یا رب العالمین....
سفرنامه حج ۲۹
سلام بر بقیع....
بین الطلوعین و بقیع و مظلومیت
هیچ نمیتوان گفت....
بر زبانمان مهر سکوت زده اند که مبادا ندای توسلی بلند شود.
پله های بقیع را نرده زده اند و بر درش قفلی که مبادا نگاهمان به آن تربت پاک بیفتد....
مهر نمازمان آنقدر این روزها در دستانمان فشرده شده که مبادا آشکار شود....
و همه سهم زنان شیعه فقط نگاهی از دور ، و پر از اشک و حسرت به آن پنجره های مشبک است...
سالها بر سر شیعیان فریاد زدید و در بند کردید....
ولی نتیجه این خصم و تعصب و کور دلی تان جز شعله ورشدن آتش عشق و محبت به اهل بیت چیز دیگری نبوده و نیست....
و چقدر این فضا دلتنگ ظهور است....
اللهم عجل لولیک الفرج
بین الطلوعین. پشت پنجره های دلتنگی بقیع
یا رب العالمین
بحق رحمه للعالمین...
سفرنامه حج ۳۰
تا به قوانین و ساعات باز و بسته کردن درهای حرم وارد میشویم، روزهای حضورمون در مدینه به پایان رسیده.....
بعد از نماز صبح و بعد از نماز عشا درب ۳۲ مسجد النبی را برای خانمها باز میکنند که میتوانی تا نزدیک مزار حضرت رسول و منبر و محراب مشرف شوی و نماز بخوانی.
و بقیه ساعات در بخش هایی از مسجد النبی میتوانی حضور داشته باشی که هیچ اشرافی به ضریح و روضه منوره نداری.
بعد از نماز صبح و بین الطلوعین بقیع بهترین نقطه عالم است.
هر چند که به خانمها حتی اجازه بالارفتن از پله ها را هم نمیدهند ولی باز هم نشستن روی زمین های داغ و کنار دیوار روبروی پنجره های بقیع، آن هم در هوای محزون بین الطلوعین عجیب صفایی دارد.
در گوشه کنار شیعیانی رو میبینی که تک تک و یا در گروههای چندنفری نشسته اند و آرام آرام زمزمه میکنند و یا نوای روضه ای را آرام گوش میدهند و یواشکی اشکی میریزند و زیارتنامه ای زمزمه میکنند.....
شیعیان در مدینه خیلی مظلومند و در این چند روز بارها شاهد بودیم که وقتی متوجه میشوند ما ایرانی هستیم جلو میآیند و با ترس و احتیاط سلام میکنند و باب گفتگو را باز میکنند.
امروز بعد از زیارت بقیع, رفتم روضه رضوان
نسبتا شلوغ بود
چند رکعتی نماز خواندم که اعلام کردند بخاطر نماز جمعه، امروز زودتر بسته میشود و باید سریع خارج شوید.
رفتم جلو و مشغول نماز شدم کم کم جمعیت رو به کاهش بود. جلوترین ردیف مستقر شدم و نمازم را بستم. مامور انتظاراتشان بالای سرم ایستاده بود و منتظر بود نمازم تمام شود .
نمازم که تمام شد و داشتم بلند میشدم یکدفعه یک خانم مرا محکم در بغل گرفت و پیشانیم را چند بار بوسید و در گوشم آرام و باصفایی بغض الود گفت التماس دعا...
اول که چهره اش را ندیدم. با خودم فکر کردم شاید از دوستان و آشنایان هست که مرا دیده و دارد سورپرایزم میکند.
نگاهش کردم یک خانم جوان عرب که به پهنای صورت اشک میریزد ....
ماندم چه شده؟؟
یواش پرسیدم شیعه هستی؟؟
بغص در گلو اجازه کلام را به او نمیداد...
دست مشت شده اش را یواشکی باز کرد و مهر تربت کربلایی که در آن بود نشانم داد....
یا حسین غریب....
غمی ازین سنگین تر که در حرم رسول الله،
در خانه حضرت زهرا و حضرت علی باشی و نشان مشترک شیعه مخفی کردن مهر تربت حسین علیه السلام باشد....
دوباره هر دو همدیگر را در آغوش گرفتیم...
و هر دو بی صدا گریستیم....
انگار سالهاست آشنای هم بودیم...
سالهایی به وسعت ۱۴۰۰ قرن....
بی هیچ کلامی و فقط با اشک و بغض ، غنی ترین معانی محبت و مودت و ولایت را از هم دریافت کردیم.
انی سلم لمن سالمکم
و حرب لمن حاربکم
و چقدر علی علیه السلام غریب است...
و چقدر شیعه غریب ....