❣ مشخصه شهید محمود رضا بیضایی ❣
💌 متولد : ۱۸ آذرماه _ سال ۱۳۶۰ _ تبریز 💔
💌 شهادت : ۲۹ دی _ سال ۱۳۹۳ 💔
💌 محل شهادت: سوریه جنوب دمشق💔
💌 مزار : بهشت زهرا 💔
🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#پست_اینستاگرام_محمدرضاسلیمانی
#یقینا_کله_خیر🌷
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست...
بابا این روزا میدونی به چی بیشتر از همه محتاجم؟
به دستات... دلم میخواد برم تو این عکس، تو اون زمان و لحظه بمونم
اینبار به جای اینکه تو بگی رضا بیا چایی رو بگیر دستمو بشورم من بگم بابا تو بیا دستتو بذار رو چشمام اشکو از روی چشمام پاک کن بیا که با اشک صورتم دستای قشنگتو بشورم
دستی که دست علمدار بود...
بابا کاش میتونستم همه زندگیمو همه عمرمو بدم جاش همه لحظههای با تو بودن از به دنیا اومدنم تا این روزایی که تو بودی و من به دنبالت میدویدم رو پس بگیرم و برگردم به همون زمان
دلم سخت معجزه میخواهد...
هنوزم مانند قبل اما اینبار مثل یک اسیر تشنه در این بیابان خشک به دنبال تو میدوم...
اینبار من جامانده به دنبال ردپایت میدوم.
دل من تورا میخواهد فقط و فقط تورا...
یا دَهر اُفّ لَكَ مِن خَليل
#محمدرضا_سلیمانی
#زینب_حاج_قاسم
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
⚫️لحظه شهادت شهید آیت اله خانعلی پور
#مدافع_ناموس
#امنیت_اتفاقی_نیست
شهدای نیروی انتظامی 😔
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
🎥دلخوشم به آقا ❤️
به زودی راه باز میشود.....
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج حسین یکتا:
بیسیمت روشن باشه
#حتما_ببینید
گاهی شهدا این گله گوشه ها میخوان یه روضه برامون بخونن ولی بیسیمه خاموشه ترکش خورده 😔
🌷| @dosteshahideman
Z.Z:
Z.Z:
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
📖🕋📖🕋📖
🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌟ختم دسته جمعی زیارت امین الله به مناسبت سیزده رجب ، میلاد امام علی علیه السلام
در کانال برگزار میشود
✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر
🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃
از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️ به نیابت از امام زمان عج الله تعالی
و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
❇️شروع خواندن : از زمان اعلام در کانال( اکنون )
پایان فرصت خواندن تا آخر روز جمعه ۲۳/ ۱۲/ ۱۳۹۸
📣لطفا تعداد زیارت امین الله را که می خوانید،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع آمار در حرم مطهر امام رضا ( ع ) مطهر ثبت شود
تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹
⬅️ آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد زیارت امین الله در ختم دسته جمعی 👇👇
🆔 @ZZ3362
💐 متن زیارت امین الله
⬇️⬇️⬇️
🌼اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يااَمينَ اللهِ في اَرْضِهِ، وَحُجَّتَهُ عَلي عِبادِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ،
🌸اَشْهَدُ اَنَّكَ جاهَدْتَ فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَعَمِلْتَ بِكِتابِهِ، وَ اتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيِّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، حَتّي دَعاكَ اللهُ اِلي جِوارِهِ،
🌼فَقَبَضَكَ اِلَيْهِ بِاخْتِيارِهِ، وَاَ لْزَمَ اَعْدائَكَ الْحُجَّةَ مَعَ مالَكَ مِنَ الْحُجَجِ الْبالِغَةِ عَلي جَميعِ خَلْقِهِ، اَللَّـهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسي
🌸مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ راضِيَةً بِقَضآئِكَ، مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَدُعآئِكَ، مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ اَوْلِيآئِكَ، مَحْبُوبَةً في اَرْضِكَ وَسَمآئِكَ،
🌼صابِرَةً عَلي نُزُولِ بَلائِكَ، شاكِرَةً لِفَواضِلِ نَعْمآئِكَ، ذاكِرَةً لِسَوابِـغِ آلآئِكَ، مُشْتاقَةً اِلي فَرْحَةِ لِقآئِكَ، مُتَزَوِّدَةً التَّقْوي لِيَوْمِ جَزآئِكَ،
🌸مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ اَوْلِيآئِكَ، مُفارِقَةً لاَِخْلاقِ اَعْدائِكَ، مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيا بِحَمْدِكَ وَثَنآئِكَ،
🔶پس پهلوي روي مبارك خود را برقبر گذاشت وگفت:
🌼اَللَّـهُمَّ اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتينَ اِلَيْكَ والِهَةٌ، وَسُبُلَ الرّاغِبينَ اِلَيْكَ شارِعَةٌ، وَاَعْلامَ الْقاصِدينَ اِلَيْكَ واضِحَةٌ،
🌸وَاَفْئِدَةَ الْعارِفينَ مِنْكَ فازِعَةٌ، وَاَصْواتَ الدّاعينَ اِلَيْكَ صاعِدَةٌ، وَاَبْوابَ الاِْجابَةِ لَهُمْ مُفَتَّحَةٌ، وَدَعْوَةَ مَنْ ناجاكَ مُسْتَجابَةٌ،
🌼وَتَوْبَةَ مَنْ اَنابَ اِلَيْكَ مَقْبُولَةٌ، وَعَبْرَةَ مَنْ بَكي مِنْ خَوْفِكَ مَرْحُومَةٌ، وَالاِْغاثَةَ لِمَنِ اسْتَغاثَ بِكَ مَوْجُودَةٌ،
🌸وَالاِْعانَةَ لِمَنِ اسْتَعانَ بِكَ مَبْذُولَةٌ، وَعِداتِكَ لِعِبادِكَ مُنْجَزَةٌ، وَزَلَلَ مَنِ اسْتَقالَكَ مُقالَةٌ، وَاَعْمالَ الْعامِلينَ لَدَيْكَ مَحْفُوظَةٌ،
🌼وَاَرْزاقَكَ اِلَي الْخَلائِقِ مِنْ لَدُنْكَ نازِلَةٌ، وَعَوآئِدَ الْمَزيدِ اِلَيْهِمْ واصِلَةٌ، وَذُنـُوبَ الْمُسْتَغْفِرينَ مَغْفُورَةٌ،
🌸وَحَوآئِجَ خَلْقِكَ عِنْدَكَ مَقْضِيَّةٌ، وَجَوآئِزَ السّآئِلينَ عِنْدَكَ مُوَفَّرَةٌ، وَ عَوآئِدَ الْمَزيدِ مُتَواتِرَةٌ، وَمَوآئِدَ الْمُسْتَطْعِمينَ مُعَدَّةٌ،
🌼وَمَناهِلَ الظِّمآءِ مُتْرَعَةٌ، اَللَّـهُمَّ فَاسْتَجِبْ دُعآئي، وَاقْبَلْ ثَنآئي، وَاجْمَعْ بَيْني وَبَيْنَ اَوْلِيآئي،
🌸بِحَقِّ مُحَمَّد وَعَلِيّ وَفاطِمَةَ،
وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، اِنَّكَ وَلِيُّ نَعْمآئي، وَمُنْتَهي مُنايَ، وَغايَةُ رَجائي في مُنْقَلَبي وَمَثْوايَ.
🔶و در كامل الزِّيارة بعد از اين زيارت اين فقرات نيز مسطور است
🌼اَنْتَ اِلهي وَسَيِّدي وَمَوْلايَ، اِغْفِرْ لاَِوْلِيآئِنا، وَكُفَّ عَنّا اَعْدآئَنا، وَاشْغَلْهُمْ عَنْ اَذانا، وَاَظْهِرْ كَلِمَةَ الْحَقِّ وَاجْعَلْهَا الْعُلْيا،
🌸وَاَدْحِضْ كَلِمَةَ الْباطِلِ وَاجْعَلْهَا السُّفْلي، اِنَّكَ عَلي كُلِّشَيءْ قَديرٌ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⚘﷽⚘
❤️❤️❤️❤️
🦋🦋🦋
❤️❤️
🦋
#درد_دلانه
شبای جمعه که میشه دلا بهونه میگیره 😔 هرکی سر یه قبر ازش نشونه میگیره یکی سر قبر پدر👨⚖یکی کنار مادرش👵 یکی کنار خواهر 👱♀ و یکی پیش برادرش👱 اما یه مادر غمگین و آروم میاد کناره شهید گمنام یه جعبه خرما برای فاتحه خونی میاره آروم میاد میشینه و سر روی سنگش میزاره، 😔 میگه تو جای بچمی گوش بده به حرفای من از بس که اینجا اومدم درد اومده پاهای من 😞 آخر نگفتی کسی رو داری یا که مث من بی کس و کاری😔مگه تو مادر نداری؟برای تو گریه کنه😭 غروب پنجشنبه بیاد به قبر تو تکیه کنه غصه نخوری😞 من مادرت منم همیشه یاورت نمیزارم تنها بشی مدام میام بالا سرت 🌹از تو چه پنهون یه بچه دارم چند ساله از اون خبر ندارم😭 آخ که دل برات بگه از پسرم یه خاطر موقع جبهه رفتنش ساعتی که می خواست بره از اون لباس خاکی و ازون پیام آخرش هر قدمی میرفت جلو نگا میکرد پشت سرش دیگه نیومد 😭 دیگه ازون روز تا حالا منتظر زنگ درم 😔 بس که دلم شور میزنه نصف شب از خواب میپرم ...
بسه دیگه خسته شدی دوباره خیلی حرف زدم با اینکه قول داده بودم اما بازم گریه شدم😭 با صد امید و آرزو مادر مفقودالاثر بلند شد از کنار قبر شاید براش بیاد خبر ، چند ساله مادر...کارش همینه...خبر نداره...بچش همینه😭
#وقت_دلتنگی
سلامتی همه مادرای شهدا #صلوات
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #قسمت صد و پنجاه و هشتم داستان دنباله دار نسل سوخته: خارج از گود حس کردم دقیق زدم وسط خال ... م
⚘﷽⚘
قسمت صد و پنجاه و نهم داستان دنباله دار نسل سوخته: جوان ترین چهره
لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...
- پس اینطوری می پرسم ... حاضری یه موقعیت عالی کاری رو ... فدای کار فی سبیل الله کنی؟ ...
نگاهم جدی تر از قبل شد ...
- اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه ... بله هستم ... دستم به دهنم می رسه ... به داشته هامم راضیم ... ولی باید ببینم کاری که می گید مثل خیلی چیزها ... فقط یه اسم رو یدک نکشه ... موثر و تاثیرگزار باشیم؛ چرا که نه ...
من رو رسوند در خونه ... یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم ...
- شنبه ساعت 4 بیا اینجا ... بیا کار و موقعیت رو ببین ... بچه ها رو ببین ... خوشت اومد، قدمت روی چشم ... خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم ...
شنبه، ساعت 4 ... پام رو که گذاشتم ... آقای علمیرادی هم بود ... تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد ...
- رو هوا زدیش؟ ...
خندید ...
- تو که خودت هم اینجایی ... به چی اعتراض می کنی؟ ...
آقای افخم حق داشت ... اون محیط و فعالیتش و آدم هاش ... بیشتر با روحیه من جور بود ... علی الخصوص که اونجا هم ... می تونستم از مصاحبت آقای علمیرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم ...
بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت ... و انگیزه بیشتری برای مطالعه توی تمام مسائل و جنبه های مختلف بهم می داد ... تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها ... روزی 300 تا 400 صفحه کتاب می خوندم ... و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم ...
هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید ...
نشست تهران ... و یکی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود ... آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه های گروه راهی شدیم ... کارت ها که تقسیم شد ... تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان گروه مشهدی، اعلام کرده بود ... با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک ...
- خدایا ... رحم کن ... من قد و قواره این عناوین نیستم ...
وارد سالن که شدم ... جوان ترین چهره ها بالای سی و چند سال داشتن ... و من ... هنوز 23 نشده بودم ...
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و پنجاه و نهم داستان دنباله دار نسل سوخته: جوان ترین چهره لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد
⚘﷽⚘
قسمت صد و شصتم داستان دنباله دار نسل سوخته: حرف هایی برای گفتن
برنامه شروع شد ... افراد، یکی یکی، میکروفون های مقابل شون رو روشن می کردن ... و بعد از معرفی خودشون ... شروع به رزومه دادن می کردن ...
و من، مات و مبهوت بهشون نگاه می کردم ... هر چی توی ذهنم می گشتم که من تا حالا چه کار کردم ... انگار مغزم خواب رفته بود ... نوبت به من نزدیک تر می شد ... و لیست کارها و رزومه هر کدوم ... بزرگ تر و وسیع تر از نفر قبل ... نوبت من رسید ... قلبم، وسط دهنم می زد ... چی برای گفتن داشتم؟ ... هیچی ...
نگاه مسئول جلسه روی من خشک شد ... چشم که چرخوندم همه به من نگاه می کردن ...
با شرمندگی خودم رو جلو کشیدم ... و میکروفون مقابلم رو روشن کردم ...
- مهران فضلی هستم ... از مشهد ... و متاسفانه برخلاف دوستان، تا حالا هیچ کار ارزشمندی برای خدا نکردم ...
میکروفون رو خاموش کردم و به پشتی صندلی تکیه دادم ... حس عجیب و شرم بزرگی تمام وجودم رو پر کرده بود ...
- این همه سال از خدا عمر گرفتی ... تا حالا واسه خدا چی کار کردی؟ ... هیچی ...
حالم به حدی خراب بود که اصلا واسم مهم نبود ... این فشار و سنگینی ای که حس می کنم ... از نگاه بقیه است یا فقط روحمه که داره از بی لیاقتیم زجر می کشه ...
سالن بعد از سکوت چند لحظه ای به حرکت در اومد ... نوبت نفرات بعدی بود اما انگار فشاری رو که من درونم حس می کردم ... روی اونها هم سایه انداخته بود ... یا کوله بار اونها هم مثل خالی بود ...
برنامه اصلی شروع شد ... صحبت ها، حرف ها، نقدها و بیان مشکلاتی که گروه های مختلف باهاش مواجه بودن ... و من سعی می کردم تند تند ... تجربیات و نکات مثبت کلام اونها رو بنویسم ...
هر کدوم رو که می نوشتم ... مغزم ناخودآگاه دنبال یه راه حل می گشت ... این خصلت رو از بچگی داشتم ... مومن، ناله نمی کنه ... این حدیث رو که دیدم، ناله نکردن شد سرلوحه زندگیم ... و شروع کردم به گشتن ... هر مشکلی، راه حلی داشت ... فقط باید پیداش می کردیم ...
محو صحبت ها و وسط افکار خودم بودم ... که یهو آقای مرتضوی، مسئول جلسه ... حرف ها رو برید و من رو خطاب قرار داد ...
- شما چیزی برای گفتن ندارید؟ ... چهره تون حرف های زیادی برای گفتن داره ...
شخصی که حرف می زد ساکت شد ... و نگاه کل جمع، چرخید سمت من ...
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۱۷ اسفند ۱۳۹۸
میلادی: Saturday - 07 March 2020
قمری: السبت، 12 رجب 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹مرگ معاویه بن ابوسفیان لعنة الله علیه، 60ه-ق
🔹ورود امیرالمومنین علیه السلام به کوفه، 36ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️3 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها
▪️13 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️14 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
▪️15 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم
🌹| @dosteshahideman
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
📎هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات..
🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
مظهر قدرت ما خونه شهیده 🌹
دشمن اگه میترسه کار شهید رو دیده 🌹
خدا رو شکر یه عالم شهید زنده داریم 🌹
خیالمون راحته برگه برنده داریم 🌹
#صبحت_بخیر_علمدار
👌هرگز گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند🌺
#محمود_رضا_بیضائی
❤️| @dosteshahideman
#حـدیـثـ🌱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
.
°•پیامبر اڪرم‹ص›:
هرکس در#ماه_رجب،
هزارمرتبه«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگوید،
خداوندبرای وی هزارحسنه نوشته،
وهزارشهردربهشت بنام او کند.
#منبع وسائل الشیعه، ج10، ص484
.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@dosteshahideman🍃🌹
سلام رفقا✋
برای حال یه مریضی که در کماست 😔
خواهشا برای شفای آن سوره حمد را به نیت #شفا قرائت کنیم. 🙏
⚘﷽⚘
❤️❤️❤️
🌺🌺
❤️
#عاشقانه
{حاج ابراهیم همت} مرگ جنگ بود مرد ایثار و شرف و تفنگ 🌺
زاهد شب خیز بوده است ذوالفقاری دست حیدر بوده است💪
با دلدادگان هم راز بود آن کبوتر عاشق پرواز بود🦋
جز هوای عاشقی در سر نداشت تا ندای هل من ناصر داشتند ❤️
در میان جبهه فریاد کشید حمله را با نام حق آغاز کرد 👏
راه را تا کوی جانان باز کرد جز شهادت مقصدی دیگر نداشت ❤️
هجرتش را هیچکس باور نداشت 😭
#بزرگ_مرد_شهادتت_مبارک
❤️| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
شاید بشه به جرات گفت: شهید مصطفی جعفری، اولین شهدای فاطمیون بود که عکسش چاپ میشد☝️
از بچه های باصفا ی پاکدشت تهران بود. جزء فرماندهان گروه 15 بود و سیدابراهیم جزء فرماندهان گروه 14 💪
به خاطر همین همدیگه رو میشناختن ولی یه حرف مصطفی جعفری، بدجوری سیدابراهیم رو مجذوب خودش کرده بود.❗️
یه شب وقتی هجوم سنگینی از طرف مسلحین شده بود، مصطفی جعفری پشت بیسیم اعلام میکنه : چه ها،سر میدهیم، سنگر نمیدهیم" ✌️
سر همین جمله خیلی سید ابراهیم دوستش داشت، تا حدی که عکس مصطفی رو تو ماشین خودش نصب کرده بود تا همیشه به یادش باشه❤️
شهید مدافع حرم
مصطفی جعفری🌹
لشکر پر افتخار فاطمیون✌️
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و شصتم داستان دنباله دار نسل سوخته: حرف هایی برای گفتن برنامه شروع شد ... افراد، یکی ی
⚘﷽⚘
قسمت صد و شصت و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته داستان دنباله دار نسل سوخته: ایده های خام
بدجور جا خورده بودم ... توی اون شرایط ... وسط حرف یه نفر دیگه ...
ناخودآگاه چشمم توی جمع چرخید برگشت روی آقای مرتضوی ... نیم خیز شدم و دکمه میکروفون رو زدم ...
- نه حاج آقا ... از محضر بزرگان استفاده می کنیم ...
با لبخند خاصی بهم خیره شد ... انگار نه انگار، اونجا پر از آدم بود ... نشست بود ... عادی و خودمونی ...
- پس یه ساعته اون پشت داری چی می نویسی؟ ...
مکث کوتاهی کرد ...
- چشم هات داد می زنه توی سرت غوغاست ... می خوام بشنوم به چی فکر می کنی؟ ...
دوباره نگاهم توی جمع چرخید ... هر چند، هنوز برای حرف زدن نوبت من نشده بود ... با یه حرکت به چرخ ها، صندلی رو کشیدم جلو ...
- بسم الله الرحمن الرحیم ...
با عرض پوزش از جمع ... مطالبی رو که دوستان مطرح می کنن عموما تکرارایه ... مشکلاتی که وجود داره و نقد موارد مختلف ... بعد از 3، 4 نفر اول ... مطلب جدید دیگه ای اضافه نشد ... قطعا همه در جریان این مشکلات و موارد هستند و اگر هم نبودن الان دیگه در جریانن ... برای این نشست ها، وقت و هزینه صرف شده ... و ما در قبال ثانیه هاش مسئولیم و باید اون دنیا جواب بدیم ... پیشنهاد می کنم به جای تکرار مکررات ... به راهکار فکر کنیم ... و روی شیوه های حل مشکلات بحث کنیم ... تا به نتیجه برسیم ...
سالن، سکوت مطلق بود ... که آقای مرتضوی، سکوت رو شکست ...
- خوب خودت شروع کن ... هر کی پیشنهاد میده ... خودش باید اولین نفر باشه ... اون پشت، چی می نوشتی؟ ...
کمی خودم رو روی صندلی جا به جا کردم ...
- هنوز خیلی خامه ... باید روشون کار کنم ...
- اشکال نداره ... بگو همین جا روش کار می کنیم ... خودمون واست می پزیمش ...
ناخودآگاه از حالت جمله اش خنده ام گرفت ... بسم الله گفتم و شروع کردم ... مشکلات و نقدها رو دسته بندی کرده بودم ... بر همون اساس جلو می رفتم ... و پشت سر هر کدوم ... پیشنهادات و راهکارها رو ارائه می دادم ...
چند دقیقه بعد، حالت جمع عوض شده بود ... بعضی ها تهاجمی به نظراتم حمله می کردن ... یه عده با نگاه نقد برخورد می کردند و خلاهاش رو می گفتن ... یه عده هم برای رفع نواقص اونها، پیشنهاد می دادن ...
و آقای مرتضوی ... در حال نوشتن حرف های جمع بود ...
اعلام زمان استراحت و اذان ظهر که شد ... حس می کردم از یه جنگ فرسایشی برگشتم ... کاملا له شده بودم ... اما تمام اون ثانیه های سخت، ارزشش رو داشت ...
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و شصت و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته داستان دنباله دار نسل سوخته: ایده های خام بدجور
⚘﷽⚘
قسمت صد و شصت و دوم داستان دنباله دار نسل سوخته: فروشی نیست
بعد از نماز، آقای مرتضوی صدام کرد ... بقیه رفتن نهار ... من با ایشون و چند نفر دیگه ... توی نمازخونه دور هم حلقه زدیم ...
شروع کرد به حرف زدن ... علی الخصوص روی پیشنهاداتم... مواردی رو اضافه یا تایید می کرد ... بیشتر مشخص بود نگران هجمه ای بود که یه عده روی من وارد کردن ... و خیلی سخت بهم حمله کردن ... من نصف سن اونها رو داشتم ... و می ترسید که توی همین شروع کار ببرم ...
غرق صحبت بودیم که آقای علیمرادی هم به جمع اضافه شد ... تا نشست آقای مرتضوی با خنده خطاب قرارش داد...
- این نیروتون چند؟ ... بدینش به ما ...
علمیرادی خندید ...
- فروشی نیست حاج آقا ... حالا امانت بخواید یه چند ساعتی ... دیگه اوجش چند روز ...
- ولی گفته باشم ها ... مال گرفته شده پس داده نمی شود...
و علمیرادی با صدای بلند خندید ...
- فکر کردی کسی که هوای امام رضا رو نفس بکشه ... حاضره بیاد دود و سرب برج میلاد شما بره توی ریه اش؟ ...
مرتضوی چند لحظه ای لبخند زد ... و جمعش کرد ...
- این رفیق ما که دست بردار نیست ... خودت چی؟ ... نمی خوای بیای تهران، پیش ما زندگی کنی؟ ...
پیشنهاد و حرف هایی که زد خیلی خوب بود ... اما برای من مقدور نبود ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ...
- شرمنده حاج آقا ... ولی مرد خونه منم ... برادرم، مشهد دانشجوئه ... خواهرم هم امسال داره دیپلم می گیره و کنکوری میشه ... نه می تونم تنها بیام و اونها رو بزارم ... نه می تونم با اونها بیام ...
بقیه اش هم قابل گفتن نبود ... معلوم بود توی ذهنش، کلی سوال داشت ... اما فهمیده تر از این بود که چیزی بگه ... و حریم نگفتن های من رو نگهداشت ...
من نمی تونستم خانواده رو ببرم تهران ... از پس خرج و مخارج بر نمی اومدم ... سعید، خیلی فرق کرده بود اما هنوز نسبت به وضعش احساس مسئولیت می کردم ... و الهام توی بدترین شرایط، جا به جا می شد ...
خودم هم اگه تنها می رفتم ... شیرازه زندگی از هم می پاشید ... مادرم دیگه اون شخصیت آرام و صبور نبود ... خستگی و شکستگی رو می شد توش دید ... و دیگه توان و قدرت کنترل موقعیت و بچه ها رو نداشت ... و دائم توی محیط، ناراحتی و دعوا پیش می اومد ... مثل همین چند روزی که نبودم ... الهام دائم زنگ می زد که ...
- زودتر برگرد ... بیشتر نمونی ...
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
از #تو تنها
گل سرخیـ🌷 مانده
لای دفتر شعرم📖
هر وقت باران می بارد🌧
#عطرش چنان دلتنگمـ💔 می کند
که انگار
#سالهاست رفته ای 😭...
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
🌙 | @dosteshahideman