش میڪندصبرپیشہ‌ڪنیدکہ‌دنیافانی‌است ومامعتقدبه‌مـعادهستیم!(:☝️🏼🌿" _شهیدحسین‌خرازی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🌷 پنجشنبه که می آید دل نورانی میشود هوای بهشت به سر میزند عطر عود وگلاب همه جا می پیچد و یادت درتمام خاطره ها زنده میشود هدیه به روح پاک •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ عکس رفیق شهیدم ارسالی یکی از کاربران عزیز کانال ❤️❤️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🌿 ✨می‌گفټ:↓ •°🌱اگر‌مےخواهید‌نذرے‌ڪنید فقط‌ نڪنید...!مثلا‌نذر‌ڪنید یڪ‌روز‌گناه‌نمےڪنم‌هدیہ‌بہ‌آقا‌صاحب‌الزمان «عج»‌‌💚 از‌طرف‌خودم•°‌یعنے‌از‌طرف‌خودتان‌عملے‌را‌براے‌سلامتی‌و‌تعجیل‌در‌فرج‌آقا‌امام‌زمان‌«عج»‌انجام‌مےدهید‌ڪہ‌یڪے‌از‌مجربترین‌ڪارهابراے‌آقا‌است.🌿🙂 _شہید‌مجید‌‌سلمانیان ═❖•°♥ °•❖═
هروقت من را می‌دید، دستم را در دستش می‌گرفت و می‌گفت حاجی حلالم کن. تو مسجد آمدن را به من یاد دادی.» مسئول بسیج دانش‌آموزی مسجد صاحب‌الزمان(عج) درباره آخرین خاطره‌ای که از دارد می‌گوید: «مدت‌ها بود که را ندیده بودم. ایام فاطمیه بود که برای دیدن دوستانش به مسجد آمده بود. با من تماس گرفت و گفت حاجی من در مسجد هستم و می‌خواهم ببینمت. گفتم کمی دیر می‌رسم. در پاسخم گفت حاجی برایم دعا کن که شوم. وقتی خبر را شنیدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعی شد که چقدر عاشق شهادت بود. راوی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
❃ در تفحص دفترچه يادداشت يک ، که هر روزش را مي نوشت پيدا شد. ❃ گناهان يک هفته او اين بود: ✯ شنبه : بدون وضو خوابيدم ✯ يکشنبه : خنده بلند در جمع ✯ دوشنبه : احساس غرور کردم ✯ سه شنبه : نماز شب را سريع خواندم ✯ چهار شنبه : فرمانده در سلام کردن از من پيشي گرفت ✯ پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم ✯ جمعه : تکميل نکردن هزار صلوات و بسنده کردن به هفتصد صلوات @dosteshahideman
برای شهـید شدن باید شهادت را آرزو کرد ، شهادتِ شهیـد فقط دست خود اوست .. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
نوشته بود... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🔰پنجشنبه بود؛ رفتم گلزار شهدای خلدبرین، سرمزار امیرمحسن. دیدم پدر و مادرشون سرمزار نشستند؛ سلام و احوال پرسی کردم و نشستم سرمزار، فاتحه و زیارت عاشورا خواندم. حالم زیاد خوب نبود، شروع کردم به گلایه کردن، نفهمیدم که چی دارم میگم؛ گفتم حاجی این رسم رفاقت نیست، دست منم بگیرید؛ اون موقع که هرکار و گرفتاری داشتم،کمکم می‌کردید، این دفعه هم راهنماییم کنید... بلند شدم و رفتم؛ در راه برگشت به خونه، شروع کرم به گریه کردن حالم دست خودم نبود... وقتی رسیدم خونه، بی‌قراریم بیشتر شد، نتونستم تحمل کنم، دوباره برگشتم خلدبرین سرمزارش... گفتم: حاجی تو رو خدا ببخشم😭 🚩نفهمیدم چند ساعت سرمزارش نشستم، وقتی که حالم خوب شد، رفتم خونه. شب همش به فکر کاری بودم که انجام دادم تا اینکه خوابم برد... در عالم خواب دیدم که حاجی با چند نفر، بین دختربچه‌ها عروسک پخش میکنن؛ توی خواب بهم گفت: بیا اینجا کارت دارم! رفتم و گفتم: بله حاجی! چیکار کنم؟ گفت: فردا برای ۶نفر ناهار آماده کن، میهمان داری!!!😳 صبح که از خواب بیدار شدم، به مامانم گفتم: مامان امروز ناهار بیشتر درست کن، میهمان داریم... مادرم پرسید:کسی رو دعوت کردی؟ گفتم: نمیدونم بیان یا نه ولی شما بیشتر بپزید. ناهار که آماده شد، مامانم گفت: ناهار آماده است، کی میان؟ گفتم: نمیدونم!!! ناهار نخوردم، نگاهم به ساعت بود و منتظربودم؛ دو ساعت بعد دیدیم زنگ خونه به صدا در اومد؛ در رو باز کردم و دیدم ۶تا بچه اومدن در خونه ما!! گفتم: بله بفرمایید؟ یکیشون گفت: یه آقایی به ما گفته اینجا بهتون ناهار میدن، میشه یه چیزی برامون بیارید؟ دعوتشون کردم داخل... مادرم براشون سفره انداخت؛ ازشون پرسیدم: کی آوردتون اینجا؟ گفتند: یه آقایی بود، بهمون آدرس اینجا رو داد، خودش ما رو آورد اینجا و رفت!! گفتم: چه شکلی بود؟ در جوابم می‌گفتند: ریش داشت، خیلی هم مهربون بود. 🚩همش تو فکر این بودم که کی آوردتشون اینجا🤔 یهو عکس حاجی رو نشونشون دادم؛ همشون گفتند: همین اقاهه بود!! یک لحظه خشکم زد، شروع کردم به گریه کردن😭 خانواده‌ام گفتند: چی شده؟! چرا گریه میکنی؟! بهشون گفتم: این بچه‌ها دعوت شده حاجی هستند و قضیه خواب دیشبم رو براشون تعریف کردم. شب دوباره خواب حاجی رو دیدم، گفتم: حاجی شرمندتم😥 ✨بهم گفت: حواسم به همه چیز هست، اگه دیدی به زودی درست نمیشه، به صلاح خودته... یه جای دیگه درست میشه. حسابی شرمندش شدم😔 شهید_امیرمحسن_حسن_نژاد