در حدود ۱۵ روز بعد دوباره مرا به خانه شان دعوت کرد.و وقتمان به همان کارهای خوشایند همیشگی گذشت: گپ زدن،بررسی مجموعههای عتیقه،مقایسه آنها و لذت بردن از تماشایشان.باز هم به نظرم رسید که پدر و مادرش در خانه نیستند هرچند که این مسئله برایم اهمیتی نداشت زیرا از رویارویی با آنان کمی واهمه داشتم اما در چهارمین باری که به آنجا رفته بودم کمکم این مسئله شکم را برانگیخت،زیرا این یک امر تصادفی نبود و این گمان را در من به وجود آورد که شاید او هنگامی مرا به خانه شان دعوت می کند که پدر و مادرش نیستند.با اینکه از این قضیه کمی آزرده شده بودم جرات نکردم در این باره از او چیزی بپرسم.
سپس یک روز به یاد عکس مرد افتادم که به هیتلر شباهت داشت.اما فوراً از اینکه به پدر و مادر دوستم شک برده برای یک لحظه هم که شده آنان را با مردی چون هیتلر مرتبط کرده بودم پیش خودم خجل شدم.
•#کتاب_دوست_بازیافته سرگذشت دو دوست در روزهای قبل از جنگ جهانی دوم است.
روزهایی که آدمها بدون هیچ خطکشی باهم ارتباط داشتند،اما با شروع جنگ موانعی در این ارتباطات سبز میشود.
•• پایان کتاب عجیب تکاندهنده است.
@dowchar دُچار یعنی عاشق
https://www.aparat.com/v/QMpBm/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4%DB%8C_%3A_%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%86_%D8%9B_%D8%AC%D9%84%D8%B3%D9%87_%D8%A7%D9%88%D9%84
📺 کارگاه آموزشی اندیشههای پنهان
•قسمت اول
•حجت الاسلام علاالدین اسکندری
@dowchar دُچار یعنی عاشق
حالا دیگر به سطحی از آموزش رسیدهایم که برای تمرین شناسایی باید عرض رود را شبانه طی کنیم و خود را به ساحل فرضی دشمن برسانیم.مربی دو تذکر مهم داده است:
یکی اینکه در این گونه مواقع اگر کسی مجروح شد یا به هر دلیلی سروصدا کرد، برای آرام کردنش باید سرش را بکنیم زیر آب تا از این شوک به خود بیاید و آرام شود، چون هنگام عملیات کوچکترین خطایی از این دست ممکن است همه زحماتی را که برای انجام عملیات کشیده شده، از بین ببرد.
تذکر دوم که انجامش از تذکر اول راحتتر است و خرجی هم ندارد، این است که تا میتوانید مایعات بخورید، چون آب رودخانه سردتر از آن است که فکرش را میکنید، و همین سرما ممکن است نفر را به چنان تنلرزهای بیندازد که نتواند شنا کند و در نتیجه آب او را با خود ببرد. خوردن مایعات باعث میشود که آب در بدن به اندازه کافی باشد که هر وقت سرما به حد تحمل ناپذیری رسید، در لباس غواصی ادرار کنید و به این ترتیب گرم شوید و بتوانید ماموریت را ادامه دهید.
علی گفت: ببخشید استاد،منظورتان از ادرار همان شاش است؟
زدیم زیر خنده. مربی بیآنکه بخندد گفت: توی آب متوجه منظور من خواهید شد.
رضا گفت: استاد اگر کسی کم آورد چی؟منظورم این است که اگر ادرارمان تمام شد و باز هم لرزیدیم،چی؟
مربی این بار لبخند زد. گفت: اگر کم آوردی،از دیگران خواهش کن کمکت کنند.
رضا صبر کرد خنده ما به او تمام شود و بعد سر تکان داد و گفت: نه با این استاد نمیشود شوخی کرد...
@dowchar دُچار یعنی عاشق
• بخشی از کتاب نه آبی نه خاکی
•• این کتاب در واقع دفترچه خاطرات یکی از رزمندگان است که هر لحظه همراه او بوده و در هر زمان -حتی در سختترین شرایط- فرصتی داشته حداقل یک خط را بر صفحه دفتر نوشته است.
••• در طول سالهای کتابخوانیام اثری ملموس،زیبا و تاثیرگذارتر از این کتاب در زمینه دفاع مقدس نخوانده ام
@dowchar دُچار یعنی عاشق
AUD-20220302-WA0007.mp3
5.74M
🌸 ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز زن مبارک
@dowchar دُچار یعنی عاشق
چند سالی است که مشتری همیشگی رانندگان تاکسی هستم.آنقدر خیابانها و کوچه های قاهره را با تاکسی های جورواجور گشتهام که حالا بیشتر از هر راننده ای چاله چوله های خیابان های شهر را می شناسم، البته تعریف از خود نباشد خدای نکرده!
گفتگو با راننده های تاکسی یکی از عادت های اصلی من شده،رانندگانی که در حقیقت پای ثابت خیابانهای قاهرهاند. کتابی که میبینید ثمره تجارب مستقیم من و درد دل هایی ست که از آوریل ۲۰۰۵ تا مارس ۲۰۰۶ با رانندگان تاکسی داشتهام.
این کتاب فقط بخشی از تجارب من از همنشینی با رانندگان تاکسی را در خود دارد نه همه آن را. دلیلش هم توصیههای حقوقی و قانونی دوستانی است که به من گفتند اگر بنا باشد همه آنچه از راننده ها شنیده ای و همه اسم هایی را که در لطیفه هایشان برای تو گفتهاند بازگو کنی سر از جای خوبی در نمی آوری و کارت به جاهای باریک می کشد!
بله جاهای باریک پسر جان!
افسوس که با این اوصاف بسیاری از حرفهای خیابانهای مصر هیچ وقت روی کاغذ نمی آیند و به دست فراموشی سپرده میشوند.
• کتاب #دربست اثر نویسنده مصری #خالد_الخمیسی
•• پنجاه و هشت #روایت از خیابانهای #قاهره
••• فرصتی نو برای شناخت کم و کیف اجتماعی و سیاسی کشور مصر خصوصا پایتخت آن
@dowchar دُچار یعنی عاشق
3434838.mp3
5.19M
🌺 ماه مبارک و خیر رجب رسیده،ماه نجوا با کسی که از رگ گردن به ما نزدیکتره،پروردگار مهربانمون
•این اثر لذتبخش که به نوعی نجوا و مناجات با خداست تقدیم به شما
اثر محمد معتمدی
#رجب_المرجب
@dowchar دُچار یعنی عاشق
Mehrdad Kazemi - Sareban (128).mp3
5.77M
نه ساله بودم شاید هم ده ساله،این ملودی را ایام محرم و صفر تلویزیون زیاد پخش میکرد.
من با این ملودی حضرت زینب سلاماللهعلیها و بزرگیاش را شناختم.
من با این ملودی با مصیبتهای او آشنا شدم.
خواننده مهرداد کاظمیست
@dowchar دُچار یعنی عاشق
هرکس صدایش کرد،بیچاره نخواهد شد..
بعید است نام موسی بن جعفر علیه السلام را بشنوم و یاد او نیوفتم.نام امام هفتم همیشه مرا یاد بابا میاندازد.
بابا همیشه و در هر شرایطی نام موسی بن جعفر روی زبانش بود.
زمانی که از جایش بلند میشد یا وقتی که از دردی رنج میبرد.
روزهای آخر حیاتش یا موسی بن جعفر ورد زبانش بود.
حتی در ساعات پایانی عمرش با هر دم و بازدم آوای یا موسی بن جعفر را حس میکردم.
و نهایتا شب تولد سرور و مولایش موسی بن جعفر جانش را تسلیم جان آفرین کرد.
همنشین مولایت باشی بابا
@dowchar دُچار یعنی عاشق
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد.
بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
@dowchar دُچار یعنی عاشق
از رنگ صورتی جلد خوشم نیامد.برای همین وقتی خواهرم کتاب را بهم داد بدون اینکه به خواندنش فکر کنم گذاشتمش بین کتابهای خوانده نشده. هر زمان که برای برداشتن کتابی دستم به سمتش میرفت دلدل کنان از کنارش میگذشتم و به خیال اینکه"خوب اینکه موضوش مشخصه"سراغ کتاب دیگری میرفتم.چند سالی گذشت و مهاجر سرزمین آفتاب مسافر خانههای زیادی شد. هر کسی که به امانت کتاب میخواست یکی از آنها همین کتاب صورتی رنگ بود. اما بلاخره وقت خواندنش رسید.به قول عزیزی برای پذیرش هرچیزی ظرف انسان باید آماده باشد. یک روز که از سرکار به خانه آمده بودم و ناهار میخوردم تلویزیون روشن بود و یک تبلیغ کتاب پخش شد.پویش کتابخوانی سوره مهر که موضوع کتاب را به تصویر کشیده بود. نماز خواندن یک ایرانی در فضایی که چند ژاپنی پشت میز کوتاهی نشسته بودند مرا آماده خواندن کتاب کرد.جلد صورتی نچسب و دلگیرش همچنان مثل گذشته بود اما کونیکو شخصیت زن کتاب آنقدر مرا جذب کرد که دو روزه همراه خودش و سرنوشتش شدم و عجب سرگذشت غبطه برانگیزی..
@dowchar دُچار یعنی عاشق
🌺 سال نو مبارک 🌺
برای سال نو هیچ وقت خودم رو ملزم به چیدن سفره هفت سین نمیکنم.به اقبال و ادبار قلبیام توجه میکنم!
امسال کفه ادبار سنگینتر بود..
@dowchar دُچار یعنی عاشق
عجّلوا بالتوبه قبل الموت
سرنوشتهای بر یک مسجد کوچک و قدیمی محله پایین خیابان(در گویش عامیانه تَخیابون) مشهد
@dowchar دُچار یعنی عاشق
🤲
وَ لَیْسَ عِنْدِی مَا یُوجِبُ لِی مَغْفِرَتَکَ..
عزیز دلم..
چیزی ندارم که شایستهی بخششت باشه
جز امیدم به خودت . .
صحیفه سجادیه
@dowchar دُچار یعنی عاشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلحه را به سمتم نشانه گرفت.نگاهش کردم.در آن تاریکی جز سفیدی چشمهایش چیزی نمیدیدم.روی موتور نشسته بود و گفت که هر چه را که دارم بهش بدهم.همین تازگی از داخل داشبورد ماشینم هاردی را که پر بود از عکسها و فیلمهای ۲۰ سال گذشتهام دزدیده بودند.شارژر فندکی و عینک مارک پلیس را هم.راستش دزدیده شدن هیچ کدام آنها آنقدر اذیتم نکرد که دزدیده شدن هارد.
حالا باید کیف پولم،پاوربانک،عینک آفتابی و موبایلم را تحویل میدادم.همهی ذهنم معطوف موبایلم بود.آخر موبایلم علاوه بر موبایل بودنش یک بایگانی همراه هم محسوب میشد.مدارک اسکن شده،گاه نوشته ها و عکس و فیلمهایم از هرآنچه که فکرش را بکنید داخلش بود.حالم دست خودم نبود.عصبانی بودم و مستاصل.فریاد زدم :
ای خدا
و الف آخر را تا جایی که نفس یاریام میکرد کشیدم.مرد نقابدار جری تر شد..اسلحه را طوری تکان داد که یعنی بجنب!من هیچ صدایی از او نمیشنیدم.
اینبار فریادی بلندتر از اعماق وجودم کنده شد و یک یاحسین همراه با اشک از وجودم بیرون ریخت.
اشکها ریختند روی گونههایم.نمیدیدمشان اما جاری شدنشان را حس میکردم.
چشم باز کردم.خبری از دزد نبود و من داخل ماشین نبودم!
نفسی راحت کشیدم.پتو را ار روی سر کنار زدم.عقربهی کوچک ساعت روبروی تخت روی ۵ مانده بود و آسمان آبی از پشت تاریکی شب کمکم خودنمایی میکرد.
@dowchar دُچار یعنی عاشق
آقای جلال آل احمد برای من بعد از خواندن کتاب نامههایش به سیمین خانم دانشور تبدیل شده به یک فامیل یا دوست نزدیک.کسی که وقتی اسمش را روی این کتاب دیدم یک لبخند ریز روی لبم مینشاند.
به نظرم بعد از این هرچیزی که رد پایی از او یا سیمین خانم داشته باشد برایم تحفه است و جذاب.حالا که بر حسب اتفاق قمارباز را با ترجمه آقای جلال پیدا کردهام بیشتر از گذشته مشتاقم تا بخوانمش.
@dowchar دُچار یعنی عاشق
قمارباز اولین ترجمه جلال آل احمد است از زبان فرانسه به فارسی.
چاپ اول آن هم سال ۱۳۲۷ منتشر شده.
کتابی که دست من است چاپ دوم و سال ۱۳۶۳ منتشر شده. قیمت پشت جلد ۳۴۰ ریال!
چقدر غیرقابل تصور😊
@dowchar دُچار یعنی عاشق
پارسایی را دیدم در کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای همی گفتی. پرسیدندش که شکر چه می گویی؟
گفت شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم و نه به معصیتی..
#گلستان_سعدی
@dowchar دُچار یعنی عاشق
راستش را بخواهید دیگر در ۴۳ سالگی از کسی توقع ندارم که روز دختر را بهم تبریک بگوید.شاید بعد از اینکه بابا رفت خودم را دیگر دختر کسی نمیدانستم.انگار دختر بودنِ دخترها با داشتن بابا معنا میگیرد.امروز بین بگیر ببندهای جلسهی کاریم وقتی که موبایلم لابلای کاغذهای خطخطی روی میزم پنهان شده بود پیامکی برایم آمد.بالای صفحه موبایل اسم عمومحسن را دیدم.خیلی تعجب کردم.تعجبم از این بود که سابقه نداشت عموهایم در فضای مجازی پیام یا پیامکی برایم فرستاده باشند.حقیقتش رابطه چندان صمیمی و گرمی بین ما نیست.بلافاصله موبایل را از بین کاغذها بیرون کشیدم تا پیام را بخوانم.
انتظار هر چیزی را داشتم جز این چیزی که در تصویر میبینید.واقعیت این است که برای لحظاتی احساس کردم این خود باباست که دارد روز دختر را بهم تبریک میگوید.وسط آن شلوغیها دلم برای بابا تنگ شد و محبت عمو در دلم بیشتر..
@dowchar دُچار یعنی عاشق
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
الإمام الرضا عليه السلام:
الإِمامُ الأَنيسُ الرَّفيقُ
وَالوالِدُ الشَّفيقُ
وَالأَخُ الشَّقيقُ
وَالاُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ
امام رضا عليه السلام فرمودهاند:
امام
همدم و رفيق است و پدر مهربان
و برادرِ همسان است
و مادر نيكوكار به فرزند كوچكش
ای همهی دارایی ما تولدت مبارکمان
@dowchar دُچار یعنی عاشق
هدایت شده از محمدامین نخعی
ابراهیم هر چقدر تلاش کرد، چاقو برای ذبح اسماعیل یاری نمیکرد. فکر کرد چاقو تیز نیست .تیزش کرد.بازهم نشد. پرتابش کرد. چاقو به صخره ای در همان حوالی خورد و از شدت تیزی سنگ را دو نیم کرد.
کار که به اینجا رسید، چاقو خودش به زبان آمد که :خلیل به بریدنم امر میکند و جلیل(خداوند) نهی ام میکند.
صحنه بعد را قرآن اینطور روایت میکند« وفدیناه بذبح عظیم»
و او را به ذبحى بزرگ بازخريديم...
ظاهر بینان نوشته اند این ذبح عظیم همان گوسفندی است که از آسمان آمده بود!
توجه نکرده اند که چطور یک گوسفند میتواند از اسماعیل عظیم تر باشد.
اسماعیل که در واقع ذبح نشد.گوسفند هم که ذبح عظیم به حساب نمی آید. پس ذبح عظیم کیست؟
اینجا را حافظ زیبا روایت کرده :
مرید پیر مغانم زمن نرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد...
ابراهیم متحیر مانده که خوابش چه شد؟ ماموریتش
جبراییل نازل شد:لقد صدقت الرویا. خوابت تعبیر شد.مهم این بود که تعلقت از اسماعیل را ذبح کنی که کردی.
طبیعی بود ابراهیم بپرسد خدایا پس ذبح عظیم کیست؟
وجبراییل در جوابش فقط توانست روضه بخواند : صلی الله علیک یا ابا عبدالله...
حالا پدر و پسر هر دو فهمیده بودند که ذبیح الله کیست.
به خانه برگشتند، واقعه را برای مادر اسماعیل تعریف کردند و جای چاقویی که نبرید، روی گردن اسماعیل را هم نشانش دادند.
نوشته اند هاجر ،بعد از دیدن جای چاقو بر گردن فرزند دلبندش ،اینقدر گریه کرد که مریض شد و در اثر همین بیماری از دنیا رفت. مادر است دیگر! تحمل ندارد حتی روایت ذبح ناموفق پسرش را بشنود...
صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171