.#طنز_جبهه😁
#شهیدانه 🌿
حرفشهادتڪہپیشمےآمد،
یڪے مےگفت:
اگرمنشهیدشوم، نگراننمازوروزههایم
ڪہقضاشدهاندهستم 😥
ویانگرانسرپرستےخانوادهامهستم🥺
و...
نوبتمعاونگردانرسید
همہگفتند:
توچے؟
چیزےبراےگفتنندارے؟
پاسخداد:
اگرمنشهیدبشوم، فقطغصہے
35روز مرخصےراڪہنرفتہاممےخورم.🤕
ازآنمیانیڪےپریدوقلموڪاغذیآورد
وگفت:
بنویسڪہبدهندبہمن🤗
قولمےدهماینفداڪاریرابڪنم 😜
وبہجاےتوبہمرخصےبروم😁😂
#شادےروحشهداصلوات🕊
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
‹🖤📓›
مادرآمداما
ایندفعه"پسر"نتوانست
جلویپایمادربلندشود...💔
#مادرشهید🌱
#شہیدانہ
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#شهیدانهـ 🌸🔗
تو
نداشتھمنـے..
وقتے
تونبـٰاشے
بھچھڪـٰارممۍآید
اینهمهآسمـٰان...🌤✨
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#صبحتون_شهدایی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
❬❤️🚗❭
•
•
#شهیدانه
درمشکلاتاست؛ڪهانسانراآزمایش
میڪندصبرپیشہڪنیدکہدنیافانیاست
ومامعتقدبهمـعادهستیم!(:☝️🏼🌿"
_شهیدحسینخرازی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🌷 #شهیدانه
پنجشنبه که می آید
دل نورانی میشود
هوای بهشت به سر میزند
عطر عود وگلاب همه جا می پیچد
و یادت درتمام خاطره ها زنده میشود
#پنجشنبه_های_دلتنگی
هدیه به روح پاک #شهدا
#صلوات
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
عکس رفیق شهیدم
ارسالی یکی از کاربران عزیز کانال
#کلیپ
#شهید_بیضائی
#شهیدانه
❤️#کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#شهیدآنه🌿
✨میگفټ:↓
•°🌱اگرمےخواهیدنذرےڪنید
فقط #گناه نڪنید...!مثلانذرڪنید
یڪروزگناهنمےڪنمهدیہبہآقاصاحبالزمان «عج»💚
ازطرفخودم•°یعنےازطرفخودتانعملےرابراےسلامتیوتعجیلدرفرجآقاامامزمان«عج»انجاممےدهیدڪہیڪےازمجربترینڪارهابراےآقااست.🌿🙂
_شہیدمجیدسلمانیان
═❖•°♥ °•❖═
#شهیدانه
#شهید_والامقام
#محمدحسین_محمدخانی
هروقت من را میدید، دستم را در دستش میگرفت و میگفت حاجی حلالم کن. تو مسجد آمدن را به من یاد دادی.»
مسئول بسیج دانشآموزی مسجد صاحبالزمان(عج) درباره آخرین خاطرهای که از#شهید دارد میگوید: «مدتها بود که #محمدحسین را ندیده بودم. ایام فاطمیه بود که برای دیدن دوستانش به مسجد آمده بود. با من تماس گرفت و گفت حاجی من در مسجد هستم و میخواهم ببینمت. گفتم کمی دیر میرسم. در پاسخم گفت حاجی برایم دعا کن که#شهید شوم. وقتی خبر#شهادت_محمدحسین را شنیدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعی شد که چقدر#محمدحسین عاشق شهادت بود.
راوی
#پدر_شهید
#سالروز_شهادت
#یادش_با_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_الفرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#شهیدانه
❃ در تفحص #شهدا دفترچه يادداشت يک #شهيد #شانزدهساله، که #گناهان هر روزش را مي نوشت پيدا شد.
❃ گناهان يک هفته او اين بود:
✯ شنبه : بدون وضو خوابيدم
✯ يکشنبه : خنده بلند در جمع
✯ دوشنبه : احساس غرور کردم
✯ سه شنبه : نماز شب را سريع خواندم
✯ چهار شنبه : فرمانده در سلام کردن از من پيشي گرفت
✯ پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم
✯ جمعه : تکميل نکردن هزار صلوات و بسنده کردن به هفتصد صلوات
@dosteshahideman
برای شهـید شدن باید شهادت را آرزو کرد ،
شهادتِ شهیـد فقط دست خود اوست ..
#شهیدمحمودرضابیضایی
#شهیدانه
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#شهیدانه
نوشته بود...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#شهیدانه
#ارسالی_از_مخاطبین
#شهیدان_زنده_اند
🔰پنجشنبه بود؛ رفتم گلزار شهدای خلدبرین، سرمزار امیرمحسن.
دیدم پدر و مادرشون سرمزار نشستند؛ سلام و احوال پرسی کردم و نشستم سرمزار، فاتحه و زیارت عاشورا خواندم.
حالم زیاد خوب نبود، شروع کردم به گلایه کردن، نفهمیدم که چی دارم میگم؛ گفتم حاجی این رسم رفاقت نیست، دست منم بگیرید؛ اون موقع که هرکار و گرفتاری داشتم،کمکم میکردید، این دفعه هم راهنماییم کنید...
بلند شدم و رفتم؛ در راه برگشت به خونه، شروع کرم به گریه کردن حالم دست خودم نبود... وقتی رسیدم خونه، بیقراریم بیشتر شد، نتونستم تحمل کنم، دوباره برگشتم خلدبرین سرمزارش...
گفتم: حاجی تو رو خدا ببخشم😭
🚩نفهمیدم چند ساعت سرمزارش نشستم، وقتی که حالم خوب شد، رفتم خونه.
شب همش به فکر کاری بودم که انجام دادم تا اینکه خوابم برد...
در عالم خواب دیدم که حاجی با چند نفر، بین دختربچهها عروسک پخش میکنن؛ توی خواب بهم گفت: بیا اینجا کارت دارم! رفتم و گفتم: بله حاجی! چیکار کنم؟
گفت: فردا برای ۶نفر ناهار آماده کن، میهمان داری!!!😳
صبح که از خواب بیدار شدم، به مامانم گفتم: مامان امروز ناهار بیشتر درست کن، میهمان داریم...
مادرم پرسید:کسی رو دعوت کردی؟
گفتم: نمیدونم بیان یا نه ولی شما بیشتر بپزید.
ناهار که آماده شد، مامانم گفت: ناهار آماده است، کی میان؟
گفتم: نمیدونم!!!
ناهار نخوردم، نگاهم به ساعت بود و منتظربودم؛ دو ساعت بعد دیدیم زنگ خونه به صدا در اومد؛ در رو باز کردم و دیدم ۶تا بچه اومدن در خونه ما!!
گفتم: بله بفرمایید؟
یکیشون گفت: یه آقایی به ما گفته اینجا بهتون ناهار میدن، میشه یه چیزی برامون بیارید؟
دعوتشون کردم داخل... مادرم براشون سفره انداخت؛ ازشون پرسیدم: کی آوردتون اینجا؟
گفتند: یه آقایی بود، بهمون آدرس اینجا رو داد، خودش ما رو آورد اینجا و رفت!!
گفتم: چه شکلی بود؟
در جوابم میگفتند: ریش داشت، خیلی هم مهربون بود.
🚩همش تو فکر این بودم که کی آوردتشون اینجا🤔 یهو عکس حاجی رو نشونشون دادم؛ همشون گفتند: همین اقاهه بود!! یک لحظه خشکم زد، شروع کردم به گریه کردن😭
خانوادهام گفتند: چی شده؟! چرا گریه میکنی؟!
بهشون گفتم: این بچهها دعوت شده حاجی هستند و قضیه خواب دیشبم رو براشون تعریف کردم.
شب دوباره خواب حاجی رو دیدم، گفتم: حاجی شرمندتم😥
✨بهم گفت: حواسم به همه چیز هست، اگه دیدی به زودی درست نمیشه، به صلاح خودته... یه جای دیگه درست میشه. حسابی شرمندش شدم😔
شهید_امیرمحسن_حسن_نژاد