عجّلوا بالتوبه قبل الموت
سرنوشتهای بر یک مسجد کوچک و قدیمی محله پایین خیابان(در گویش عامیانه تَخیابون) مشهد
@dowchar دُچار یعنی عاشق
🤲
وَ لَیْسَ عِنْدِی مَا یُوجِبُ لِی مَغْفِرَتَکَ..
عزیز دلم..
چیزی ندارم که شایستهی بخششت باشه
جز امیدم به خودت . .
صحیفه سجادیه
@dowchar دُچار یعنی عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلحه را به سمتم نشانه گرفت.نگاهش کردم.در آن تاریکی جز سفیدی چشمهایش چیزی نمیدیدم.روی موتور نشسته بود و گفت که هر چه را که دارم بهش بدهم.همین تازگی از داخل داشبورد ماشینم هاردی را که پر بود از عکسها و فیلمهای ۲۰ سال گذشتهام دزدیده بودند.شارژر فندکی و عینک مارک پلیس را هم.راستش دزدیده شدن هیچ کدام آنها آنقدر اذیتم نکرد که دزدیده شدن هارد.
حالا باید کیف پولم،پاوربانک،عینک آفتابی و موبایلم را تحویل میدادم.همهی ذهنم معطوف موبایلم بود.آخر موبایلم علاوه بر موبایل بودنش یک بایگانی همراه هم محسوب میشد.مدارک اسکن شده،گاه نوشته ها و عکس و فیلمهایم از هرآنچه که فکرش را بکنید داخلش بود.حالم دست خودم نبود.عصبانی بودم و مستاصل.فریاد زدم :
ای خدا
و الف آخر را تا جایی که نفس یاریام میکرد کشیدم.مرد نقابدار جری تر شد..اسلحه را طوری تکان داد که یعنی بجنب!من هیچ صدایی از او نمیشنیدم.
اینبار فریادی بلندتر از اعماق وجودم کنده شد و یک یاحسین همراه با اشک از وجودم بیرون ریخت.
اشکها ریختند روی گونههایم.نمیدیدمشان اما جاری شدنشان را حس میکردم.
چشم باز کردم.خبری از دزد نبود و من داخل ماشین نبودم!
نفسی راحت کشیدم.پتو را ار روی سر کنار زدم.عقربهی کوچک ساعت روبروی تخت روی ۵ مانده بود و آسمان آبی از پشت تاریکی شب کمکم خودنمایی میکرد.
@dowchar دُچار یعنی عاشق
آقای جلال آل احمد برای من بعد از خواندن کتاب نامههایش به سیمین خانم دانشور تبدیل شده به یک فامیل یا دوست نزدیک.کسی که وقتی اسمش را روی این کتاب دیدم یک لبخند ریز روی لبم مینشاند.
به نظرم بعد از این هرچیزی که رد پایی از او یا سیمین خانم داشته باشد برایم تحفه است و جذاب.حالا که بر حسب اتفاق قمارباز را با ترجمه آقای جلال پیدا کردهام بیشتر از گذشته مشتاقم تا بخوانمش.
@dowchar دُچار یعنی عاشق
قمارباز اولین ترجمه جلال آل احمد است از زبان فرانسه به فارسی.
چاپ اول آن هم سال ۱۳۲۷ منتشر شده.
کتابی که دست من است چاپ دوم و سال ۱۳۶۳ منتشر شده. قیمت پشت جلد ۳۴۰ ریال!
چقدر غیرقابل تصور😊
@dowchar دُچار یعنی عاشق
پارسایی را دیدم در کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای همی گفتی. پرسیدندش که شکر چه می گویی؟
گفت شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم و نه به معصیتی..
#گلستان_سعدی
@dowchar دُچار یعنی عاشق
راستش را بخواهید دیگر در ۴۳ سالگی از کسی توقع ندارم که روز دختر را بهم تبریک بگوید.شاید بعد از اینکه بابا رفت خودم را دیگر دختر کسی نمیدانستم.انگار دختر بودنِ دخترها با داشتن بابا معنا میگیرد.امروز بین بگیر ببندهای جلسهی کاریم وقتی که موبایلم لابلای کاغذهای خطخطی روی میزم پنهان شده بود پیامکی برایم آمد.بالای صفحه موبایل اسم عمومحسن را دیدم.خیلی تعجب کردم.تعجبم از این بود که سابقه نداشت عموهایم در فضای مجازی پیام یا پیامکی برایم فرستاده باشند.حقیقتش رابطه چندان صمیمی و گرمی بین ما نیست.بلافاصله موبایل را از بین کاغذها بیرون کشیدم تا پیام را بخوانم.
انتظار هر چیزی را داشتم جز این چیزی که در تصویر میبینید.واقعیت این است که برای لحظاتی احساس کردم این خود باباست که دارد روز دختر را بهم تبریک میگوید.وسط آن شلوغیها دلم برای بابا تنگ شد و محبت عمو در دلم بیشتر..
@dowchar دُچار یعنی عاشق
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
الإمام الرضا عليه السلام:
الإِمامُ الأَنيسُ الرَّفيقُ
وَالوالِدُ الشَّفيقُ
وَالأَخُ الشَّقيقُ
وَالاُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ
امام رضا عليه السلام فرمودهاند:
امام
همدم و رفيق است و پدر مهربان
و برادرِ همسان است
و مادر نيكوكار به فرزند كوچكش
ای همهی دارایی ما تولدت مبارکمان
@dowchar دُچار یعنی عاشق
هدایت شده از محمدامین نخعی
ابراهیم هر چقدر تلاش کرد، چاقو برای ذبح اسماعیل یاری نمیکرد. فکر کرد چاقو تیز نیست .تیزش کرد.بازهم نشد. پرتابش کرد. چاقو به صخره ای در همان حوالی خورد و از شدت تیزی سنگ را دو نیم کرد.
کار که به اینجا رسید، چاقو خودش به زبان آمد که :خلیل به بریدنم امر میکند و جلیل(خداوند) نهی ام میکند.
صحنه بعد را قرآن اینطور روایت میکند« وفدیناه بذبح عظیم»
و او را به ذبحى بزرگ بازخريديم...
ظاهر بینان نوشته اند این ذبح عظیم همان گوسفندی است که از آسمان آمده بود!
توجه نکرده اند که چطور یک گوسفند میتواند از اسماعیل عظیم تر باشد.
اسماعیل که در واقع ذبح نشد.گوسفند هم که ذبح عظیم به حساب نمی آید. پس ذبح عظیم کیست؟
اینجا را حافظ زیبا روایت کرده :
مرید پیر مغانم زمن نرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد...
ابراهیم متحیر مانده که خوابش چه شد؟ ماموریتش
جبراییل نازل شد:لقد صدقت الرویا. خوابت تعبیر شد.مهم این بود که تعلقت از اسماعیل را ذبح کنی که کردی.
طبیعی بود ابراهیم بپرسد خدایا پس ذبح عظیم کیست؟
وجبراییل در جوابش فقط توانست روضه بخواند : صلی الله علیک یا ابا عبدالله...
حالا پدر و پسر هر دو فهمیده بودند که ذبیح الله کیست.
به خانه برگشتند، واقعه را برای مادر اسماعیل تعریف کردند و جای چاقویی که نبرید، روی گردن اسماعیل را هم نشانش دادند.
نوشته اند هاجر ،بعد از دیدن جای چاقو بر گردن فرزند دلبندش ،اینقدر گریه کرد که مریض شد و در اثر همین بیماری از دنیا رفت. مادر است دیگر! تحمل ندارد حتی روایت ذبح ناموفق پسرش را بشنود...
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171