eitaa logo
محمد فنایی اشکوری
1.8هزار دنبال‌کننده
317 عکس
207 ویدیو
101 فایل
به نام او سلام این فضا فرصتی است برای طرح مباحث و اندیشه های مبتلابه انسان معاصر در حوزه های فلسفه, عرفان, دین و مسایل اجتماعی با رویکرد عقلانی و معنوی. راه های ارتباط: @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">Fanaei.ir@gmail.com
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1665926340.mp3
3.57M
بحثی در اعتبار زیارت عاشورا
برخی ویژگی های کتاب عرفان تطبیقی نویسنده مطالعه وآموزش این کتاب را برای آشنایی با عرفان تطبیقی به جهات زیر ضروری می بیند: 1. این کتاب از یک جامعیت نسبی برخوردار است و شامل مهمترین سنتهای عرفانی جهان است که بیشترین پیروان را دارند. در بسیاری از واحدهای درسی در عرفان تطبیقی معمولا به بیش از دو یا سه سنت پرداخته نمی شود و به همه سنت های عرفانی مهم توجه نمی شود. نویسنده خود شاهد بوده است که بسیاری از دانشجویان مقطع دکتری که در رشته عرفان تطبیقی مشغول نگارش پایان نامه بودند چیزی از عرفان اسلامی نمی دانستند. 2. جنبش های جدید عرفانی هم در آن به صورت اجمالی مطرح و بررسی شده است. 3. کوشش شده است قلم کتاب آسان و روان و بدور از اغلاق باشد و خواننده از مطالعه آن چار زحمت نشود. 4. متون و منابعی که در این درس استفاده می شود معمولا متون خارجی و یا ترجمه آن متون هستند چیزی که فهم آن را نامأنوس و دشوار می کند. تألیفی بودن این کتاب تاحد زیادی از این گونه مشکلات می کاهد. 5. کتاب فقط گزارش آراء و عقاید نیست، بلکه حاوی تحلیل و نقد و طرح پرسش برای تفکر هم هست. کتاب ضمن اینکه خواننده را با سنت های عرفانی آشنا می کند، به نقاط قابل تأمل در آن ها نیز توجه می دهد و زمینه را برای مواجهه عقلانی با سنت های عرفانی فراهم می سازد، چیزی که در بسیاری از آثار و کلاس های درس در این رشته دیده نمی شود. http://eitaa.com/dreshkevari
ماهیت آیین بودا یکی از پرسش هایی که دربارۀ مکتب بودا شایسته است طرح شود این پرسش است که آیا این مکتب دین است؟ عرفان است؟ فلسفه است؟ ترکیبی از همۀ اینها است؟ و یا هیچیک از اینها نیست؟ دین در ادیان ابراهیمی مجموعۀ تعالیمی است برای رستگاری ابدی انسان که در قالب کتاب آسمانی از سوی خدای متعال بر پیامبری نازل می شود تا به مردم ابلاغ گردد. به این معنا مکتب بودا دین نیست؛ نه خدا در آن مطرح است، نه پیامبر و نه کتاب آسمانی. اما از سوی دیگر مانند دین مجموعه ای از تعالیم است که نزد پیروانش قداست دارد، دارای مناسک، معبد، و روحانیت به شکل ویژۀ خودش است و حتی صورتی از نیایش و پرستش هم در آن مطرح است. این مکتب عرفان هم نیست، چون گوهر عرفان بندگی خدا و معرفت او و کوشش برای تقرب به اوست؛ اما در مکتب بودا این مفاهیم مطرح نیست. از سوی دیگر بی شباهت به عرفان نیست، چون مانند عرفان مشتمل بر نوعی سیروسلوک، مراقبه و درون نگری، اشراق و روشنایی و رهایی است. این مکتب فلسفه به معنای مأنوس و متعارف آن هم نیست، چراکه از پاسخ به پرسش های اساسی فلسفی طفره می رود و تفکر نظری دربارۀ مسایل بنیادی فلسفی را مزاحم و مخل در رسیدن به رهایی می داند. آنچه می توان دربارۀ این مکتب گفت این است که به جهاتی که اشاره شد آیینی است متمایز از دین، عرفان و فلسفه به معنای رایج و شناخته شده آنها و در عین حال عناصری از همۀ اینها را دارد. شاید بتوان گفت مکتب بودا نظامی اخلاقی است مبتنی بر تأملات فلسفی همراه با نوعی مراقبه و سلوک. برگرفته از کتاب عرفان تطبیقی (فصل دوم) اثر محمد فنائی اشکوری http://eitaa.com/dreshkevari
آیا دالای لاما یک رهبر معنوی است یا؟ یکی از مدعیان پیروی از مکتب بودا که خود را سخنگوی این آیین در دورۀ معاصر می داند آقای دالاي لاما رهبر بوداییان تبت است. وی می گوید: «امکان دارد کسي با پذيرش خدا آرامش يابد و ديگري با انکار خدا؛ هرکسي باید دنبال داروي مناسب خود باشد.» آری، یک افیونی و معتاد هم با استعمال مواد مخدر به آرامش و نشئگی می رسد! آیا چنین معنایی از آرامش همان رهایی و نجات و سعادت نهایی انسانی است؟ آن چه آرامشی است که هم از راه ایمان و بندگی خدا می توان به آن رسید و هم از راه کفر و انکار خدا؟ البته سخنان آقای تنزین گیاتسو چهاردهمین دالایی لاما را نباید خیلی جدی گرفت. او از راه مراقبه و سیر و سلوک به مقام دالای لامایی نرسیده است، بلکه بر اساس یک عقیدۀ خرافی که روح بودا در او حلول کرده، بدون هیچ زحمتی از کودکی به عنوان رهبر بوداییان تبت انتخاب شده و بر اریکه سلطنت تکیه زده است و از اشتهار به معنویت برای مقاصد دنیوی بهره می گیرد. رفاقت او با رؤسای جمهوری آمریکا و دوستی و نزدیکیش با رژیم غاصب صهیونیستی به اندازۀ کافی گویای معنویت و عرفان آقای دالای لاما هست! ایشان در پاییز 2007 از دست جرج دبلیو بوش، بالاترین نشان ایالات متحده را دریافت کرد و مورد ستایش وی قرار گرفت. از نظر بسیاری از بوداییان، دالای لاما عامل معنوی سازمان جاسوسی سیا در بعضی از انقلاب های مخملی است. یک بار از دالاي لاما پرسيدند بزرگترين آرزويت چيست؟ گفت: «خوراکي خوش و خوابي راحت.» به نظر نمی رسد، هیچ جانداری به کمتر از این راضی باشد. آیا این است رهاشدن از امیال و رسیدن به آن اوج معرفت و بصیرت و فضلیت و مقامی که یک بودایی پس از سال ها ریاضت و مراقبه و در نتیجه نیل به نیروانا به آن نایل می گردد؟ برخلاف شعار مشهور بوداییان دربارۀ طبیعت صلح آمیز و آرام و بدون خشونت این آیین، افراد و گروه هایی از مانک های بودایی تبت، در قتل عام مسلمانان میانمار و تجاوز به زنانشان و غارت اموالشان و ویران کردن مساجد و خانه هایشان و آواره کردن آنان، نشان دادند که در وحشی گری و درنده خویی چیزی کم ندارند و اگر آب پیدا کنند شناگران ماهری هستند. البته هیچگاه نباید جنایت گروهی از پیروان یک مکتب را به آن مکتب یا همۀ افراد آن مکتب نسبت داد و از این رو نباید همۀ بوداییان را در این جنایت ها شریک دانست و نمی دانیم، اما متأسفانه بسیاری از بودایی ها هم این جنایت ها را آنچنان که شایسته بود محکوم نکردند. از کتاب عرفان تطبیقی صفحه 78 http://eitaa.com/dreshkevari
تناسخ در آیین هندو و نقد اجمالی آن بر اساس تناسخ (reincarnation) رنج‌های ما در این حیات، محصول افکار و اعمال ما در حیات پیشین است. چنانکه قانون کرمه اقتضا دارد، عمل ما در هر دوره از حیات ما، وضعیت زندگی ما در دورۀ بعد را تعیین می کند. برحسب اعمال ما در زندگی، روح ممکن است پس از مرگ و جدایی از بدن، به بدن انسان یا حیوانی تعلق گیرد. نفس آدمی در چرخۀ مداوم تولدهای مکرر از بدنی به بدن دیگر منتقل خواهد شد تا زمانی که به نجات در برهمن دست یابد. این سیر و سرگردانی را سمساره گویند. این عقیده از آیین هندو به برخی مکتب ها و مذاهب دیگر راه یافته است. اخیرا برخی از فرقه های صوفی نمای خارج نشین نیز با ادعای مسلمانی از تناسخ سخن می گویند. این عقیده هیچ مبنای معقولی ندارد و معلوم نیست از کجا نشأت گرفته است. نه برهان عقلی برای آن هست، نه وحی معتبری آن را تأیید می کند و نه می توان گفت تجربۀ عرفانی اصیل و معتبری موافق آن است؛ بلکه وحی آسمانی چنین عقیده ای را مردود می‌شمارد. در وداها نیز اثری از مفهوم تناسخ نیست. افزون بر این، اعتقاد به تناسخ آثار منفی عملی هم دارد. زیرا اولاً چون شخصِ معتقد به این عقیده می‌پندارد که حتی اگر در تمام عمر به فکر اصلاح خود نباشد و عمرش را در ستمگری و فسق و فجور سپری کند، ضرر زیادی نکرده است و در دورۀ بعدی حیات می‌تواند جبران کند پس انگیزۀ نیرومندی برای توبه و اصلاح فوری ندارد. ثانیاً این باور آثار اجتماعی منفی نیز دارد؛ از جمله اینکه شخص در برابر تبعیض‌ها و نابرابری‌ها، سکوت پیشه می‌کند و فریادی بر نمی آورد؛ چرا که او مظلومان را مستحق عذاب‌هایی میداند که متحمل می شوند. این عقیده به سود ستمگران و جباران و به زیان ستمدیدگان و ضعیفان است. بی‌شک چنین نگاهی، خلاف فطرت و عقل و مصالح اجتماعی بشر است. از کتاب عرفان تطبیقی اثر محمد فنائی اشکوری ص 38. http://eitaa.com/dreshkevari
تناسخ در آیین بودا بودا گرچه کوشیده است در آیین هندو آسیب شناسی کند و از آن آسیب ها بگریزد، اما همچنان گرفتار برخی از آموزه های دفاع ناپذیر هندویی است. یک نمونۀ آشکار در این زمینه، مسئلۀ تناسخ است. با اینکه بودا به روح به عنوان یک جوهر پایدار قائل نیست، اما نتوانسته از عقیدۀ تناسخ رهایی یابد. اگر نفس آدمی جوهر مجردی نباشد، و صرفاً جویبار به هم پیوستۀ خاطرات باشد، آن گونه که بودا می گوید، چگونه می تواند پس از مرگ بدن باقی باشد و به بدن دیگر ملحق شود. اگر نفس جوهر نباشد عرض خواهد بود. موجودیت و قوام یک عرض به جوهری است که معروض آن است. انتقال یک عرض یا مجموعه ای از اعراض از یک جوهر به جوهر دیگر محال است. یکی از لوازم این انتقال این است که در فاصلۀ بین ترک جوهر قبلی و وصل به جوهر بعدی، آن عرض مستقل و قائم به ذات باشد؛ یعنی چیزی که عرض است عرض نباشد و جوهر باشد و این محال است، حتی اگر این انتقال در کوتاه ترین زمان ولو در یک آن واقع شود. چنانکه گفتیم باززائی مورد نظر بودا تناسخ در آیین هندو نیست، چون بودا به جوهر نفس اعتقاد ندارد. اما با این حال به پیوستگی و استمرار وجودی روان باور دارد، چیزی که تبیین و توجیه آن آسان نیست. برای توضیح این معنا گاهی از تمثیل روشن شدن شمع جدید با شمع قبلی استفاده میشود، اما با این گونه تمثیلها گرهی گشوده نمی شود. چون در این فرض حقیقت واحدی باقی نمی ماند. از برخی از بیانات چنین استفاده میشود که مراد این است که طبق قانون کرمه هر پدیده ای محصولی از روندهای پیشین خود است، و طبیعتا متأثر از عوامل دیگری هم هست که بر شکل گیری آن اثرگذار میگذارند، چنانکه درخت گردو محصول دانۀ گردو است و در آن به نحو بالقوه حضور دارد و آن دانۀ گردو محصول روندهای پیشین خود است. اما پرسش اینجاست که هویت و خودیت شخص چگونه باقی میماند. اگر هویت و خودیت باقی نماند چگونه میتوان از استمرار وجود شخص و باززائی سخن گفت. چنانکه دیدیم مفهوم تناسخ در آیین هندو هرچند تبیین عقلانی قابل قبولی ندارد، اما دستکم ابهام مفهومی این باززائی و رسیدن به نیروانه در مکتب بودا را هم ندارد. فنایی اشکوری، عرفان تطبیقی، ص 73 http://eitaa.com/dreshkevari
نقد عرفان یهودی (قباله/کابالا) قسمت اول گرچه دین یهود ریشه در وحی الهی دارد، اما بسیاری از متون مقدس یهودی اساساً بشری است و قرن‌ها پس از حضرت موسی (ع) نوشته شده است. برخی از پژوهشگران، از جمله برخی پژوهشگران یهودی، معتقدند که پنج کتاب اول عهد عتيق از سوی نویسندگان متعدد نوشته شده است که هر یک سبک خاص خود را دارند. پيشگوئي هایی که در آنها آمده، پس از وقوع آن وقایع نوشته شده اند. قسمت هایی از تورات در حدود 800 سال پس از حضرت موسي تدوین شده است. خدایی که تورات موجود معرفی می کند، از صفات نقص و عجز و جهل و شرارت هم برخوردار است. بر این اساس و با تأثّر از آیین گنوسی کابالیست ها ریشۀ شرّ در جهان را به خود خدا بر می گردانند. به نظر برخی از آنها در خود خدا نوعی دوئیت خیر و شرّ و نور و ظلمت هست، چنانکه خدا خود جنبۀ مذکر و مؤنث (شکینا و ملکوت) دارد. یکی از عناصری که در جریان‌های کابالیست دیده می شود پیوند میان عرفان و جادوگری و علوم غریبه مثل علم اعداد و حروف (سیمیا) و فالگیری و طالع بینی است. استفادۀ گستردۀ گروه های مرتبط با قبالا از علائم و نمادها نیز با این قضیه ارتباط دارد. عرفان حقیقی تعلیم الاهی است که عبد را به کمال و سعادت می رساند، اما سحر و جادو تعلیم شیطان است که منشأ ضرر و فتنه و اختلاف خانوادگی و خسران ابدی است،‌ چنانکه قرآن کریم به آن تصریح دارد. عرفان ربطی به جادو و عالم شیاطین و اجنه ندارد. نه عارف جادوگر است و نه جادوگر عارف است. از نگاه اسلامی، عرفان ارزشمندترین کمال و مقامی است که انسان می تواند به آن نایل شود، درحالیکه جادو عملی حرام و شیطانی است که از آن نهی شده است. با پیوند زدن عرفان و جادو عرفان تخریب و جادو تقدیس می شود. اعتقاد باطل دیگر دراین آیین این است که خدا را خدای قوم بنی اسرائیل معرفی می کنند؛ درحالیکه خدا خدای همۀ عالم است. این عقیده نیز ریشه در ادیان بدوی دارد که برای هر قبیله ای خدای مخصوصی قائل بودند. http://eitaa.com/dreshkevari
نقد عرفان یهودی (قباله/کابالا) قسمت دوم یکی دیگر از انحرافاتی که در برخی از جنبش های باطن گرای یهودی پیدا شد هرزگی جنسی است. البته این امر ریشه در عرفان قبالا دارد که در باب خدا تصویرپردازی جنسی می کند. آخرین سفیرا که شخینا نام دارد جنبۀ زنانه خدا است در مقابل جنبۀ مردانه خدا که واحد مقدس است. موسی با شخینا نکاح می کند که نمادی از عشق عرفانی میان من الاهی و تو الاهی است. هرزگی جنسی در فرقۀ شابتای زِوی (1626-1676) شکل گرفت و در میان فرانکیست‌ها در قرن هیجدهم به مناسک معنوی جنسی تبدیل شد. امروزه این هرزگی به اشکالی افراطی مثل همجنس بازی در بین جمعی از پیروان کابالا بویژه طرفداران فلیپ برگ، که در لس آنجلس فعالیت می کند، شدت یافته است. مدونا، رقاصه و آوازه خان معروف، که در هرزگی جنسی شهرت دارد رسما به این جریان پیوست. این جریان توانسته است بسیاری از ستاره‌های سینمای هالیوود را به خود جذب کند. به نظر برخی از کارشناسان، بسیاری از فیلم های پرفروش هالیوودی ملهم از عقاید کابالایی و در پی اهداف صهیونیستی است؛‌ مثل ماتریکس، ارباب حلقه‌ها، پسر جهنمی و هری پاتر‌؛ چنانکه ردپای کابالا در بسیاری از رمان های عصر جدید دیده می شود از جمله در آثار پائلوکوئلیو. بسیاری از علمای یهود با این جریان مخالف هستند و آن را انحراف از کابالا می دانند. همچنین، کابالیسم در پیدایش بسیاری از جریان‌های فلسفی و سیاسی مثل اومانیسم و ماسونگری و گروه‌های مرموز و مؤثر در عصر جدید نقش داشته است. وجود عقاید نژادپرستانه در منابع یهود و رسوخ این نگرش در باور یهودیان منفور ترین عنصر در این جمعیت و قوم است. نژادپرستی صهیونیست ها در این حد نیست که مثل دیگر نژادپرستان قوم خود را قوم برتر از دیگران بدانند، که این خود به اندازه کافی ننگین است، بلکه آنها پا را فراتر نهاده اساسا غیر یهودیان را انسان و دارای روح نمی دانند. این باور بود که در عصر جدید منجر به پیدایش صهیونیسم و اشغال سرزمین فلسطین و نسل کشی و آوارگی فلسطینیان از سوی صهیونیست های جنایتکار گردید. درمیان پیروان اسحاق لوریا، که از مهمترین رهبران قبالا است، نفرت از مسلمانان و ستیز با آنها به عنوان نیروهای شیطانی به ویژه در دورانی که این فرقه در آمستردام مرکزیت داشت برجسته بود. در بسیاری از جنبش‌های عرفانی یهودی قرون اخیر، بعد معنوی عرفان و زهد و ریاضت و عبادت برای قرب به خدا و وصل به او هدف اصلی نیست، بلکه آنها با استفاده از شیوه‌های رازآلود و پنهانی در پی اهداف دنیوی و نژادپرستانۀ اقتصادی و سیاسی مانند اشغال سرزمین فلسطین و تشکیل دولت صهیونیستی با قلمروی از نیل تا فرات و سلطۀ مادی بر دنیا بوده‌اند. از این رو، گرچه از نظر ما عرفانِ برخاسته از دین یهود و کتب آسمانی آنْ عرفانی اصیل است، اما این جنبش‌های مجعول یهودی را نه از مصادیق سنت‌های اصیل عرفانی، بلکه از نمونه‌های بارز عرفان‌های کاذب باید تلقی کرد. از کتاب عرفان تطبیقی، فصل سوم، نوشته محمد فنائی اشکوری http://eitaa.com/dreshkevari
 تعصب و آزاداندیشی تعصب دلبستگی و پایبندی به چیزی (باور، شخص، مذهب، مکتب، گروه...)  است بدون داشتنه دلیل موجه و معتبری برای درستی و حقانیت آن. پس هر نوع دلبستگی و پایبندی تعصب (یاتعصب مذموم) نیست. اگر دلبستگی و پایبندی حاصل یافتن دلیل معتبر باشد که از راه مطالعه، تفکر، تجربه ...بدست می آید، تعصب نیست، بلکه عین حقمداری و تعهد به حقیقت است. اما متاسفانه بسیاری از دلبستگی ها و پایبندی های بسیاری از مردم حاصل مطالعه، تفکر، تجربه... و مستند به دلیل موجه و معتبر نیست. متعلق تعصب یا آنچه انسان به آن ناآگاهانه تعصب می ورزد بسیار است که چهار مورد آن از اهمیت و رواج بیشتری برخوردار است: 1.      تعصب به سنت، یعنی دلبستگی و پایبندی بی دلیل به باورها، ارزشها و فرهنگ رایج و موروث از گذشته. 2.       تعصب نسبت به برخی باورها، آراء، اصول، نظریات از راه پیوند زدن آنها به دین، معنویت، حکمت، علم.. و تقدیس آنها. 3.      تعصب نسبت به برخی افراد و شخصیتها (معروف به حکیم، عارف، صوفی، خردمند، مصلح، دانشمند، شاعر، قدیس و...)      4.      تعصب نسبت به برخی گروه ها، جریان ها، دسته ها، احزاب، فرقه ها... تأکید می شود که هرنوع دلبستگی و پایبندی به شخصیتها، سنتها و اصول و باورها و گروه ها تعصب نیست. تعصب وقتی است که این دلبستگی مستند و مستظهر به تحقیق و دلیل معتبر و موجه نباشد.   آزاداندیش کسی است که از چنین تعصب هایی رها باشد. معمولا هرکسی خود را آزاد اندیش و رها از تعصب می داند. اما این داوری معمولاریشه در خودخواهی و خودشیفتگی دارد. تشخیص اینکه من آزاداندیش هستم یا متعصب کار دشواری است که نیازمند به تفکر، تحقیق، مراقبه، وانصاف دارد. نکته مهم این است که تعصب و آزاداندیشی مراتب و درجات دارد. چنین نیست که هر شخصی لزوما صد در صد در همه دلبستگی هایش متعصب و یاآزاداندیش باشد. ممکن است در مواردی تعصب در او غالب باشد و در مواردی هم آزاد اندیشی. بدنیست هرکس از خود بپرسد : من تا چه اندازه متعصب یا آزاداندیش هستم؟    http://eitaa.com/dreshkevari
1_1694155435.docx
72.6K
خاطراتی شیرین از زیارت اربعین نوشته شده در سال 1393 شمسی محمد فنایی اشکوری
1_1697091138.docx
47.6K
اسلام در یک نگاه آشنایی اجمالی با دین اسلام محمد فنایی اشکوری
نقد عرفان مسیحی (1) آن بخش از تعلیمات مسیحی که مبتنی بر عقل و فطرت و مستند به بخش‌های تحریف نشدۀ انجیل است از نظر اسلام پذیرفته و محترم است. اما متأسفانه تعالیم آسمانی حضرت مسیح (ع) پس از وی دچار تحریف شد و نویسندگان کتاب‌های مقدس آن تعالیم را با برخی باورهای رومی و یهودی آمیختند. آن‌ها با طرح تثلیث از توحید فاصله گرفتند؛ با الوهیت بخشیدن به حضرت عیسی، نبوت را دچار تحریف کردند؛ و پیروانشان با انکار آخرین وحی الهی و دین خاتم، خود را از دریای بیکران معارف و معنویت اسلامی محروم کردند. در اینکه اناجیل موجود پس از حضرت مسیح و به¬دست پیروانش نوشته شده است تردیدی نیست، منتها اعتقاد مسیحیان این است که آن نویسندگان در این نگارش از سوی خداوند ملهم بوده اند. به اعتقاد برخی، آنها تجربه‌های معنوی حضرت عیسی را تفسیر کرده¬اند. یکی از پژوهشگران مسیحی در این زمینه می¬نویسد: محققان امروزي عموما بر سر اين مسئله توافق كرده¬اند كه اين انجيل، تعاليم واقعي عيسي(ع) را به ما ارائه نمي¬كند، بلكه بيشتر مشتمل بر مجموعه‌اي از تأملاتی است برای نشان دادن آن چيزي كه اونجليست¬ها به عنوان اهميت معنوي زندگي و كار مسيح، در نظر مي¬گيرند. ما تقريبا ترديدي نداريم كه در وراي اين مراقبه¬ها، پايۀ تجربه¬اي شخصي شبيه به آنچه كه مشخص كننده و الهام¬بخش كار پولس بوده است، وجود داشته است. در واقع، اين انجيل مي¬تواند از يك جهت، به¬عنوان تفسير شخصيت و عمل مسيح در پرتو عرفان مسيح، تلقي شود. بسیاری از محتویات اناجیل موجود حتی تفسیر درستی از شخصیت و تعلیمات حضرت مسیح نیست. افزون بر این، عناصر مهمی از باورهای رایج مسیحی حتی در اناجیل موجود هم یافت نمی¬شود؛ بلکه در طول تاریخ از سوی کلیسا افزوده شده است و البته کلیسا برای افزوده¬های خود نیز حجیت قائل است. چنانکه در بیانیۀ شورایی که در سال 1545 میلادى در شهر ترنت صادر گردید و به اعتقادنامۀ ترنت معروف است به صراحت بر این امر تأکید شده است. به اعتقاد مسیحیت موجود، خدا سرشتی سه گانه دارد: پدر، پسر و روح القدس. خدا به صورت پسر بر زمین آمد و مصلوب شد تا کفارۀ گناه نخستین بشر، که همان سرپیچی آدم و حوا از فرمان الهی است، باشد. این تعالیم به صورت پررنگی در عرفان مسیحی نیز حضور و ظهور دارد. به دلیل ضعف مبانی فلسفی و متافیزیکی در مسیحیت، عرفای مسیحی نتوانسته‌اند تفسیر و تبیین قابل دفاعی در هستی شناسی و الهیات بویژه در مسئلۀ وحدت هستی در عین تمایز خدا و خلق ارائه دهند. تعارضی که الهیات مسیحی با عقل دارد در عرفان مسیحی نیز منعکس است. باورهایی همچون تثلیث و الوهیت عیسی در تعارض آشکار با عقل و تجربه¬های‌عرفانی است. جمع بین توحید و تثلیث از مشکلات همیشگی در الهیات مسیحی بوده است.
نقد عرفان مسیحی (2) کنار گذاشتن شریعت به¬عنوان راهنمای عمل در زندگی و سلوک عرفانی و بسنده کردن به اصول اخلاقی و نیایش، نقطۀ ضعف دیگر در عرفان مسیحی است. چنانکه گفتیم، پولس التزام به شریعت را از مسیحیت برداشت، در حالی¬که خود حضرت عیسی طبق تعالیم انجیل پایبند به شریعت موسی بود و عمل به آن را الزامی می¬دانست. «گمان مبرید که آمده¬ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم. نیامده¬ام تا باطل نمایم، بلکه تا تمام کنم... پس هر که یکی از این احکام کوچک¬ترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود. اما هرکه به¬عمل آورده و تعلیم نماید، او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.» گرایش افراطی به رهبانیت و ترک دنیا و زندگی خانوادگی و زناشویی از دیگر مشکلات در عرفان مسیحی است. در قرآن کریم تصریح شده است که اصل رهبانیت را پیروان حضرت عیسی (ع) بدون اینکه خداوند بر آنها تکلیف کند ابداع کردند، اما حق آن را ادا نکردند و به آن ملتزم نماندند. «ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الإِنجِيلَ وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ.» طبق این آیه، رهبانیت را خدا برای آنها قرار نداده، بلکه از بدعت¬های آنهاست. البته آنها برای خوشنودی خداوند تصمیم گرفتند که زندگی راهبانه داشته باشند؛ اما خود آنها این امر را رعایت نکردند و خداوند از این جهت آنان را مذمت می¬کند. از نظر علامه طباطبایی از این بیان الهی استفاده می¬شود که این رهبانیت هرچند به تشریع خداوند نبود، ولى مورد رضايت خداوند بود. آنها در این زمینه دچار افراط و تفریط شدند. گروهی از آنها نه تنها به رهبانیت پایبند نماندند، بلکه به فسق و فجور و عیاشی روی آوردند، بطوری که در مواردی همین مراکز زهد و عبادت محل رواج باده گساری و فحشا شد. گروهی نیز در رهبانیت افراط کرده به ریاضت¬های سخت و خودآزاری پرداختند، که این نیز انحراف محسوب می¬شود و این نوع رهبانیت در اسلام مردود است. به عنوان نمونه¬ای از رهبانیت افراطی در مسیحیت می¬توان از ایگناتیوس لویولا راهب اسپانیایی و مؤسس فرقۀ رهبانی یسوعی نام برد. ویل-دورانت دربارۀ وی می¬نویسد: «...چون از توجه غرور آمیزی که زمانی به حفظ ظاهر خود داشت سخت دچار ندامت شده بود، یکسره پاکیزه نگاه¬داشتن و کوتاه کردن و شانه زدن موی سر، گرفتن ناخن، شستن صورت و دست و پا و استحمام بدن را ترک کرد. او به همان قوت لایموتی که از راه تکدی به دست می¬آورد قناعت می¬کرد؛ هرگز گوشت نمی¬خورد؛ گاهی چند روز متوالی روزه می¬گرفت؛ هر روز سه بار خود را تازیانه می زد...» از آنجا که مسیحیت دینی الاهی است، معقول نیست که این گونه ریاضت¬های آسیب¬زا ریشه در تعالیم الاهی داشته باشد. اینها یا از بدعت¬های ناپسند خود راهبان است و یا آنان در این زمینه متأثر از فرهنگ¬های دیگر مانند ادیان شرقی هستند. اتفاقا در تاریخ آمده است که حدود 250 سال پیش از میلاد مسیح، آشوکا امپراطور هند گروه¬هایی را برای تبلیغ آیین رهبانی بودایی به خاور نزدیک فرستاد و جمعیت¬هایی از جمله اِسِنیان یهودی از آن استقبال کرده، این رهبانیت را به نسل¬های بعد منتقل کردند. برگرفته از کتاب عرفان تطبیقی نوشته محمد فنائی اشکوری (فصل چهارم)
خدا در نگاه مولانا: دریای مهر و کرم گر عتابي کرد درياي کرم بسته کي گردند درهاي کرم اصل نقدش داد و لطف و بخشش است قهر بر وي چون غباري از غشست از براي لطف عالم را بساخت ذره‌ها را آفتاب او نواخت فرقت از قهرش اگر آبستن است بهر قدر وصل او دانستن است‏ تا دهد جان را فراقش گوشمال جان بداند قدر ايام وصال‏ گفت پيغمبر که حق فرموده است قصد من از خلق احسان بوده است‏ آفريدم تا ز من سودي کنند تا ز شهدم دست ‏آلودي کنند ني براي آن که تا سودي کنم و ز برهنه من قبايي بر کنم‏
مولوی یا مولانا؟ فرقی ندارد. سلام علیکم. با عرض تسلیت اربعین حسینی و ادب و احترام... بی ادبی نباشد بجای واژه مولانا، مولوی که به حقیقت نزدیکتر است به کار برده شود. نمی‌دانم نقدی بر مثنوی از آیةالله مدرسی یزدی به نظر شریفتان رسیده یا خیر؟ کتابی خواندنی است که می بینیم برای مولوی خیلی اغراق شده برای ابن سینا هم... خیلی ببخشید... علیکم السلام برادر عزیز و بزرگوار. ان شاء الله در سلامت و عافیت باشید. گفتگو و تبادل نظر عین ادب و لطف است و یادآوری نکته ای نشان دهنده خیرخواهی و بزرگواری است. اگر در اصل مسئله مناقشه و اختلاف نظر باشد، در اینکه این تذکر از سر لطف و مهربانی است توافق تام است و جای شکر و سپاس. اما در خصوص این مطلب ضمن احترام به نظر جنابعالی چند نکته را یادآور می شوم. یکم. وقتی این گونه تعابیر که لقب برای شخصی می شوند را بکار می بریم قطعا معنای لغوی آن منظور نیست. لقبی است که شخص با آن شناخته شده است و به عنوان احترام بکار می رود. مثلا وقتی درباره بزرگانی تعابیری مانند بحر العلوم یا کاشف الغطا و مانند آن بکار می بریم قطعا معنای لغوی منظور نیست. در اینجا نیز قطعا منظور بنده این نیست که ایشان مولای بنده و واجب الاطاعه و بنده عبد ایشان هستم و مثلا می توانند بنده را بفروشند، البته ارادتم در این حد نیست. ضمنا خود "مولوی" هم اسم و فامیل ایشان نیست و کم از مولانا نیست. لقبی است که پیروانش که او را مولای خود می دانستند به او دادند. دوم. اگر مولوی مخالفان بزرگی دارد موافقان برجسته ای هم دارد که هم در میان بزرگان گذشته و هم در میان اعاظم معاصر فراوانند و نیازی به ذکر نامشان نیست. سوم. اما نکته مهمتر این است که برای شناخت هرکس و داوری درباره او صرفا نباید به سخن مخالفانش استناد کرد و برپایه آن نظر داد؛ بلکه هر گونه داوری در نهایت باید مبتنی بر مطالعه آثار خود او باشد. برای شناخت ابن سینا و مولوی و ملاصدرا و علامه مجلسی و علامه طباطبائی و هر کس دیگر و داوری درباره آنها ملاک و منبع اصلی آثار خود آنها است، نه نظر مخالفانشان و نه نظر موافقان و ستایشگرانشان. البته باید نقدها و نظرات صاحب نظران را هم مطالعه کرد و اگر سخنی منطقی دارند آن را شنید، اما نباید به سخنان مخالفان و موافقان بسنده کرد، بلکه منبع و ملاک اصلی آثار خود فرد است. چهارم. کتاب جناب آقای مدرسی را اگر بدست بیارم قطعا با اشتیاق مطالعه و استفاده خواهم کرد. پنجم. با ادیان و مذاهب و مکاتب هم همینگونه باید مواجه شد. برای شناخت مکاتب دیگر نیز نباید به سخن مخالفان و منتقدان اعتماد و بسنده کرد. معمولا مخالفان هر مذهب و مکتبی می کوشند آن مذهب را نامعقول و خرافی و پیروانش را ابله جلوه دهند، چنانکه دلباختگان آن مذهب هم چنان با شور و هیجان از مذهب خود سخن می گویند که گویی کسانی که از آن مذهب پیروی نمی کنند ابله هستند. اما وقتی به متون اصیل مذاهب و مکاتب مراجعه می کنیم می بینیم داستان به گونه ای دیگر است. ششم. نه درباره مولوی و ابن سینا که درباره هیچکس نباید اغراق کرد. درباره هیچ غیر معصومی نمی توان ادعای عصمت کرد. قطعا در سخنان ابن سینا و مولوی هم مواردی هست که قابل نقد است و کدام غیر معصوم را سراغ داریم که چنین نباشد. البته شکی نیست همه غیر معصومان در لغزش و خطا یکسان و در یک درجه نیستند. اما اگر به جنبه های ایجابی اندیشه های این دو متفکر فرهنگ ساز به دیده انصاف بنگریم بی شک در برابر عظمتشان سر تعظیم فروخواهیم آورد. ابن سینا در قله عقلانیت و مولوی در قله اندیشه معنوی است و مثنوی او گرچه مصون از خطا نیست اما شاهکاری بی نظیر و اثری جاودانه است. البته برای شناخت عمیق کسانی مثل ابن سینا و مولوی عمری مطالعه و تعمق لازم است. هفتم. تأکید می کنم که دستکم بنده نه اندیشه های این دو بزرگ و نه هیچ غیر معصوم دیگر را بطور مطلق تأیید و تضمین نمی کنم و هیچکس را ورای نقد نمی دانم و در تفکر تقلید از هیچ کس را جایز نمی دانم و معتقدم همه آثار را باید با نگاه حقیقتجویانه و نقادانه خواند، اما برای همه بزرگانی که برای علم و حکمت و عرفان و اخلاق و فقاهت و ادب خدمت کرده اند سر تعظیم فرود می آورم و در محضرشان شاگردی می کنم و خدا را برای این نعمت ها و دیگر نعمت هایش شکر می گویم. انه ولی التوفیق http://eitaa.com/dreshkevari
نفس مسوّله نفس مسوِّله فريب‌کار است و باطل را به‌جاي حق نمودار مي‌کند. اين تعبير در قرآن کريم در حکايت برادران يوسف آمده است. آنها هنگامي که جامه‌اي را که به خون دروغين آغشته بود به يعقوب نشان دادند و گفتند گرگ يوسف را دريده است، خداوند از قول حضرت يعقوب مي‌فرمايد که چنين نيست، بلکه شما گرفتار فريب نفس خود شده‌ايد: وَجاءُو عَلَي قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعانُ عَلَي ما تَصِفُونَ. يکي از کارهاي شيطان تزيين اعمال است: قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ؛ «ابليس گفت: پروردگارا! به‌خاطر اينكه مرا گمراه ساختى من هم‌ [اعمال خلاف فرزندان آدم يا دنيا‌ را] در زمين‌ برايشان‌ مي‌آرايم‌ و همه‌ را گمراه‌ خواهم‌ ساخت، مگر بندگان مخلصت را». امت‌هايي که پيامبرانشان را تکذيب کردند فريب تزيين شيطان را خوردند: تَاللهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلَي أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛ «سوگند به‌ خدا، که‌ به‌سوي امت‌هاي پيش‌ از تو پيامبراني فرستاديم‌؛ پس شيطان‌ اعمالشان ‌را برايشان‌ آراست‌؛ و امروز سرپرستشان‌ هم ‌اوست و مجازات‌ دردناکي‌ براي‌ آنهاست»‌. نفس نيز وقتي شيطاني مي‌شود شيطنت مي‌کند و با زيبا جلوه دادن امر زشت، آدمي را مي‌فريبد. انسان کارهاي زشت خود را زيبا مي‌بيند و توجيه مي‌کند و کارهاي نيک کوچک و کم خود را بزرگ و بسيار مي‌بيند: أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً؛ «آيا آن‌کس‌ که‌ زشتي‌ کردارش‌ براي‌ او آراسته‌ شده و آن‌ را زيبا مي‌بيند [همانند مؤمن‌ نيکوکار است]؟» نفسي که مغلوب هواست نه‌تنها زشتي ظلم و گناه را احساس نمي‌کند، بلکه آن را زيبا مي‌بيند و مجذوب آن مي‌شود. دنياي مذموم در لسان دين، زيبا ديدن ظواهر فريبنده و دلبستن به آنهاست: زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا؛ «زندگي‌ دنيا در چشم‌ کافران‌ آراسته‌ شده‌ است»‌. اينها همه محصول نفس مسوّله است. تزيين، راه و ابزارِ تسويل است. اساساً هر فريبي از طريق تزيين است. هر فريب دهنده‌اي شر را خير، نادرست را درست، دروغ را راست، باطل را حق، ظلم را عدل، ضرر را نفع، گناه را صواب، حرام را حلال، و زشت را زيبا جلوه مي‌دهد و از اين طريق شخص را مي‌فريبد. چون طبع و فطرت انسان گرايش به خير و زيبايي دارد، نه به شر و زشتي، پس براي اينکه به سمت شر و زشتي برود بايد آنها به‌صورت خير و زيبايي بر او جلوه کند. شيطان کفر را براي انسان آراسته و مطلوب جلوه مي‌دهد، اما خداوند ايمان را در دل‌هاي مؤمنان زيبا و دوست داشتني قرار داده و کفر و فسق و معصيت را زشت و ناپسند نشان داده است: وَلكِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإِيمانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ. گرايش فطري آدمي بر اساس خلقت الهي است، اما کار شيطان و هر فريب‌کاري ايجاد انحراف از فطرت است. http://eitaa.com/dreshkevari
تکالیف سالک الی الله از دیدگاه فیض کاشانی حقیقت عرفان تربیت نفس است و عارف کسی است که نفسش را تربیت کرده باشد؛ با تربیت نفس آدمی صاحب بصیرت قلبی می شود. اما صرف اشتغال به مباحث مغلق و پیچیده و در پی آن گرفتار عجب و خودبرتربینی و فضل فروشی شدن و فضل خود را به رخ دیگران کشیدن و دیگران را بی سواد و محجوب و مهجور خواندن و خود را رسیده به قله معرفت دیدن ربطی به عرفان و اخلاق و معنویت ندارد، بلکه کاملا در نقطه مقابل آن است. ملامحسن فيض کاشانی در «رسالۀ زاد السالک»، عمده وظايف و تکاليفي را که سالک الي الله بايد بدان پايبند باشد برمي‌شمرد. به بيان وي، محصَّل آنچه را که «از روايات معتبره به طريق اهل‌بيت استفاده مي‌شود، از اموري که سالک را لابد است از آن، و اخلال به آن به‌هيچ‌وجه جايز نيست بعد از تحصيل عقايد حقه، 25 چيز است». ما در اينجا فهرست اين تکاليف را با حذف توضيحات فيض نقل مي‌کنيم: اول: محافظت بر صلوات خمس [نمازهاي واجب پنج‌گانه]، اعني گزاردن آن در اول وقت به جماعت و سنن و آداب؛ دوم: محافظت بر نماز جمعه و عيدين و آيات با اجتماع شرايط؛ سيوم: محافظت بر نماز معهودۀ رواتب يوميه [نمازهاي نافله]؛ چهارم: محافظت بر صوم ماه رمضان و تکميل آن؛ چنان‌که زبان را از لغو و غيبت و... و ساير اعضا را از ظلم و خيانت... ضبط کردن؛ پنجم: محافظت بر صوم سنت که سه روز معهود است از هر ماهي؛ ششم: محافظت بر زکات؛ هفتم: محافظت بر انفاق حق معلوم از مال؛ هشتم: محافظت بر حجة الاسلام [حج تمتع]؛ نهم: زيارت قبور مقدسۀ پيغمبر و ائمه، خصوصاً امام حسين؛ دهم: محافظت بر حقوق اخوان و قضاي حوايج ايشان؛ يازدهم: تدارک نمودن هرچه از مذکورات فوت شده باشد؛ داوزدهم، اخلاق مذمومه... از خود سلب کردن... و اخلاق پسنديده... برخود بستن؛ سيزدهم: ترک منهيات جملةً؛ چهاردهم: ترک شبهات؛ پانزدهم: در مالايعني خوض نکردن [دوري از سخنان و کارهاي بيهوده]؛ شانزدهم: کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن؛ هفدهم: هر روز قدري از قرآن تلاوت کردن؛ هيجدهم: قدري از اذکار و دعوات ورد خود ساختن در اوقات معينه؛ نوزدهم: صحبت عالم و سؤال از او و استفاده از علوم دينيه؛ بيستم: با مردمان به حسن خلق و مباسطت مباشرت کردن؛ بيست و يکم: صدق در اقوال و افعال؛ بيست و دوم: توکل بر حق‌تعالي کردن در همۀ امور؛ بيست و سوم: بر جفاي اهل و متعلقان صبر کردن... و بدخويي نکردن؛ بيست و چهارم: امر به معروف و نهي از منکر به قدر وسع و طاقت کردن؛ بيست و پنجم: اوقات خود را ضبط کردن و در هر وقتي از شبانه روز وردي قرار دادن. ملامحسن فيض کاشانی، «رسالۀ زاد السالک»، در: محمد فنايی اشکوری، عرفان اسلامی در متون عالمان شيعی، ص۱۵۹ـ۱۷۲و ص۲۸۲ـ۲۹۵. http://eitaa.com/dreshkevari
سلیبریتی ها از کجا می آیند؟ سلیبریتی ها در ایران چگونه سلیبریتی می شوند؟ بدون هیچ شک و تردیدی بزرگترین و بلکه تنها کارخانه تولید سلیبریتی در ایران صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است. می گویند عاقل یا مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود. حال اگر فرد یا نهادی از یک سوراخ هزار بار گزیده شد و باز دست در همان سوراخ کرد چه حکمی دارد و چه بهره ای از عقل دارد؟ اصلا لازم نیست به زندگی پنهان این سلیبریتی های ورزشی، هنری، رسانه ای، سیاسی، مذهبی و غیر آن توجهی شود بلکه افراد شناخته شده و معلوم الحالی که تنها نگاهی به ظاهر منش و زندگی و گفتار و رفتارشان نشان می دهد که از چه جنس و قماشی هستند و نسبتشان با دین و انقلاب و نظام چیست. این گونه افراد در صدا و سیمای ما معرفی می شوند، گنده می شوند، محبوب و چهره می شوند و پس از کسب شهرت و ثروت، با بی شرمی و پررویی رو در روی نظام می ایستند و با جایگاهی هم که صدا و سیما برای آنها درست کرده گاهی نوعی مصونیت هم پیدا می کنند که مقابله با آنها برای نظام هزینه بر خواهد شد. آیا وقت آن نرسیده که از این ماجرای مشمیز کننده و پرتکرار درسی گرفته شود و این خطای فاحش و پر هزینه تکرار نشود؟ هر که نامخت از گذشت روزگار هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار! http://eitaa.com/dreshkevari
چالش های نظام و راه غلبه بر آنها 🔰شکی نیست که دشمنان خارجی این مملکت تمام تلاششان این است که جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و به جای آن دولتی دست نشانده و مطیع مانند آنچه در بسیاری از کشورهای همسایه ما وجود دارد را بر سرکار آورند تا بتوانند به اهداف شوم استعماری خود برسند. از این رو از هیچ توطئه ای برای نابودی این نظام دریغ نمی کنند. افزون بر این، جمهوری اسلامی برای سیاست های سلطه طلبانه منطقه ای و جهانی استکبار همواره یک مانع و مزاحم است و نه تنها خود سیاستی مستقل دارد و سلطه استکبار را نمی پذیرد، بلکه نقشه های شوم سلطه گران برای کشورهای منطقه را نیز با چالش های جدی مواجه می کند. بر این بیفزایید حمایت بی قید و شرط جمهوری اسلامی از آرمان فلسطین و مقابله با رژیم نژادپرست و جنایکار صهیونیستی را. بنا بر این قدرتهای سلطه گر انگیزه و دلیل کافی برای دشمنی با جمهوری اسلامی را دارند و به این دشمنی ادامه خواهند داد. 🔸دشمنان داخلی هم کم نیستند. برخی چون تشنه رسیدن به قدرت هستند و رویای حاکم شدن را در سر می پرورانند به مخالفت می پردازند. برخی از جهت عقیدتی با نظام دینی مخالف هستند و جمعی نیز باترغیب و تحریک دشمنان خارجی و دنباله روی کورکورانه از آنها با نظام سر ستیز دارند. 🔸دشمنان خارجی و مزدوران داخلی آنها در طول چهار دهه گذشته تمام توانشان را برای براندازی نظام بکار گرفته اند، اما گرچه ضربه ها و صدمات سنگینی به نظام وارد کرده اند و تا حد زیادی مانع پیشرفت مطلوب نظام بوده اند، اما در رسیدن به هدف شومشان ناکام مانده اند. 🔸بزرگترین سرمایه جمهوری اسلامی در مقابله با چالشها و تهدیدها، آگاهی و پشتیبانی بی دریغ مردم از نظام است. اگر این سرمایه عظیم تضعیف شود، این نظام با خطر جدی مواجه خواهد شد. این چیزی است که دشمن آن را به خوبی فهیمده و از همین رو تمام توان و سرمایه اش را برای ایجاد فاصله بین مردم و نظام و رو در رو قرار دادن آنها بکار گرفته است. تلاش رسانه ای که دشمن در مقابله با جمهوری اسلامی و اثرگذاری بر فرهنگ مردم ایران بکارگرفته در تاریخ جهان بی سابقه است. از شبکه های تلویزیونی، رادیویی، فضای مجازی، مطبوعات، سینما، همایشها و نشست های بی شمار و از هر روشی که قابل تصور است حداکثر استفاده را برای تخریب چهره جمهوری اسلامی در داخل و خارج و ایجاد نفرت از آن می کند و متاسفانه توانسته است بر ذهن و فکر بسیاری از مردم هم تاحدی اثر گذار باشد. 🔸دشمن از همه توانش از جمله توان نظامی و اقتصادی برای مقابله با جمهوری اسلامی استفاده می کند، اما بزرگترین میدان نبرد و کارزار امروزه میدان فرهنگی و رسانه ای است. اگر این خاکریز و سنگر از دست داده شود مقاومت در دیگر سنگرها چندان ثمربخش نخواهد بود. 🔸آنچه زمینه را برای اثربخشی تهاجم فرهنگی فراهم می کند و بین مردم و نظام فاصله ایجاد می کند بی عدالتی و ناکارآمدی است. بنابراین بزرگترین خطر و تهدید برای جمهوری اسلامی نه دشمنان خارجی هستند و نه دشمنان داخلی. بزرگترین خطر و تهدید برای جمهوری اسلامی ناکارامدی و بی عدالتی است. زیرا اگر ناکارآمدی و بی عدالتی تداوم داشته باشد و ملت از اصلاح امور ناامید شود تدریجا حمایتش از نظام کاسته می شود و بدین ترتیب نظام بزرگترین پشتوانه و تکیه گاهش را از دست می دهد. 🔸پس مسئولیت و وظیفه نخست مدافعان حمایت از نظام است از طریق مبارزه با بی عدالتی (فقر و فساد و تبعیض) و تقویت کارآمدی به ویژه در بعد اقتصادی همراه با مقابله فرهنگی با دشمن و ارتقای آگاهی عمومی. 🔹بنابر این عدالت محوری و کارآمدی نظام همراه با آگاهی و بصیرت مردم نسخه قطعی و نهایی موفقیت نظام اسلامی است و خلل در هر یک از این عناصر سه گانه تهدید جدی برای توفیق و حتی بقای نظام است. http://eitaa.com/dreshkevari
پند حکیمانه سعدی به مسئولان قضایی و امنیتی ذوالنون مصری پادشاهی را گفـت: «شـنیده ام فلان عامل را که فرستاده ای به فلان ولایت درازدسـتی می‌کند و ظلم روا می‌دارد. گفت: «روزی سزای او بدهم.»، گفت: بلی روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد. پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی درویش و رعیت را چه سود دارد؟ پادشاه خجل گشت و دفع مضرت عامل بفرمود در حال. سر گرگ باید هم اول برید نه چون گوسفندان مردم درید http://eitaa.com/dreshkevari