🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
[ 🕰⌛️] #عبورزمانبیدارتمیکند🕰 #نویسنده_لیلافتحیپور #پارت30 بعد از شستن ظرفهای شام دور هم نشست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ 🕰⌛️]
#پارت31
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
–آره دیگه، میگفت اگه عاملش رو خودمون بدونیم راحت میتونیم خودمون رو تغییر بدیم. ولی دیگران و محیط رو نمیتونیم تغییر بدیم.
میگفت کسی که رضایت رو در تغییر شوهرش بدونه باید تا آخر عمرش صبر کنه، ولی کسی که ریشهی تغییر رو خودش بدونه خیلی زود به نتیجه. میرسه. اون یکی از دلیل زیاد شدن طلاق رو همین فضای مجازی میدونست.
–چرا؟
–میگفت به خاطر همین دنیای مجازی رضایت از زندگی پایین امده. افسردگی زیاد شده.
–واقعا؟
–راست میگه اُسوه، همین رها دوستم میگفت افسردگی گرفته، از بس میبینه همه از مسافرتهای خارج و خونههای آنچنانی و رستورانای لاکچری عکس و فیلم میزارن تو مجازی، خب راست میگه، روی منم خیلی تاثیر میزاره.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم.
–وا!من فکر میکردم شوهر دارا هیچ وقت افسردگی نمیگیرن. خب اصلا برنامش رو پاک کنید.
–آخه نمیشه، الان دیگه همه اونجان. هی سراغت رو میگیرن. اونجوری فکر میکنن چشم دیدن خوشیهاشون رو نداری.
لبهایم را بیرون دادم.
–الان من ندارم اتفاقی برام افتاده؟ به نظر من شماها معتاد شدید خودتون خبر ندارید.
–توام اگه یه مدت نصب کنی به جرگهی ما میپیوندی.
خندیدم.
–والا اونقدر امیرمحسن میگه یه درش به جهنم باز میشه که من اصلا بهش فکر نمیکنم. ولی کلا وقتش رو هم ندارم.
امینه یک ابرویش را بالا داد.
–اون که نصب نکرده از کجا میدونه درش به کجا باز میشه، اصلا درش رو کجا دید؟
از جایم بلند شدم.
–اون رو دست کم نگیر همه چیز رو بهتر از من و تو میبینه.
امینه به گلهای قالی خیره ماند.
خمیازهایی کشیدم.
–من رفتم بخوابم.
–عه، جریان خواستگار رو نگفتی.
جلوی در اتاق ایستادم و آرام گفتم:
–تموم شد. به درد هم نمیخوردیم.
میخواست سوال پیچم کند که فوری وارد اتاق شدم و در را بستم. آریا خواب بود. روی زمین کنار تخت آریا پتویی انداختم و خوابیدم.
***
به محض ورودم به فروشگاه صدف پرسید:
–همه چی تموم شد نه؟
–آره.
–قیافت فریاد میزنه. چرا دیشب جواب تلفنم رو ندادی؟
–سایلنتش کرده بودم.
نگاهی به اطراف انداخت و زیر لب گفت:
–صارمی دوباره ظاهر نشه.
بعد کنار گوشم ادامه داد:
–منم زنگ زدم به خونتون.
ابروهایم را بالا دادم.
–وای صدف، خدا کنه مامانم جواب نداده باشه.
–چرا اتفاقا. کلی هم زیرآبت رو زد. خیلی ازت شاکی بود.
–خب تو چی گفتی؟
بیتفاوت گفت:
–چی میگفتم حرفهاش رو تایید کردم و گفتم حاج خانم این اُسوه کلا لیاقت نداره شما خودتون رو ناراحت نکنید.
حرصی نگاهش کردم.
لبخند زد.
–تا تو باشی که واسه من گوشی سایلنت نکنی. تازه با آقا امیرمحسنم حرف زدم.
با ذوق ادامه داد:
–بر عکس تو خیلی بچهی خوبیه.
با تعجب پرسیدم:
–مامانم گوشی رو بهش داد؟
–نه، اول امیر محسن برداشت با هم یهکم حرف زدیم بعد گوشی رو داد به مامانت.
سرزنش بار نگاهش کردم.
–نترس بابا، داداشت از همون اول میخواست گوشی رو بده مامانت من مخش رو کار گرفتم.
بعد دستش را زیر چانهاش گذاشت و به فکر فرو رفت.
دستم را جلوی چشمهایش تکان دادم.
–چیزی شده؟ زل زد به چشمهایم.
–میگم اُسوه چرا واسه برادرت زن نمیگیرید؟
چیه دختری که به دردش بخوره سراغ داری؟
–سراغ که دارم. خواستم ببینم قصد ازدواج داره.
خب نمیدونم. اون به خاطر شرایطش نمیتونه با هر کسی ازدواج کنه، اونم دخترای این دوره که همشون پرتوقع هستن.
–ولی دختر خوبم زیاده، کافیه دور و برت رو خوب نگاه کنی.
با دیدن آقای صارمی درست مقابلمان هر دو لال شدیم.
بعد از ساعت کاری به صدف گفتم:
–میای بریم خونهی ما؟
چشمهایش برق زد.
–واسه چی؟
واسه نجات دادن من، مامانم تو رو ببینه یادش میره من رو سوال جواب کنه.
–باشه فقط باید یه زنگی به خونه بزنم.
صدف زیاد به خانهی ما میآمد و رابطهی خوبی با مادرم داشت. مادر خیلی تحویلش میگرفت و این برای من عجیب بود.
وارد خانه که شدیم مادر با دیدن صدف خوشحال شد و در آغوشش گرفت، من هم با حسرت به آن دو نگاه کردم.
صدف روی مبل نشست و کنار گوشم گفت:
–وقتی مامانت من رو بغل کرد خیلی دوست داشتی جای من باشی نه؟
لبخند زدم.
–اونقدر به نظرم غیر ممکن میاد سعی میکنم بهش فکر نکنم.
مادر با ظرف میوه وارد شد.
–خیلی خوش آمدی دخترم. منم از صبح تو خونه تنها بودم دنبال یه هم صحبت میگشتم.
–خوش به حالتون حاج خانم تو خونه راحت نشستید هر کاری هم دلتون بخواد میتونید انجام بدید. ما اونجا یه شمری مثل صارمی داریم که نتق نمیتونیم بکشیم. برای حرف زدنم باید ازش اجازه بگیریم. بعد چشمی در سالن چرخاند.
–راستی آقاامیرمحسن کجاست؟
– تو که امدی گفت برم تو اتاق شما راحت باشید. یه مدته تو رستوران کار کم شده، زودتر میاد خونه.
–چرا؟
– به خاطر این اوضاع اقتصادی دیگه.
صدف گفت:
–پس بد موقع امدم مزاحم استراحت آقا امیر حسینم شدم.
–نه بابا این حرفها چیه، الان صداش میکنم بیاد.
◀️ ادامه دارد...
[ 🕰⌛️]
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت32
چند دقیقهی بعد مادر همراه امیر محسن وارد شد. شور و اشتیاقی که با دیدن امیرمحسن در چشمان صدف به وجود آمد، نمیدانستم به چه تعبیر کنم. صدف با دیدن مادر و امیر محسن کلا مرا فراموش کرد. با سوالاتی که از برادرم میپرسید او را به حرف وادار میکرد.
بحثشان در مورد مسائل روانشناسی بود. صدف سر به زیر گوش میکرد و میوه اسلایس میکرد.
بعد از این که پیش دستی پر شد. از روی میز برداشت و به طرف من گرفت.
با تعجب نگاهش کردم.
–نمیخورم صدف جان، واسه من پوست کندی؟
لبخندی زد و گفت:
–توام بردار. به آقا امیر محسنم بده.
صندلی من مابین امیرمحسن و صدف بود.
پشت چشمی برای صدف نازک کردم و پیش دستی را از دستش گرفتم و جلوی امیرمحسن گذاشتم.
مادر گفت:
–دستت درد نکنه دخترم. الهی عاقبت بخیر بشی.
نگاهی به مادر انداختم.
–مامانجان حالا یه خیار و یه سیب اونقدر دعا و ثنا نداشتها. من عین کوزِت اینجا کار میکنم یه بار اینجوری دعام نکردی.
امیرمحسن هم از صدف تشکر کرد و بعد گفت:
–اُسوه جان، مامان همیشه دعات میکنم. فقط نه با صدای بلند.
مادر گفت:
–اگر دعای من نبود که تا حالا به اینجا نمیرسیدی. بعد هم بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت و زیر لب گفت:
–برم شامم رو بزارم.
سرم را نزدیک گوش صدف بردم و گفتم:
–من به کجا رسیدم؟ فکر کنم مامانم نفرینم کرده.
صدف خندید.
–منظورشون دوستی با من بود، تو الان مقامت خیلی بالاست با من رفیقی الان داغی حالیت نیست.
امیر محسن خندید و دوباره بحثشان را با صدف از سر گرفتن.
حوصلهام از حرفهایشان سر رفت. به اتاقم رفتم و تعویض لباس کردم. بعد به آشپزخانه رفتم تا به مادر کمک کنم.
–مامان کاری نداری؟
فکر کردم الان میگوید "نه دخترم تو برو پیش دوستت بشین"
زهی خیال باطل.
–مگه میشه کار نباشه. بیا این پیازها رو پوست بکن و خرد کن و بعدشم تفت بده.
پیازها را که پوست کندم گفت:
–بعد از این که خورشت و بار گذاشتی یادت نره برنج رو خیس کنی.
من برم پیش صدف تنها نباشه.
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم.
–مامان جان شما الان مطمئنی امده بودی شام درست کنی؟
حق به جانب گفت:
–وا مگه من و تو داریم؟ تو توی این خونه غذا نمیخوری؟
دیدم اگر یک کلمهی دیگر حرف بزنم بحث بالا میگیرد. سرم را پایین انداختم و فقط زیر لب گفتم:
–دیگه من روی کوزِت رو سفید کردم. هم بیرون کار کن هم خونه آخرشم...
–چیه غر میزنی، پس لابد من کوزتم که صبح تا شب باید بشورم بسابم.
–غر چیه، من با خودم دارم حرف میزنم مامان جان شما برید پیش مهمون.
از درون حرص میخوردم.
"خب خودت پرسیدی کاری داری یا نه، مامان چیکار کنه، امدی مثلا بگی کار من خیلی درسته؟ حالا یه غذا درست کردن چیه که خودت رو با کوزِت مقایسه میکنی. بیچاره اون دختر تو اون سن کم، شب و نصف شب میرفت تو جنگل تاریک، سطل سطل آب میاورد." سرم را بالا آوردم که غر بزنم ولی در عوض گفتم:
–خدایا عاشقتم که اینقدر سورپرایزم میکنی. ای سورپرایز کننده. دوباره با خودم گفتم"نه سورپرایز خارجیه، شاید خدا انگلیسیش خوب نباشه، ای غافلگیرکنندهی عاشقتم. "
موقع خیس کردن برنج صدف به آشپزخانه آمد و با لحن خنده داری گفت:
–خانم شما که همش تو آشپزخونهایی امدیم خودتون رو ببینیم. بعد در قابلمهی خورشت را برداشت.
–این چه خورشتیه؟
نمک برنج را ریختم.
–خورشت قارچ.
متفکر نگاهم کرد.
–تاحالا نشنیدم.
–این خورشت چند روزه تو خونهی ما متولد شده، دقیقا از وقتی که دولت تصمیم گرفت ملت نقرص نگیرن.
–من فکر میکردم شما رستوران دارید هر روز کباب و چنجه میخورید.
–اونحوری که باید هممون نقرص میگرفتیم. والله ما تو دورهی دولت خدمتگزارم اینجوری که تو میگی گوشت نمیخوردیم. چه برسه تو این دولت گرین کارتی.
صدف چشمهایش گرد شد.
–واقعا؟ حالا من فکر میکردم فریزتون پر گوشته.
در فریزر را باز کردم.
–اگه تو یه بسته گوشت پیدا کردی من صحبت میکنم جایزهی چند میلیون دلاری ناسا رو برای حل چالش قرن به تو تقدیم کنن.
در فریزر را بست.
–الان رو نمیگم منظورم تو اون دوره بود. الان که آره واقعا سخت شده. فقط موندم چیزی که ما میبینیم، روز به روز گرونیه ولی چیزی که دولت میگه کاهش روز به روز تورم واسه راحتی مردمه.
–آخه مردمی که دولت تو نظرشه ما نیستیم. مردم اون همون کسایی هستن که تو خیابون فرشته و نیاوران و کوچه پشتی خونهی خودش زندگی میکنن. که وقتی میرن مغازه فقط جمع میکنن میارن، اصلا نمیفهمن چیزی گرون شده یانه، بعد دولتم که میگه کاهش تورم داشتیم میگن حتما داشتیم آفرین چه دولت با تدبیری داریم.
صدف لبخند زد.
–اونا که مغازه نمیرن نوکراشون براشون خرید میکنن، اونایی هم که نوکر ندارن زنگ میزنن براشون میارن.
◀️ ادامه دارد...
•────⋅ৎ୭⋅────•
@downloadamiran
•────⋅ৎ୭⋅────•
هدایت شده از 🇮🇷دانلودکده🛰امیران🎭
🖤 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ
🖤 عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#بهتوازدورسلام
#بهسلیمانجهان
#ازطرفمونسلام
🦋@downloadamiran🦋
✨﷽✨
سلام به صبح
سلام به زندگی که برای
بودنش زندهایم
سلام به مهربانی
که همه بهش محتاجیم
سلام به شما دوستان عزیز
روزتـون بینظیر
چهارشنبه زیباتون بخیر و شادی🌸🍃
💫الهی به امید تو💫
ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻
┅═✧ ✿✿✿✧═┅
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | روز چهارشنبه، صدمرتبه
⚜️ یا حیُّ و یا قیّوم ⚜️
ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻
┅═✧ ✿✿✿✧═┅
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 #جانم_امام_حسین_ع
مادرم کرده سفارش
کــه بگــو اول مـــاه
بابی انت وامی یا اباعبدالله
🌹 صلی الله علیک یااباعبدالله
#صدقه اول ماه فراموش نشود!
#برای_سلامتی_امام_زمان_عج
و سلامتی خودتون و عزیزانتون
دراین ماه صفر،
ماه اندوه اهل بیت
💚 در پناه عنایت امام حسین
💚علیهالسلام عاقبت بخیر باشید .
ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻
┅═✧ ✿✿✿✧═┅
🦋@downloadamiran🦋
#مناسبتها #اعمال_ماه_صفر
🔴اعمال روز اول ماه صفر
💥ماه صفر دومین ماه قمری است که برای نامگذاری آن دو دلیل ذکر می شود:
✨نخست این که از صُفْرَة به معنای زردی گرفته شده، زیرا زمان انتخاب نام با فصل پاییز و زرد شدن برگ درختان مقارن بوده است.
✨دلیل دوم این که از صِفْر به معنای خالی گرفته شده است، چرا که با پایان یافتن ماه های حرام(رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم) قبایل بار دیگر وارد جنگ می شدند و شهرها خالی می شد.
✨معروف است که صفر ماهی منحوس است. در چرایی منحوس بودن ماه صفر دلایلی از جمله رحلت پیامبر اکرم(ص)، شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع) در این ماه را ذکر می کنند. همچنین ابتدای ماه صفر با ورود کاروان اسرا به شهر شام مصادف است، و نیز آغاز جنگ صفین در نخستین روز صفر بوده است.
✨در برخی از روایات اسلامی آمده است که مسلمانان از انجام کارهای مهم در ماه صفر، پرهیز و برای دفع آفات و بلایای این ماه بسیار صدقه دهند. به همین دلیل مسلمانان از این ماه به عنوان ماهی نحس و بد یمن یاد می کنند، چرا که در این ماه وحی قطع می شود. حضرت علی(ع) در این مورد فرموده است: با رحلت پیامبر(ص) چیزی قطع شد که با فوت هیچ احدی قطع نشد.
💥اول ماه صفر
اعمال مشترک اول هر ماه در ابتدای ماه صفر نیز قابل توجه است از جمله:
✅دعا
در زمان دیدن هلال خواندن دعای هلال وارد شده است. حداقل آن است که سه مرتبه بگوید: اللّهُ اَکْبَر و سه مرتبه لا إلهَ الَّا الْلّه و سپس بگوید: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أذْهَبَ شَهْرَ کَذا وَ جاءَ بِشَهْرِ کَذا.
✅بهترین دعای زمان رؤیت هلال، دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه است.
✅قرآن
خواندن هفت مرتبه سوره «حمد».
✅روزه
از أموری که بر آن تأکید شده، سه روز روزه گرفتن در هر ماه است. مرحوم علامه مجلسی در زادالمعاد می گوید: مطابق مشهور، این سه روز، پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه اول از دهه وسط ماه است.
✅نماز
خواندن نماز اول ماه که آن دو رکعت است، در رکعت اول بعد از حمد سی مرتبه سوره توحید و در رکعت دوم بعد از حمد سی مرتبه سوره قدر بخواند و بعد از نماز صدقه ای در راه خدا بدهد،هر کس چنین کند، سلامت خود را در آن ماه از خداوند متعال گرفته است.
✅اعمال مستحبی ماه صفر
درباره اعمال مستحبی که در ماه صفر ذکر شده، اهم آن ها خواندن دعا، تلاوت قرآن، اقامه نماز و روزه داری است.
💥دعای ویژه ماه صفر نیز از محدث بزرگ مرحوم «فیض کاشانی» نقل شده که مستحب است هر روز 10 مرتبه قرائت شود:
✨یا شَدیدَ الْقُوی وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ.✨
📚مفاتیح الجنان
ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻
┅═✧ ✿✿✿✧═┅
🦋@downloadamiran🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اول_صفر
#ورود_اسیران_کربلا_به_شام_تسلیت_باد
قافله ی آل رسول وارد شام می شود
سنگ زنی، بهر زدن عازم بام می شود
هجر عزیز یکطرف، سختی راه یکطرف
شام به کاروانیان ، رنج تمام می شود
شادی و هلهله بود کار تمام شامیان
طبل زنی ودف زدن ، جمله مرام می شود
کنج خرابه می شود مامن طفلک حسین(ع)
مرغک روح دخترک سوی امام می شود
یزید و چوب خیزران ، لب مبارک حسین(ع)
باعث اشک زینب آن، زاده حرام می شود
شیعه چو یاد آورد خاطره های شهر شام
ریزش اشک دیده اش، کار مدام می شود
#سلام_بر_قلب_صبور_زینب سلاماللهعلیها
#سلام_بر_صبر_بسیار_حضرت_سجاد علیهالسلام
ꔷꔷꔷꔷꔷꔷ❥Join👇🏻
┅═✧ ✿✿✿✧═┅
🦋@downloadamiran🦋