یه جا خیلی قشنگ نوشته بود:
من تورو مثل آخرين روز هفته،
مثل پنج دقيقه خوابِ بيشتر،
مثل یه صبحانهى دورهمى،
مثل بوى سنگک داغ،
مثل یه فنجان چای گرم،
مثل یه صندلى كنار شومينه،
مثل يک كلبهى چوبى تو دل جنگل،
مثل خوابيدن زير نور ماه و ستارهها،
مثل لبخند زدن به یه بچه،
مثل قدم زدن زير بارون،
مثل یه مادر،
مثل یه پدر،
مثل یه خانواده،
دوستت دارم...
عشق و عاشقی یه خوبیایی ام که داشته باشه، بدیش اینه که آدمو زمین گیر میکنه.
سریالگیلدخت"