eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
939 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞💞💞 💛قرارعاشقی💛 🍁صلوات خاصه امام رضا به نیابت از 🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک. ساعت هشت به وقت امام رضا😍😍😍 👇👇 @dosteshahideman 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍁🕊🕊🍁🍁🕊🕊🍁🍁🕊🕊🍁 🌷قدرت بدنی خوبی داشت. بدون اینکه از نفرات نق بزنه، جعبه مهمات ها رو به دوش می کشید و توی ماشین حمل مهمات می گذاشت. هاش رو همیشه داشت حتی اینجا! 🌷پدر شهید میگوید، از قدیم اهل بود، در تابستان میگرفت. @dosteshahideman 🍁🕊🕊🍁🍁🕊🕊🍁🍁🕊🕊🍁
هدایت شده از دوست شــ❤ـهـید من
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 در ڪـ‌انـ‌ال دوســـت شــ💔ــهـید مــن 🌹| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم
📚📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚 💚 🍂 🍁: مقاومت به اعتبار یازهرا(س) تعریف میکرد در دوره ،یک بار یکی از مقامات مهم به جمع آنها آمده بود. می گفت آمد سخنرانی کرد وقتی صحبت از پیروزی حزب الله لبنان در جنگ۳۳روزه شد گفت:<<ماهم سالها در برابر اسرائیل مقاومت کرده ایم ،اما ما این پیروزی راکه حزب الله در جنگ۳۳روزه به دست آورد هیچوقت نتوانسته ایم به دست بیاوریم. اگر دنبال رمز پیروزی حزب الله و علت موفق نشدن ما هستید،رمزش این است که آنها (س)دارند و ما نداریم.>> محمود رضا از قول این شخص در آن جلسه حرف جالب دیگری هم نقل کرد. گفته بود اگر رزمندگان مقاومت، علیه صهیونیست ها عملیات استشهادی انجام می دهند،این روش را از عملیات شهادت طلبانه در ایران الگو برداری کردند. شـادے روح شـ‌هـیـد 🌷🍃 @dosteshahideman 🍃🌷 🍂 🍁: تـوشـهـیـد نمـیـشـوے بعدازاینکه درسال 1382به عضویت سپاه درآمد از تبریز رفت. یکی از بهانه هایی که آن موقع برای برگشتن محمودرضابه تبریز وجودداشت وصلتش با خانواده های تبریزی و به تبع آن انتقال کارش به تبریز بود. علی رغم اصرارهای پا هیچ گاه به این کار تن نداد. درصحبت های مفصلی که آن اوایل باهم می کردیم معتقدبود برگشتنش به تبریز مساوی با کوچک شدن ماموریتش است. چون از اول در فکر پیوستن به نهضت جهانی بود. بعداز اینکه این فرصت را به دست آورد به کار با بسیجی های جهان اسلام افتخار می کرد. اصلا این ترکیب را من از یادگرفتم وآن را اولین باراز زبان او شنیدم. حاضرنبود آمدن به تبریز راباچنین فرصتی عوض کند. ماندن درتهران برایش به معنی ماندن در میانه میدان و برگشتن به تبریز به معنی پشت میزنشینی و از دست دادن فرصت خدمتی بود که برای آن نیروی را انتخاب کرده بود. یادم هست یکبار که خیلی سخت گرفتم و تا صبح با او بحث کردم ،قاطع به من گفت:من پشت میز بروم می میرم. بعد از اینکه در تهران تشکیل داد، در جواب برادری که به او پیشنهاد کرده بود خانواده اش را بردارد و برود زندگی کند،گفته بود . شـادے روح شـ‌هـیـد 🕊| @dosteshahideman 🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۵۶ #نویسنده مریم.ر _محمد _جان محمد _یه سوال بپرسم راست
۵۷ مریم.ر بعد از چندروز فکر کردن برای چادری شدنم دیگه تصمیمو عملی میکنم🤗بازهرا همه چیو درمیون گذاشتم خواستم تا محمد سوپرایزکنم😉 با زهرا رفتیم و یه چادر خریدیم😊 _زهرا چطورشدم؟😌 _وای مریم چقدربهت میادخدانکشتت😃 _راست میگی چه خوشگل شدم😌 سر راه رفتم خونه مامانم اینا وای خیلی استرس دارم حالا منو اینجوری ببینن خیلی سرزنشم میکنند😔 دستمو میزارم روی زنگ مامانم درو باز کرد وقتی رفتم داخل ماشین پدرمم اونجا بود😳یعنی پدرمم خونس😟 خدایا بهم شهامت بده خدایا برامید تو😔 _سلام مامان جونم قربونت برم😘سلام بابایی😍 _سلام مادر چادر چرا سرت کردی؟😕 _این که تعجب کردن نداره خانوم . خب اون شوهر بسیجیش مجبورش کرده دیگه . دخترم اگه برای قهر اومدی از همون دری که اومدی برگرد همون روز که بهت گفتم باید فکرشومیکردی _بابا این حرفا چیه من اومدم ببینمتون دلم براتون تنگ شده قهرچیه؟😳 _مریم اگه پشیمون شدی بگو بابا . اذیتت میکنه؟خودم طلاقتو میگیرم هرچی باشه آخرش تو پاره تنمی _بابا توروخدا بس کن .‌ من خیلی خوشبختم آخه چرا باورتون نمیشه؟چادرم خودم خواستم محمد اصلا اجبارم نکرد _ماهم باور کردیم _خب دیگه با اجازتون من برم _چیه بهتون برخورد _این چه حرفیه بابا . اومدم ببینمتون و برم فعلا خداحافظ _مادر بزار یه چایی برات بیارم _میام بازم مامان جون خیلی ناراحت شدم😔 یه لحظه به ذهنم رسید چادرمو بردارم . اما نه نباید این کارو بکنم اولش سخته بعد همه چیز درست میشه😊 امکان نداره از تصمیمم پشیمون بشم خدایا کمکم کن❤️داشتم میرفتم خونه توی راه به محمد زنگ زدم _سلام عشقم😊 _سلام خانومم _محمد میگم میخوای فردا شب زهرا اینا را دعوت کنیم؟ _آره خوبه . من بعد به علی زنگ میزنم _خب کاری نداری عزیزم _قربونت بعداز اینکه قطع کردم رسیدم خونه سریع چادرمو قایم میکنم که محمد فعلا نبینه به زهرا زنگ زدم و گفتم فرداشب بیان خونمون😊حالا چی درست کنم😬 هنوز محمد نیومده میرم دوباره چادرمو سرم میکنم جلو آینه خودمو نگاه میکنم چقدر باچادر با وقارشدم😊 خدایا کمکم کن همیشه چادر سرم کنم کمکم کن هیچوقت دلسردنشم😢هرکس هرچی میخواد بگه من هیچوقت چادرمو کنارنمیزارم😊 اینقدر باچادرم جلو آینه نگاه سرم کردم و نگاه کردم که اصلا نفهمیدم زمان چطوری رفت یدفه دیدم محمد اومد😵 منو با چادر دید😬 _مریم خودتی😳 _پس فکرکردی کیه😡 _چادر... _محمد من میخوام از این به بعد چادر سرم کنم _این که عالیه😍 چی شد این تصمیمو گرفتی _میخواستم به خدا نزدیکتربشم . همینطور من چون میدونستم تو دوست داری من چادری باشم خواستم خوشحالت کنم _عزیزم خیلی خوشحال شدم . چقدر بهت میاد . یبار دیگه سرت کن درست ندیدم😍 ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۵۷ #نویسنده مریم.ر بعد از چندروز فکر کردن برای چادری شدن
۵۸ مریم.ر فصل امتحان ها تموم شد😊آخیش لیسانسمو گرفتم😌 یروز برای تکمیل مدارک فارغ التحصیلیم میرم دانشگاه محمد منو رسوند _عشقم میخوای منتظر باشم تا کارت تموم بشه؟ _وای نه عزیزم شاید طول بکشه . میخوای تو برو چیزایی که من برات لیست کردمو برای خونه بخر تا من بیام _اوه اوه . باشه پس زنگ بزن بیام دنبالت _باشه عزیزم بای بای رفتم داخل دانشگاه همه اون خاطراتی که داشتم دوباره زنده شد . مدارکمو تحویل دادم خوب شد محمد منتظرنموند وگرنه خسته میشد😣همه از چادری شدنم تعجب کرده بودند اما من به هیچکس اهمیت نمیدادم . بعد از تکمیل مدارکم میرم طبقه پایین روبه روی دفتر بسیج برادرا که درش بسته بود ایستادم و نگاه کردم ؛ یاد اون روزها افتادم که چقدر به بهانه های مختلف میومدم تا محمد ببینم ؛ چقدر دلم میخواست بهم نگاه کنه و اون همیشه سربه زیربود . حالا دیگه محمد مال من شده💞 خدایا ممنونم ازت الان دیگه بیشتر از قبل ازتصمیم چادری شدنم خوشحالم😊 یدفه یکی صدام زد برگشتم دیدم فروغ بود _مریم خودتی؟نشناختمت خیلی دلم برات تنگ شده😘 _دوستم😍 _بعد از عروسیت دیگه خبر ازت ندارم _ببخشید فروغ جون درگیر امتحانا بودیم هردومون دیگه _مریم چادری شدی؟😕 _آره از این به بعد دیگه منو اینجوری میبینی _آقامحمد گفت باید چادرسرکنی؟😶 _اصلا هیچوقت به من همچین حرفی نزد. من خودم تصمیم گرفتم _ولی خیلی بهت میاد شیطون😉 _مچکرم😊 بعد ازیکم حرف زدن با فروغ به محمد زنگ زدم که بیاد دنبالم داشتم میرفتم به طرف خروجی دانشگاه که دوباره یکی صدام زد😕 _مریم خودتی؟ اون ساناز بود😶یه عینک آفتابی بزرگم زده بود _آره من که خودمم . ساناز تویی😕 _آره . این چه ریختیه؟شنیدم با اون بسیجی ازدواج کردی . حالا مجبورت کرد این تیپی بچرخی _هیچکس منو مجبور نکرده آره با اون بسیجی ازدواج کردم خیلیم دوسش ارم و باهاش خوشبختم _من که چیزی نگفتم . فقط میگم یموقع خودش یا خانوادش نخواد اذییتت کنه . اینا همشون عقب افتاده و اُمُل هستند _تو به چه حقی به عشق من توهین میکنی؟اصلا به تو چه از ساناز جداشدم یدفه اومد دنبالم و گفت _مریم ببخشید من نمیخواستم توهین کنم😭 _باشه . حالا گریه نکن . ساناز باشه بخشیدمت آبغوره نگیر یدفه ساناز عینکشو برمیداره و دستشو میاره روی صورتش _ساناز ببینمت😳 _مریم نه😭 _یه لحظه دستتو بردار😳 ساناز چرا صورتت کبود شده😧 بدجور کبودشده تصادف کردی؟ _نه😔 امید... _نکنه...نکنه امید کُتَکِت میزنه😟 _دست روی دلم نزار مریم😭 _بیا اینجا بشین ببینم تعریف کن چه بلایی سرت اومده؟😣 _وقتی عروسی کردیم چندروز اول همه چی خوب بود اما بعد من متوجه شدم امید با یه دختری رابطه داره منم هیچی نگفتم و به رابطم با ایمان ادامه دادم یروز امید فهمید که من باایمان دوستم منم بهش گفتم فکرمیکنی من نمیدونم تو هم د و س ت د خ ت ر داری . بعد بهم گفت من تو را از اول نمیخواستم من مریم میخواستم بخاطر لجبازی با اون با تو ازدواج کردم گفتم شاید مریم حسودیش بشه و بیاد به طرف من . وقتی اینو گفت منم گفتم پس خوب کاری کردم منم بهت از اول نامزدی تا حالا خیانت کردم اونم منو زد چیزای خونه رو شکست بعدم از خونه رفت بیرون چندروز پیش توافقی از هم جداشدیم _ساناز بهت گفته بودم این پسره به درد نمیخوره!😔 تو فقط به مال و ثروتش نگاه کردی . هنوزم با ایمان دوستی؟ _بعد از طلاقم ایمان گفت بیا ازدواج کنیم بعدم بریم خارج . منم پول دیه و مهریمو دادم بهش تا کارامونو درست کنه اما اونم خبری ازش نیست😭 گوشیش خاموشه به هرکسی هم که میشناسم پرسیدم همشون گفتن رفت خارج . مریم میبینی سرنوشت منو؟😔 _ساناز جان خودت خواستی که این سرنوشتت باشه . کاش یکم بیشتر روی کارهات فکرمیکردی . خیلی برات ناراحت شدم😔 _بهت هرچی زنگ میزدم خاموش بودی _من خطمو عوض کردم از بس اون شهرام بیشعور بهم پیام میداد _مریم تو خیلی خوشبختی نه؟😢 _آره خیلی زیاد . اگه هزار بار برگردم به عقب بازهم برای ازدواج محمد انتخاب میکردم _چقدر خوشحالی خوش به حالت😔 من بازیچه دست دوتا مرد شدم به همین سادگی زندگیمو باختم _ساناز جان اینا مرد نیستن اگه مرد بودن این کارهارو نمیکردن . البته خودتم خیلی مقصری . عه ساناز شوهرم اومد من دیگه باید برم . توهم ناراحت نباش میدونم خیلی سختی کشیدی هنوز برای خوب شدن و به خدانزدیک شدن دیرنشده اگه خالصانه بری سمت خدا اون دستتو میگیره و بلندت میکنه شک نکن ساناز یکم رفت توی فکر . بعد من رفتم به طرف محمد سوار ماشین شدم _سلام برشوهرخوشتیپ خودم _علیکم سلام . اون خانوم ساناز خانوم نیست؟ _چراهست . محمد اخمتو نبر تو هم یدفه دیدمش بیچاره داغون بود شوهرش کتکش زده _چی؟😳 _خیلی گریه کرد براش ناراحت شدم😔اما هرچی فکرمیکنم میبینم خودش هم مقصره ادامه دارد.. 😍| @dosteshahideman
❃ آرزوی رخِ تو خوابـــــ گرفته ز دو چشـمـ قـدر یک لحظـه طلوعتــ سحری مـا را بس #شبــــــت_بخیر_علمدار 🕊| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
animation.gif
2.7M
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿 بايد از آفاق و انفس بگذرى تا جان شوى و آنگه از جان بگذرى تا در خور جانان شوى طُرّه ی گيسوى او، در كف نيايد رايگان بايد اندر اين طريقت، پاى و سر چوگان شوى اين ره عشق است و اندر نيستى حاصل شود بايدت از شوق، پروانه شوى؛ بريان شوى محمودرضا بیضایی 🌹 @dosteshahideman 🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 اذیتی برای ما نداشت🙂 آنچه را میخواست خودش بدست می آورد👌 از همان کودکی روی پای خودش بود،مستقل بار آمد زمینه های مذهبی خانواده بسیار در او تاثیر گذار بود☺️ خیلی در حلال و حرام دقت میکرد☝️ سعی میکرد کمتر با نامحرم برخورد داشته باشد هر زمان مشغول زیارت عاشورا میشدم🍃،هادی و دگر بچه ها کنارم میشستند و تکرار میکردند وضعیت مالی ما متوسط بود هادی هم این را درک میکرد و کم توقع بود‌☺️👌 درسش بد نبود،اما کمی بازیگوشی میکرد کلاس های رزمی💪 میرفت و به فوتبال علاقه داشت⚽️ ❤️ راوے:مادرشهید ❤️ ☘ @dosteshahideman 🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸