eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
937 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
💌🕊💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌 💌🕊 🕊 عاشـــ❤ـــقی کانـــال شــ❤ـــهید من معرفی 💌 💌🕊 💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘ یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد است 🌷قرار عاشقی با سردار شهید 🌷 🇮🇷فرماندهی گردان مهندسی رزمی جواد الائمه علیه السلام متولد روستای شمس آباد بخش ششتمد تاریخ تولد 1337 تاریخ شهادت 1365/12/10 قرار عاشقی با معرفی شهدا •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ هميشه  توصيه مى ‏كرد كه توكلّ به خدا داشته باشيد. اگر انسان هميشه با توكلّ به خدا قدم بردارد، هميشه و در همه جا خدا هم با اوست. نسبت به اهل البيت(ع) ارادت خاصّى داشت و مصيبت وارده بر آنان او را بسيار متأثرّ مى‏ كرد. با شنيدن جمله اى درباره شهدا يا اهل ‏البيت(ع) اشك در چشمانش حلقه مى ‏زد.  در بيست و چهار سالگى با خانم طاهره واحدى پيمان ازدواج بست كه مدّت زندگى مشترك آنها چهار سال و ثمره اين ازدواج سه فرزند بود. جواد در 6 آبان 1362، محمّد در 30 شهريور 1364 و ريحانه در 30 شهريور 1366 - بعد از شهادت پدر - به دنيا آمد.  در سال 1361 به عنوان مسئول جهاد جوين به فعّاليّت پرداخت، سپس به عنوان مسئول مركز هماهنگى شوراها انتخاب شد. در سال 1362 با رأى اكثر برادران جهاد به عنوان عضو شوراى مركزى جهاد سازندگى سبزوار انتخاب و به كار مشغول شد.  سرانجام در سال 1364 به آرزوى ديرينه خود رسيد و همراه با تنى چند از برادران جهاد راهى جبهه شد. مدّت حضورش در جبهه پانزده ماه بود16 كه حدود شش ماه در منطقه سومار در خدمت جهاد بود و از تيرماه تا اسفندماه سال 1365 - زمان شهادت - در جبهه جنوب فرماندهى گردان مهندسى - رزمى جوادالائمه را بر عهده داشت.  هنگام عمليّات به اندازه ‏اى كار مى‏ كرد و فعّال بود كه برخى اوقات تا چهار شبانه‏ روز نمى‏ خوابيد. يكى از همرزمان ايشان - آقاى عمادى‏پور - در اين باره نقل مى‏ كند: «در عمليّات كربلاى 5 - بعد از چند روز عمليّات - يك روز در سنگرى ايستاده بوديم و با هم صحبت مى ‏كرديم. ايشان سرش را به ديوار سنگر تكيه داد. من چند كلمه كه صحبت كردم ديدم كه خوابش برد. صدايش كردم: حاج آقا! گفت: بله. باز مجدد به خواب رفت. از شدّت خستگى سرپا خوابش برده بود.»  بارها و بارها در صحبتهايش مى گفت: «برادران، ما از خودمان نيستيم. از پدر و مادرمان هم نيستيم. امروز ما از انقلاب و جمهورى اسلامى هستيم كه درگير جنگ است. پس ما فرزندان جنگ هستيم و تا بدان جا كه توان داريم بايد صرف كنيم.» •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘    آقاى عمادى‏ پور مى ‏گويد: «زمانى كه دستور تشكيل گردانهاى مهندسى‏ رزمى جهاد صادر شد و گردان جواد الائمه در شمال خراسان شهرهاى اسفراين، قوچان، بجنورد، شيروان، نيشابور و سبزوار - تشكيل شد، ايشان به فرماندهى اين گردان منصوب شد و تا زمان شهادت اين مسئوليّت را داشت و از اين تاريخ به بعد مرتّب در جبهه حضور داشت.  با توّجه به اينكه در جبهه مجروح شده بود، ولى كسى اطّلاع نداشت. ناراحتى چشم او را عذاب مى‏ داد، به او گفتم: براى مداواى چشم خود به پزشك مراجعه كن، ايشان در جواب من گفتند: من بايد بعد از جنگ يك سرويس عمومى انجام دهم. بعداً من متوّجه شدم كه ايشان از ناحيه كمر، پا و معده هم در عذاب بوده، ولى هيچ وقت آنها را ابراز نمى ‏كرده است.»  همسرش مى ‏گويد: «هر موقع كه از جبهه بر مى ‏گشتند، تدارك سفر بعد را مى ‏ديدند و سفر آخر هم به علّت اينكه مدّت طولانى قرار بود ايشان در منطقه خوزستان به خدمت مشغول باشند، ما هم با فرزندان با ايشان همسفر شديم.»  شهيد مدّت نُه ماه با همسرش در سوسنگرد سكونت داشت، هر روز صبح به منطقه مى‏ رفت و شب به خانه بر مى ‏گشت.  گاهى هم به علّت فشار كارى و مسئوليّتى كه داشتند چند شب به خانه نمى ‏آمدند. به علّت بمباران شديد سوسنگرد، خانواده را به شهرستان فرستاد.  شهيد هميشه وضو داشت و هنگامى كه يكى از برادران در پشت خط سؤال مى‏ كرد كه ديگر اينجا چرا؟ در جواب مى‏گفت: «آدم هميشه بايد آماده باشد و اين آمادگى نه در حرف كه در عمل شخص متجلّى است.» •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ محمّدرضا شمس ‏آبادى، چهارمين فرزند عبدالحميد در فروردين‏ ماه سال 1337 در روستاى شمس‏ آباد بخش ششتمد به دنيا آمد.  تحصيلات ابتدايى را در روستا و در مدرسه شمس‏ آباد سپرى كرد.  پدر و مادرش - با وجود فشارهاى مالى - او را براى ادامه تحصيل راهى شهر كردند. دوره راهنمايى و متوسطه را به سال 1348 در دبيرستان اسرار شهرستان سبزوار آغاز كرد و در سال 1355 به پايان رساند. در ايّام تعطيل به روستا بازمى‏ گشت و در كارهاى كشاورزى به والدينش كمك مى‏ كرد.   سالهاى آخر تحصيل او با روزهاى انقلاب مصادف بود. در اين زمان در مراسم شركت مى ‏كرد و اطلاعيّه‏ هايى را از شهر به روستا مى ‏برد و بين مردم روستا توزيع مى‏ كرد. در به ثمر رسيدن نهضت اسلامى از هيچ كوششى دريغ نداشت. پس از گرفتن ديپلم در رشته طبيعى - نظام قديم - به خدمت اعزام شد.  در سال 1360 به منظور لبيك گفتن به نداى امام امّت مبنى بر آباد كردن ويرانيها، وارد جهاد سازندگى شد. مشكلات خود را به كسى نمى‏ گفت و خودش آنها را حلّ مى ‏كرد، امّا در رفع مشكل ديگران بسيار كوشا بود. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘  محمّدرضا شمس ‏آبادى در 10 اسفند 1365 در عمليّات كربلاى 5 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت گلوله به ناحيه سر به مقام رفيع شهادت نايل آمد.  پيكر شهيد بعد از حمل به زادگاهش - براساس وصيّت ايشان - در بهشت شهداى سبزوار به خاك سپرده شد.  شهيد شمس‏ آبادى در فرازى از وصيّت ‏نامه ‏اش آورده است: «خدايا! شكر مى ‏كنم ترا بى‏ حدّ كه من در عصرى قرار گرفتم كه اسلام - اين دين هميشه زنده و حياتبخش - دوباره جان گرفت و امروز احكام اسلام و قرآن پياده مى ‏شود.  زندگى رنگ معنوّيت پيدا كرده، لذّات و خوشيهاى ظاهرى دنيا جايش را به لذّات و خوشيهاى معنوى داده و خطّ بطلان بر ارزشهاى دروغين نقش بسته در ذهنمان از نظامِ قبل كشيده.» •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ بـےشبهه‌شهیداست‌غلام‌زینب :)♥️ ✌️🏼 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣7⃣ #فصل_نهم گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفت
✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣8⃣ توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران. چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم. نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شکوهی داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یک دفعه به یاد موتورم افتادم. ادامه دارد...✒️ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣8⃣ تا رسیدم، دیدم یک نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند.» بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: «این عکس به زندگی مان برکت می دهد.» از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشکنند. بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: «مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام می شوم.» آن طور که می گفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود می رفت همدان و پنج شنبه عصر می آمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، می گفت: «اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا می داند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمی آمدم.» ادامه دارد... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ هر شــب ، زیر باران نگاهم با یاد تو ، در دفتر عاشقانه هایم قدم مى زنم ، فقط تــو شعرهایم را بخوان ، و با نگاه مهربانت نوازش ڪن ، من سال ها چشم انتظار چتر نگاهت مى مانم ، همیشه دلتنگ ، همیشه دلواپس... 🌌 🌙 🍀🍀🍀 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•