eitaa logo
محمد رضا
137 دنبال‌کننده
30.1هزار عکس
23.6هزار ویدیو
566 فایل
ذوالفقار فدائیان آقا سید علی خامنه ایی حفظه الله در صورت نیاز به ارتباط با مدیر کانال به اکانت محمد رضا پیام ارسال بفرمائید
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آیات الهی
✨ادامهء شرح حال بانوان قرآنی✨ ( ۷ ) و فضیلتی دیگر از حضرت مریم، بعنوان زن کامل. خصوصا قابل توجه بانوان و دختران گرامی. 🌹🌹وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ. و (به یاد آور) زنی را که دامان خود را پاک نگه داشت و ما از روح خود، در او دمیدیم و، او و پسرش را نشانه و (معجزهء) بزرگی برای جهانیان قرار دادیم. ۹۱ انبیاء تفسیر: در آیهء قبل، یعنی ۹۰ انبیاء، خداوند نامهای پیامبران بزرگ راذکر فرموده و پس از آن در این آیه نام مریم را در ردیف آنها ذکر می فرماید و این نشان از عظمت این بانوی بزرگ دارد و به این معنی است که تقرب به درگاه خدا مخصوص مردان نیست. یک زن هم میتواند بدون اینکه مانند پیامبران در جامعه حاضر شود و به تبلیغ دین و کلام خدا بپردازد، مقامی همردیف آنان بدست آورد. این یعنی حقوق زن و مرد با هم برابر است. 👈 دقت کنیم، حقوقشان با هم برابر است نه خودشان. 💚 أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا، یعنی دامان خود را از آلودگیها پاک نگه داشت، یعنی تمام اعضای بدنش را از کمترین ناپاکیها، حفظ کرد حتی ذهن و خیالاتش را. پس شایسته شد تا خداوند، فرزند باعظمتی چون عیسی مسیح را به او عطا کند. و روح خدا، کنایه از عظمت این تولد دارد، مثل خانهء خدا که به تمام مساجد اطلاق میشود وگرنه خانه ای برای خدا وجود ندارد. همچنین در آیهء ۱۲ تحریم میخوانیم: 🌹وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا.... مریم دختر عمران، دامان خود را پاک نگه داشت و ما از روح خود در آن دمیدیم، او کلمات پروردگار خویش و کتابهایش را تصدیق کرد و از مطیعان (فرمان خدا) بود. 👈 دراین آیه علاوه بر اشاره به اینکه مریم دامانش را پاک نگه داشت، متذکر میشود او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد و از مطیعان فرمان خدا بود. او از نظر ایمان در سرحد اعلا قرار داشت و به کتب آسمانی و اوامر الهی مؤمن بود و آنها را یاد می گرفت و تصدیق میکرد و در عمل به آنها کاملا مطیع و فرمانبردار خدا بود. 💫 💚 بانوی دیگری که در قرآن همردیف یک پیامبر معرفی شده، همسر حضرت زکریاست: 🌹🌹 فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَىٰ وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ.... (زکریا که فرزندی نداشت دعا کرد تا خداوند، فرزندی به او و همسرش عطا کند) ما هم دعای او را مستجاب کردیم و یحیی را به او بخشیدیم و همسرش را (که نازا بود) برایش شایستهء (بارداری) ساختیم. چرا که آنان در کارهای خیر بسرعت اقدام میکردند (یسارعون فی الخیرات) و از روی بیم و امید، ما را می خواندند و پیوسته برای ما (خاضع) و خاشع بودند. ۹۰ انبیاء. تفسیر: سه خصوصیت برای زکریا و همسرش در این آیه بیان شده. اول، یسارعون فی الخیرات، که دو معنی دارد. نخست اینکه برای انجام کار خیری که مقابلمان قرار دارد و ما توانایی انجامش را داریم، نباید صبرکنیم تا دیگری آنرا انجام دهد و دوم اینکه کارهای روزمره و برنامه های زندگیمان را بر اساس خیر و نیکی الویت بندی کنیم، که این الویت بندی از نظر یک مؤمن، فقط جلب رضایت و خشنودی خداست. و از روی بیم و امید، خدا را بخوانیم یعنی بیم داشته باشیم از اینکه مبادا بخاطر گناهان، خطاها، اشتباهات، فراموشیها و غفلتها، دعایمان بالا نرود و شنیده نشود. و امیدوار باشیم که مورد رحمت خدا قرار گرفته و بخشیده میشویم. و سومین خصوصیت زکریا و همسرش، خشوع آنهاست. یعنی خضوعی آمیخته با ادب و احترام در برابر پروردگار عالم و ترس آمیخته با احساس مسئولیت در برابر اعمالشان. 👈 👈 اما چه کنیم تا به مقام سابق الخیرات برسیم؟ در آیات ۵۷ تا ۶۱ مومنون، پنج مشخصه برای آنان بیان شده. /ادامه فرداإن شاءالله/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🎊بفرمایین مولودی🎊
19.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ‌ تلاوت زیبای سوره کوثر توسط حامد شاکر نژاد بازنشر به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ﴿۱﴾فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ ﴿۲﴾إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿۳﴾ 🌻|↫‌ کانال صوتهای دلنشین هدیه به چهارده معصوم @delneshinha 🍀💛🍀🧡🍀💛
هدایت شده از کانال حسین دارابی
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیت الزهرا مکانی بوده که حاج قاسم سالیان سال ایام فاطمیه دم در می‌ایستاده و خیرمقدم به عزاداران می‌گفته، چای رو خودش دم میکرده و سرویس بهداشتی هم خودش تمیز میکرده😢 حال و هوای خوبی بوده میگفت حاج قاسم بعد از هر مجلسی غذا برمیداشت می‌برد به همسایه‌ها میداد و میگفت ببخشید صدای هیأت اذیتتون میکنه. بعد شهادتش به‌همین رسم شخص دیگری غذا برد دم خونه‌ی همسایه‌ها، همه حالشون خراب بود و گریه میکردن. خونه‌ی آخر، خونه‌ی یه شخص ارمنی بود، میگفتن تا درو زدیم سریع درو باز کرد، ظاهرا منتظر نشسته بوده. شروع کرد های های گریه کردن، میگفت با خودم گفتم حالا که حاج قاسم شهید شده کی برای من غذا میاره😭 جاش خالیه حاجی هوای همه رو داشت، هیچکس رو دفع نمیکرد | عضوشوید 👇 @hosein_darabi
3.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️حرم امام‌علی(ع) در آستانهٔ ولادت حضرت زهرا(س) با بیش از ۱۵۰۰ شاخه گل تزئین شد @khabariFarhangieira
هدایت شده از بسم رب النور
2.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز مادرای مهربونمون مبارک ❤️ روح تمام مادرای عزیزی هم که بین ما نیستن غرق آرامش🙏🌹
هدایت شده از KHAMENEI.IR
2.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 انتشار نخستین‌بار 📹 خاطره روز گذشته رهبر انقلاب از جلسه عجیب با فرماندهان سپاه و نقل قول حاج قاسم از همسرشان برای حضرت آیت‌الله خامنه‌ای 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مجله قلمــداران
مامان خیلی به تمیزی و نظافت خونه اهمیت می‌ده. اصلاً هر وقت می‌خواد پز گذشته‌هاشو بده برات تعریف می‌کنه که چطور از ساعت هفت صبح با جارو دستی دو سه دور زیر و روی فرش‌هاشو جارو می‌کشیده و بعد خودش و از پنجره آویزون می‌کرده تا شیشه‌ها رو برق بندازه. همسایه‌ها هم وقتی می‌دیدن مامان اینقدر کاریه و هر روز کارش اینه، برا اینکه کم نیارن خودشونو از پنجره آویزون می‌کردن و با یه لبخند دندون‌نما به مامان می‌فهموندن ما هم آره😁 حتی یه سری مامان تعریف می‌کرد سر این چشم و هم چشمی‌ها یکی از همسایه‌ها از پنجره افتاد پایین و پاش شش ماه تو گچ بوده! جالبه اینم بدونید بعد از اینکه جاروبرقی مد میشه مامان همچنان وفاداری خودش رو به جارو دستی حفظ می‌کنه و برا اینکه بابام بهش گیر نده که چرا جاروبرقی‌ای که خریدم رو استفاده نمی‌کنی اینجوری برنامه می‌چینه:«دو دور جارو دستی یک دور جاروبرقی » تا خیالش راحت شه هیییییچ خاکی باقی نمونده... یکی نبود بهش بگه مادر من خونه ای که هر روز داره جارو می‌خوره و دستمال کشیده می‌شه دیگه خاکی براش باقی می‌مونه. باور کنید بی‌اغراق می‌گم این بنده‌ی خدا کاری با هشت تا فرش دستیش کرد که اون آخری‌ها هیچ تارو پودی ازش باقی نموند و دادیم سمساری. حالا این مقدمه‌چینی ها رو کردم تا بگم زنی که تا این حد به تمیزکاری خونه زندگیش اهمیت می‌داد تو این چند سال بخاطر کهولت و کمردرد و پادرد چقدر براش سخته کارش گیر اولاد افتاده. پارسال یکی دوروزی مونده بودم پیشش. سردرد شدید داشتم و تهوع. خونه یکم ریخت و پاش بود و زینب هم رفته بود نامزدبازی! من هی خونه رو می‌دیدم و حرص می‌خوردم از اینکه مامانم داره حرص می‌خوره.. بنده ی خدا روش هم نمی شد به خاطر شرایطم بهم بگه براش کار کنم. شام‌و خوردند. من نتونستم لب به چیزی بزنم. رفتم دم شیر آب ظرفشویی تا آب بخورم یهو مامان با عصا خودش‌و کشوند گفت:«به ظرفا دس نزنیا.. خودم الان می‌شورم» لحنش جوری بود که اصلا روم نشد بگم بابا اومده بودم آب بخورم. اسکاج و برداشتم و نالیدم:«بچه‌های من بخورن شما بشوری؟» «نه لازم نکرده.. مگه خودت لب به چیزی زدی.. بعدشم خالی بچه‌های تو که نبودن. پسرا هم خوردن» بعد نشست رو صندلی کنار اجاق و با لحنی که ذوق و شرمندگی درش موج می‌زد شروع کرد به غر زدن:« این زینبم دیگه خودشو ول کرده.. نه به اون موقع که می‌گفت شوهر نمی‌خوام نه به الان که چسبیده به پسر مردم هی می‌ره اینور اونور.. حسینم که اصلا هیییچ.. آقا از سرکار میاد غذاش آماده، بعد نمی‌کنه دو تا بشقاب خودشو بشوره.. الان یک هفته است می‌گم برید اون توالت‌و تمیز کنید مگه محل میده؟ هی میگه فردا.. تا تو رو می‌بینند می‌چپن تو اتاق.. نمی‌خواد بشوری ول کن! مگه وظیفه‌ی توئه؟» من که هم خنده‌م گرفته بود هم سرم تیر می‌کشید گفتم:«چه حرفیه اخه؟ اونا اولادن منم اولادم. وظیفمه» تو‌ همین حین حسین اومد تو آشپزخونه که از یخچال آب برداره. مامان با اخم و تخم بهش تشر زد:«خواهر مریضت باید ظرف بشوره؟» حسین هر وقت می‌خواد خودشو برام لوس کنه می‌زنه به لهجه‌ی رشتی:«فاطمه خانوم آمان‌و شرمنده بکودی» مامان از اون سر گفت:«چقدرم تو شرمندگی حالیته. حداقل اون قابلمه‌ی برنج‌و از یخچال بیار بیرون خالیش کن تو یه ظرف کوچیک‌تر» حسین قابلمه رو اورد بیرون و دنبال ظرف کوچکتر گشت. مامان دوباره شروع کرد:«ادم بدش میاد در یخچالو وا کنه. هر چی دستشون میاد می‌چپونن اون تو. اخه دو تا برگ کاهو چیه که تو اون ظرف به اون بزرگیه. بگیر هر چی ظرف اضافه‌ست از یچچال خالی کن من بعدا بشورم» من که می‌دونستم مامان منظورش اینه تا فاطمه داره می‌شوره سریع باقی ظرفا رو هم بهش برسون به زور جلو خنده‌مو نگه داشتم. خلاصه حسین دو برابر ظرف شام از تو یخچال ظرف خالی کرد و گذاشت کنار سینک. مامان بهم گفت:«دیگه دس به اینا نزنیا. اینا رو خودم فردا کم‌کم یجوری می‌شورم» گفتم:«نه می‌شورم» مامان اصرار کرد:«نه نمی‌خواد. مگه همیشه تو اینجایی؟ باید خودم از این به بعد کم‌کم کارامو بکنم. به جهنم که دست و پام درد می‌کنه. الان از صبح تا حالا می‌خوام این گازو پاک کنم کتفم درد می‌کنه» خب ماموریت دومم هم معلوم شد. باید بعد ظرفا می‌رفتم اجاق می‌شستم. گفتم:«چشم‌ من پاک می‌کنم» یه تکونی به خودش داد و ابروهاشو بالا انداخت:«تو؟ اصلااااا! خودم پاک می‌کنم فردا» ظرفا رو شستم و رفتم سراغ گاز. حسین رفت تو اتاق تا از کمد دیواری تشک مامانو در بیاره براش پهن کنه. یهو مامان دستپاچه گفت:«الان وقت تشک انداختنه؟ نمی‌بینی فرشا پر آشغاله؟ »
هدایت شده از مجله قلمــداران
حسین گفت:«ساعت ده و نیم شب چه جارویی؟» «آره دیگه تو که نباید برات مهم باشه؟ تشکم‌و بردار بدم میاد» من از کنار اجاق به حسین یه نگاه سوسکی انداختم و خندیدیم. حسین داشت می‌رفت تو اتاق خودش که مامان صدا زد:«کجا؟ جارو رو از اتاق بیار» حسین صداش در اومد: «ماماااان آخه مگه الان وقتشه؟ می‌خوام بخوابم. بذار فردا میزنم» مامان گفت:«کسی نخواس تو برام جارو بزنی. خودم می‌زنم» من دیگه از تهوع افتاده بودم به تعریق.. هی با خودم دل دل می‌کردم که خدایا اگه من الان چیزی بگم می‌شه منت اگه چیزی نگم حالم بد می‌شه. چون از ظواهر امر مشخص بود که مامان انتظار جارو هم ازم داره. حسین هم بو برده بود که گفت:«خب من نزنم کی بزنه؟ فاطمه؟ مامااان سر جدت کوتاه بیا رنگ به رخ این طفلی نیس» مامان اخماشو کرد تو هم و صورتش رو چروک انداخت که:«فاطمه؟؟ اصلا! کی گفته من می‌خوام به اون جارو بدم؟ مگه خودم اینجوری‌ام.. آاخخخخخ.. درد بی‌درمون نگیری که اینقدر از من حرف می‌کشی» این آخ و فحش بعدش بخاطر این بود که دستشو کج کرد و به کتفش فشار اومد. من دستمال کثیف رو شستم و رفتم دسته‌ی جارو رو برداشتم. مامان با هول گفت:« بیا برووو نمی‌خواد تو بزنی». بعد دید حسین داره می‌ره سمت حیاط با همون دستپاچگی داد زد:«،کجا؟ بیا این پتو رو بردار بذار رو مبل، زیرش جارو بخوره.. فاطمه.. می‌گم جارو رو بذار کنار، نمی‌خواد بکشی» و بعد دوباره شروع کرد:«خجالتم نمی‌کشن. الان اگه بالش‌های مبلو برداری زیرش پر آشغاله» دیگه داشت گریه‌م می‌گرفت. بالش‌های مبل و یکی یکی برداشتم و زیرشون رو‌ جارو کردم. مامان هم هر چند ثانیه یک‌بار تکرار می‌کرد:«بیا برو نمی‌خواد جارو بزنی» بعد جمله‌اش رو اینجوری ادامه می‌داد:«اصلا این دختره از وقتی نامزد کرده خونه رو ول کرده. ببین چقدر دیوارا چرکه؟ ایوون هم باید بگم فردا خودش جارو بزنه.. حالا وقتی اومد خونه به حسابش می‌رسم. اصلا دیگه براش خونه زندگی مهم نیس.. خاموش کن جارو رو.. الهی بمیرم! رنگ‌و روشم پریده... حسسسین! بیا این مبل‌و بکش جلو خواهرت زیرش‌و جارو بکشه.. نیگا نیگا صورتشو؟! خب چرا دکتر نمی‌ری تو؟ داستان برات نون و آب می‌شه؟ الان اعضای کانالت میان پرستاری‌تو کنن؟ زیر میز تلویزیون که فکر کنم کبره بسته.. نمی‌خواد نمی‌خواد میزو بکشی اونور.. وای عجب لجبازیه‌ها.. دختر می‌گم نمی‌خواد.. اتاق زینب‌و دیگه نمی‌خواد دس بزنی. جون بکنه خودش جارو کنه.. والا بخدا! دیشب اومده کاردستی درست کرده همه جا رو کرده کاغذ و چسب. می‌گم نرو اونور . همین تو بد عاتشون کردی دیگه! برو یه آزمایش بده می‌گم.. شاید خدای نکرده چیز دیگه‌ای باشه. الهی بگردم خیس عرق شدی..» جاروی خونه تموم شد. خواستم سیم جارو رو بکشم داخل که برگشت گفت:«خدا خیرت بده. الهی هر چی از خدا می‌خوای بهت بده. اینقدر دیگه حالت بد شد که نتونستی بری ایووونم جارو کنی» دیگه نتونستم جلوی خندمو بگیرم. خودشم خنده اش گرفت.. خلاصه که الکی الکی ایوون و توالتش هم شستم و حیاط رو آب و‌جارو کردم رفتم توی خونه. مامان با یه آرامش و ذوقی به کل خونه نگاه می‌کرد. تا دلتم بخواد برام دعا کرد. وقتی گفت:الهی به حق امام زمان خدا درد و بلا رو از تنت دور کنه تازه یادم افتاد من دیگه درد ندارم! نه خبری از سردرد بود نه خبری از تهوع!