⚘﷽⚘
#تـلنـگــــر
از شخصـے پرسیدند :
تا بهشت چقدر راه است ؟
گفت : یڪ قدم
گفتند : چطور ؟!
گفت : مثل #شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے نفس شیطانـے بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است .
#فقط_یڪ_قـدم
#تا_بهـشت
🕊 #شهدا
🕊🌹 #همیشه
🕊🌹🕊 #نگاهی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#شهید_یعنی...🌸
اول تابستون سال ۶۱ بود که به عقد هم دراومدیم...💍
یه ماه بعد...
عروسیمون بود و...👰
سه_چهار روز بعد...
دوتایی رفتیم مشهد...🕌 یادمه وقتی واسه زیارت...
مشرف شدیم حرم...
نگاهی بهم کرد و گفت : "طیبه خانوم...❤
میخوام یه دعا کنم...
دوست دارم تو آمین بگی ...😇
با خنده گفتم :
"تا چی باشه…"😅
جواب داد :
"تو کارت نباشه..."
گفتم :"باشه...
هر چی شما بگین آقااا...❤" ای کاش این حرفو نمیزدم...💔
چون تا این جمله رو گفتم...
رو کرد به گنبد طلایی امام رضا (علیه السلام) ...
دستاشو بلند کرد و گفت :
#خدا_کند_به_دلت_مهر_این_غلام_افتد ...♥
#به_رنگ_سرخ_شهادت_در_آوری_من_را ...😔أَلْلّهُمَّ أَرْزُقْنَا تُوفِيق َأَلْشَّهَادَةَ فِي سَبِيلِک... دلم لرزید...💔
عرق سردی به تنم نشست...😣
قطرات اشک بود که بی امون...
رو گونه هام سرازیر میشد...
♥ #رفتنت _رفتن-_جان _است _خودت_میدانی♥
اما چه کنم که بهش قول آمین گفتن داده بودم...
با صدایی حزین و گرفته از بغض...
گفتم....
"آمین...💔"
#همسر_شهید_حسین_علی_پور_کناری 🌺
#تا_شهادت_راهی_نیست☺️✋🏻
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
💚#مڪتبـ_حاج_قاسم
نگاهم افتاد به نوشته روی #پیراهن افسر روسی. از تعجب خشکم زد.
جلو رفتم و دقیقتر نگاه کردم. به فارسی نوشته بود #جانم_فدای_رهبر. مترجم را صدا زدم و گفتم: «بپرس منظورش از #رهبر کیه؟» خودش جواب داد:
📸#عڪس_بازشود
🌷#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
❇️ #کلام_شهید
ظهور رخ خواهد داد؛ امّا مهم این است
ڪه مــا ڪجـای ظهـــور ایستادہایم...!
#شهید_مصطفی_احمدیروشن ❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
بچه رو دیدی؟!
سه چهار سالش مثلا!
دستاشو که باز میکنه ...
زل که میزنه به چشمات و بغل میخواد
بغلش که نگیری ...
اول لب و لوچه اش کج و ماوج میشه...
یچی میدوعه تو گلوش ...
زور زورکی قورتش میده ...
کف دستاشو باز و بسته میکنه ...
خودشو رو پنجه پاش میکشه...
اگه پشتتو کنی ...
یه نمه پلکاش خیس میشه ...
سماجت میکنه ...
اشکش صاف میاد لب مژه اش...
که به یه پلک زدنش بنده!
یحتمل دیدی دیگه ؟!
خودشو میکشه جلو... گوشه شلوارتو میگیره ...نگاه مبهوت و شفاشو میشونه تو چشمات! انگاری باور نمیکنه نمیخوای بغلش کنی ...
اگه فقط یه قدم ازش فاصله بگیری ...
اون گوشه لباست از مشتش بیرون بیاد...
یه چند لحظه گنگ نگاهت میکنه...
پُقی میزنه زیر گریه ...
اولین چیزیم که بین هق هقش میپرسه اینه : دوسم نداری؟!
یه همچین حالی...
انگاری تازه باورمون شده...
واقعیِ واقعی نمیخوان بغلمون کنن ...
آقا ... دوسمون نداری ؟!
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
🔺 قاسم سلیمانی می رود قاسم سلیمانی دیگری میآید، اصل نظام اسلامیست نه اشخاص و جناحها...
سردار دلها ❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
اگه تونستی یه عمر به خدا بگی: چشم!
خدا یه جایی که خیلی گیری،
لطف میکنه، وبهت میگه چشم
پس تمرین کن رفیق...!!
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🍃روزی که به خاطر رضای پروردگارت
چیزی را ترک می کنی
✨ مطمئن باش که خدا چیزی بهتر
و زیباتر و گرامی تر از آنچه که
توقعش را داشته باشی
به تو خواهد داد 🌹
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
⚘﷽⚘
#داستان_بدون_تو_هرگز
🌺
قسمت اول: مردهای عوضی
همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ...
اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...
چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ...
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ...
این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه ...
✅ادامه دارد . .
نویسنده 👈شهید سید طه ایمانی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
⚘﷽⚘
#داستان_بدون_تو_هرگز
قسمت دوم: ترک تحصیل
بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ...
خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...
- همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...
از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...
- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ...
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ...
ادامه دارد....
نویسنده:سید طه ایمانی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺