eitaa logo
🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
279 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
24 فایل
◉✿اگـہ وجود خدا باورت بشه خدا یــہ نقطـہ میـذاره زیـرباورت “یـاورت“ مےشه✿◉ درایـتا☆سروش☆آپارات بالیـنک زیـرهمراه باشید😌 @downloadamiran قسمتهاے قبلے رمانهایـمان روهم مے توانیـد در #رمانکده_امیـران دنبال کنیـد♡ @downloadamiran_r ارتباط باما: @amiran313
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای زیارت عاشورا بلند شده بود و تعدادی هم اونجا سخت گریه میکردند و ... علی هم راحت خوابیده بود.و با احترام میدادند.پیچیدنش تو پارچه سفید و تمام که شد تربت اصیل کربلا رو گذاشتن تو کفنش... با دستمال با پرچمی که از حرم حضرت زینب براش آورده بودن علی اونجا موند.تو بین اون همه و ما...رفتیم،زمانه مارو با خودش برد و علی موندگار شد و علی تاریخ ساز شد علی به علی(ع) رسید...به آرزوش... 🥺🥺🥺😭😭 خداحافظ رفیق
سلام می‌دهم از دور و دلخوشم که فرمودید هر آنکه در دل خود یاد ماست، زائر ماست💓 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ 💖روز تون 🌸پُـر از عطر خـدا 💖روز جمعه تــون 🌸معطر به بوی مـهربانی 💖الهـی 🌸دلتـون شـاد لبتون خندان 💖قلب تـون مملو از آرامـش 《 @downloadamiran
نگرانی هرگز مشکلی از فردا کم نمی کنه بلکه فقط شادی امروز رو از بین میبره سعی کن از روزت بهترین استفاده رو ببری به دیروز اجازه ندهید امروزتان رادردست بگیرد👌 { @downloadamiran }
[♡•○]> مقصدم عشــــق استـــ تو را می جویمــ... اَللَّهُمَّ عَجـــِّل لِقائِنَا بِحُجَّتِڪ... 《 @downloadamiran
🌱 يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ! إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ ای انسان، تو در راه پروردگارت رنج فراوان می کشی، پس پاداش آن، راخواهی دید 🍂 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😍 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ 🤲🏻 ⚡الّهُـمَّ عَجِـل لِولیِّـکَ الفَـرج⚡ 🌸 @downloadamiran 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 _توی بیمارستانی که دوره اینترن (Intern) میگذروندم . اونجا باهم آشنا شدیم . یه خانم پرستاره. ولی هیچ وقت بهش از علاقه‌م یا اینکه ازش خواستگاری کنم ،چیزی نگفتم. _هنوزم توی همون بیمارستان ِ؟ _بله. _مشکلی نیست که .من و فردا ببر تا آدرس و از عروس خانم بگیرم . _ واقعا این کار و میکنین.؟! _خودت گفتی جای خواهرتم. بلاخره خواهرا از این کارا میکنن دیگه. _ممنون ،نمیدونم چه طور جبران کنم. _تشکر اصلی و بذار وقتی بهم رسیدید ،بکن. وقتی از اتاق بیرون رفتیم و حسین روبه همه گفت «من و دخترخاله باهم حرف و متوجه شدیم باهم تفاهم نداریم. خاله : چی ندارین؟ تفاهم چه صیغه ای دیگه؟ _یعنی علایق ما با هم جور در نمیاد . نقطه نظر مشترک نداریم. _ چشمم روشن . تو این حرفا رو بلد بودی و من نمی‌دونستم ؟ من: خاله چرا زور میکنین ؟ ما حرف زدیم . دیدیم اصلا نمی‌تونیم کنار هم زندگی کنیم. خاله: تو حرف نزن که هر چی میکشم از دست توعه. تو یادش دادی این حرفا رو بزنه . وگرنه حسین من ، رو حرف مادرش نه نمی‌گفت . حسین : عه مامان این چه حرفیه؟ خاله: آقا مرتضی جمع کن بریم . خواهر ببخشید که باعث ابروریزی شدیم .» بعد رفتن‌شان تازه سرکوفت های مامان شروع شد : _دختر تو عقل نداری ؟ این چه کاری بود کردی ؟ اگه شما دوتا با هم ازدواج نکنین ،جواب در و همسایه رو چی بدم من ؟هان؟؟ نه بگو دیگه . این همه من و خاله‌ت هرجا رفتیم گفتیم حسین و نرگس مال همن . نشون همن . بعد تو معلوم نیست تو گوش حسین چه خوندی که اومده تو جمع میگه تفاهم نداریم. خواستم جواب مامان را بدهم که بابا مانع شد و گفت: خانم چرا زور میگین به بچه . این نرگس که گناهی نداره . ماشاءالله عاقل و بالغن. رفتن حرف زدن ،دیدن شبیه هم نیستن. دیگه این همه داد و قال نداره که. مامان که وقتی حرص میخورد ،فشارش می‌رفت بالا . رنگش مثل لبو ،سرخ شده بود . علی شانه های مامان را ماساژ میداد . پدرم آرام صحبت می‌کرد و او را به آرامش دعوت می‌کرد . من هم گوشه ایستاده بودم و به دیوار تکیه داده بودم و به این نمایش نگاه میکردم . بهتر از همه می‌دانستم چرا مامان حرص میخورد . چون نقشه‌ایی که با خاله کشیده بود ،بهم خورد و به خواسته‌شان نرسیده بودن. محمد با دستگاه فشار آمد. همان طور که فشار مامان را می‌گرفت ،روبه من کرد و گفت: _به جای اینکه اونجا وایستی. برو برای مامان یه نصف لیوان ابغوره بیار . نمی‌بینی فشارش رفته بالا .‌ هنوز از پذیرایی خارج نشده بودم که اضافه کرد: _قرص فشارم‌ بیار . _امر دیگه ای باشه ؟ بابا: نرگسسسس. _ رفتم بابا . ______________________ _بله ؟ _سلام ،من رسیدم . _سلام پسرخاله.الان میام . کجا پارک کردی؟ _جلوی در خونه تونم . _نه برو کوچه پشتی. اونجا بهتره . _باشه پس لطفاً زود بیاین . تلفن را قطع کردم. آخرین نگاه را در آینه به خود انداختم و گوشی به دست از اتاق بیرون زدم .پاورچین پاورچین از پله ها پایین رفتم تا مبادا مامان و بابا را بیدار کنم .صبح روز جمعه بود و قرار بود با حسین به بیمارستان بروم و خانم آینده حسین را ببینم و قبل ۹صبح به خانه برگردم ، تا کسی متوجه نبود من در خانه نشود. روی پله های ایوان نشسته بودم تا بند کفش هایم را ببندم با دستی که روی شانه ام گذاشته شد ترسیدم: _جایی میری؟! _وای تویی ! اره میرم پیاده روی. _پیاده روی میری یا با حسین میخوای بری بیرون ؟ _ تو از کجا فهمیدی؟! _ منو دست کم گرفتی . میدونستم حسین آدمی نیست که بخواد روی حرف خاله ،نه بیاره. همون دیشب فهمیدم نقشه توعه. _ باریکلا .خوب منو شناختی! _ بعد نماز صبح،حسین زنگ زد و اجازه تو گرفت که بذارم باهاش بری. _حالا که فهمیدی به مامان نگو ، بذار پسر خاله خودش به همه بگه ،کس دیگه‌ای و دوست داره. گرچه مامان همه ی اینا رو از چشم من میبینه. _باشه ولی اومدی خونه ،هرچی شد و باید بگی. _قبوله ،من برم فعلا خداحافظ _به سلامت. نویسنده:وفا ‼️ 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓ 📌 @downloadamiran ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
اســتورے🎥و عکسـ📸ـ نوشت و بیــوﳙـاے عاشقـღـانہ♡وانڪَیـزشے☘و...آموزش نرم افزارﳙـاے ڪاربردے📲 🗣[ @downloadamiran ]👌
باید غبار صحن تو را طوطیا کنند آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق خیل ملائکند رضا یا رضا کنند بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد ما شاعرت شدیم که ما را سوا کنند هرگز نمیرد آنکه دلش جَلد مشهد است حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت او را به درد کرببلا مبتلا کنند دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند از آن حریم قدسی ات آقای مهربان آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند ✍ @downloadamiran 📝