#پارت2
اصلا متوجه رفتن دکتر نشده بودم . به پرستاری که در اتاق بود و آمپولی را به سُرمم تزریق میکرد گفتم:
_ من تو این دو روز بیهوش بودم؟
_ نه ، چون درد زیادی داشتی مُسکن قوی زده بودیم که بخوابی . الانم چون گفته بودی سرت درد میکنه ،بهت آرامبخش زدم که راحت بخوابی .
از شب بخیری که گفت متوجه شدم ، شب است . هر چه منتظر ماندم مامان دیگر به اتاق برنگشت و من هم از چشم انتظاری خسته شدم و خوابیدم.
نویسنده:وفا
#کپی_حرام 🚫
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
میتوانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇
🆔 @downloadamiran
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#قسمت_پنجاه_و_دوم
صبح با صدای مامان از خواب بیدار شدم. با تلفن صحبت میکرد.:
_مهتاب چه چطوره ؟ ...اوهوم ...اره حالش بهتره. ..باشه مواظب باش. .. خداحافظ.
با پایان حرفش من هم چشم هایم را باز کردم و به او سلام کردم.
از کوفتگی بدنم کمتر شده بود اما کمرم درد میکرد. با کمک مامان و پرستار از تخت پایین رفتم و به سمت دست شویی رفتم.
از اینکه در کارهای شخصیم نیازمند دیگران باشم، متنفر بودم. اما مجبور بودم. در اینه ی دست شویی نگاهی به خودم انداختم. گونه ی چپم کبود بود و سرم هم باند پیچی شده بود. سرم بخیه خورده بود. وضعیت بدی بود حتی نمیتوانستم یک قدم بدون کمک کسی راه بروم.دکتر گفته بود ، ظهرش مرخص میشوم. فضای بیمارستان ادم را کسل و بیحوصله میکرد و من خوشحال بودم از اینکه به خانه میروم. حداقلش این بود که در خانه شیرین و مهتاب به عیادتم میامدند و حوصله ام سر نمیرفت.
به کمک مامان لباس بیمارستان را با لباس های خودم عوض کردم .مجبور شدیم یک پاچه ی شلوارم را ببریم تا از پای گچ گرفته ام بالا برود.
شالم را روی سرم تنظیم میکردم که در با شدت زیادی باز شد. سرم را بالا اوردم تا هرچه از دهنم در می اید به طرف بگویم که انجا را با طویله اشتباه گرفته بود. اما با دیدن محمد و امیرصدرا کنار هم تعجب کردم. هردو به نظر عصبانی می امدند . به محمد که سفیدی چشم هایش به سرخی میزد و از عصبانیت دندان هایش را روی هم می سایید . سلام کردم. بجای جوابش گفت :
_تو چطور روت میشه به من نگاه کنی؟ اصلا خجالت نمی کشی؟
_تو حالتخوبه؟ این حرفا چیه که میزنی؟ اصلا برای چه کاری خجالت بکشم ؟
امیر صدرا که سکوت کرده بود و دست به سینه کناری ایستاده بود، جلوتر امد و گفت:
_ بهت گفتم دور اون پسره ی بی همه چیزو نگرد. گفتم ، بودنت کنار مهتاب خوشحالم نمیکنه. گفته بودم یا نه ؟
_ آقا امیرصدرا لطفاً احترام و نگه دارید.
_ هه... کی از احترام حرف میزنه!
_ مگه من چیکار کردم که این جور با من حرف میزنید ؟
رو به محمد کردم و گفتم:
_ بعد چند روز اومدی خواهرت و ببینی ، اونم این طوری ؟
_ خواهرم؟! من خواهری به اسم نرگس ندارم.
_ چرا ؟!
_ میپرسی چرا ؟...بیا ...اینم دلیل این رفتارم.
صفحه ی گوشیش را به طرفم گرفت. همان عکس هایی بود که من ترس داشتم به دست کسی بیفتد .
_ اینا تو گوشی تو چیکار میکنه ؟!
_ برو از همونی بپرس که بهش قول ازدواج داده بودی !
_ قول ازدواج؟!!! کی ؟ من ؟!
_الکی نمیخواد انکار کنی .
_داری اشتباه میکنی ....
_ حرف نزن دیگه ! نمیخوام حتی یک کلمه بشنوم .
_ اتفاقا بذار بگم ... این عکسی که گرفتی دستت ، فتوشاپ ِ ، دروغیه ، خواستن منو خراب کنن. اصلا نمیدونم این دختره کیه که شبیه من لباس پوشیده.
_ بهانه های الکی ! خود ساسان بهم زنگ زد گفت که به نرگس گیر ندید . اون میخواد با من ازدواج کنه . حتی صدای ضبط شده تو رو هم برام فرستاده.
_ به جون خودم دروغکیه . تهمته . چرت و پرت بهت گفته.
_ اگه چِرته ، پس چرا تصادف کردی ؟
_ تصادف من چه ربطی به این عکسا داره ؟!
_ محمد فاصله ی خودش با من را کم کرد و توی صورتم فریاد زد :
_ دِ لعنتی چرا خودت و میزنی به اون راه . فکر میکنی همه مثل تو نفهمن! تو بهش جواب نه دادی اونم سر لج با تو ، با تصادف خواسته حرصش و سرت خالی کنه . اما مهتاب ِمن تو رو نجات داد ، خودش افتاد رو تخت بیمارستان.
با بهت گفتم:
_ مهتاب چیکار کرده ؟
_ همون کاری که نبایدو... پرید که تو از جلوی ماشین بکشه کنار ...اما...
محمد ادامه حرفش را نزد و سکوت کرد . اما من که نمیدانستم چه بلایی سر مهتاب آمده ، آستین پیراهنش را گرفتم و گفتم:
_ بگو دیگه... چه اتفاقی براش افتاده؟
_ امیرصدرا که انگار منتظر همچین لحظهای بود ، گفت:
_ دیشب عملش کردن هنوز بیهوشه ... به روح مادرم که همه زندگیم بود ،اگر اتفاقی براش بیفته ، همه رو از چشم تو میبینم !
(محمد) : برو دعا کن به هوش بیاد وگرنه...
_ وگرنه چی ؟
با صدای بابا محمد از من فاصله گرفت و پشت به من ایستاد . بابا و مهردادخان و مامان در چارچوب در ایستاده بودند :,
_ پرسیدم وگرنه چی ؟ شما دوتا فکر کردین خیلی مردین که صداتون و بلند کردین ؟؟
محمد دستی در بین موهایش کشید و جواب بابا را نداد .
_ خجالت بکش محمد ! نرگس خواهر توعه .
_ من خجالت بکشم ؟ (با دست مرا نشان داد)یا اون که یک دختر هوس باز خیابونی شده؟
بابا اخم هایش در هم رفت و گفت:
#کپی_حرام ⛔️
#پارت1
#پارت2
_ بسه دیگه!
_ بابا شما چرا متوجه اوضاع نیستین ؟ مهتاب افتاده رو تخت بیمارستان که همشم تقصیر اینه.
_ تمومش کن! کی میگه من اوضاع و درک نمیکنم ؟ مهتاب برای هممون عزیزه.این اتفاقی که افتاده.الان زمان دادوبیداد کردن نیست .
_ من حرفم و زدم ، دیگه خواهری ندارم ! شما هم از این کمتر دفاع کنید بهتره .
محمد رفت و امیر هم پشتش . از مهرداد خان هم توقع داشتم سرم فریاد بکشد اما او با اینکه از شرایط دخترش ناراحت بود ، بابت رفتار برادرش از من عذرخواهی کرد و رفت .
با رفتن آنها من به یکباره تمام انرژیم را از دست دادن و روی صندلی افتادم . چیزی که انتظارش را نداشتم اتفاق افتاده بود. از همه بدتر این بود که خانواده ام حرف های مرا باور نداشتن . قلبم از این همه درد شکسته بود و نمیدانستم باید به که پناه ببرم . ناخودآگاه زیرلب زمزمه کردم :
هر دم از سوی دیگران
کوه حرف بر دلم سرازیر می شود
بیچاره منِ دلشکسته غمگین
که اینگونه زیر حرف ها
له می شود
جایی بالاتر از آسمان
می دانم جایی هست
می دانم کسی آن بالا نشسته
و اشک هایم را می بیند
علت دل شکستگی ام را می داند
قضاوت می کند بی طرفانه
می دانم جواب بدی ها
بی جواب نمی ماند
نویسنده:وفا
#کپی_حرام 🚫
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
میتوانید مارا در در پیام رسان های سروش و ایتا دنبال کنید . آیدی ما👇
🆔 @downloadamiran
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
حرفی داری اینجا👇🏻 بگو :
https://harfeto.timefriend.net/16228219275741
17.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجیب در خانه تو دلم آرام گرفته آقا😭
چقدر خسته بودم از این همه دلتنگی و دوری😭
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام ✨
دعاگوی همه بزرگواران و سروران
ساعت ۵:۳۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿#استوری | ذکر روز شنبه، صدمرتبه
⚜یا ربَّ العالمین ⚜
🦋@downloadamiran🦋
✨﷽✨
🌸از پنجرهٔ صبح به خورشید سلام
🌿بر سبزه و باغ عطر امید سلام
🌸گیسوی سحر باز شد و نور دمید
🌿بر آنکه به صبح عشق خندید سلام
🌿اولین روز هفتهتون
بخیـر و شادی
🌸 هفتهخوبی داشته باشید
💫الهی به امید تو💫
🦋@downloadamiran🦋
#تلنگر 👌
دلــــت دریــــا بــــاشـــه💙
میدونی چرا میگن
” دلــت دریــا بـاشـه” 🌊
☄وقتی یه سنگو تو دریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاطم میکنه
و برای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره 🌊
سعی کنیم مثل دریا باشیم... 🌊
فراموش کنیم
سنگهایی که به دلمون زدن
با اینکه سنگینیشونو برای همیشه
توی دلمون حس می کنیم ....👌
🦋@downloadamiran🦋
#خوشبختی
هیچکس نمیداند تنها 🍃🌹
فرمول خوشحالی این است:
"قدر داشتههایت را بدان
و از آنها لذت ببر"
قانونهای ذهنی میگویند
خوشبختی یعنی "رضایت"🍃🌹
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ #پندانه
اگرکسی گرهای دارد
وتوراهش رامیدانی
سکوت نکن!
اگردستت به جایی میرسد
کاری کن.
معجزهی زندگی دیگران باش،
بی شک فرددیگری
معجزه زندگی توخواهد بود!
🦋@downloadamiran🦋