eitaa logo
"در مسیر قرآن و اهل بیت"(علیهم السلام)
113 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ یک نکته ی کوتاه 🔹از دنیا بزرگتر شو !!! ‌🔸 استاد عالی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴ قول لَیِّن، و برخورد نرم ◀️ اِذْهَبٰا إِلیٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغیٰ (طاها/43) فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ (طاها/44) 👈 ای موسی، تو و برادرت هارون، به سوی فرعون بروید که طغیان کرده است. اما به نرمی با او سخن بگوئید، شاید متذکر شود یا از خدا بترسد. 📢📢📢📢📢 🔸 برف،️ اگر تند و شلاقی ببارد روی زمین نمی نشیند، 🔸 برف  وقتی می نشیند که آرام و نرم ببارد. 🔸حرف هم مثل برف است.❄️ اگر به قول قرآن کریم نرم و ملایم باشد، بر دل می نشیند و دلنشین خواهد شد. 🔹 به همین خاطر خداوند به موسی و هارون فرمود حالا که پیش فرعون می روید با او نرم سخن بگویید:             "قُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً" 🔸 یعنی اگر تند و خشن بگویید، او بر نمی تابد و بر دل سنگ او نخواهد نشست. 🔹 حتی در بعضی از روایات آمده است که موسی مامور بود، فرعون را با بهترین نامش صدا کند، شاید در دل تاریک او اثر بگذارد. ✍ هر مکتبی باید جاذبه داشته باشد. لذا برای نفوذ در قلوب مردم، نخستین دستور قرآن برخورد ملایم است. ✍ هدف آنست که مردم جذب شوند، متذکر شوند و راه را پیدا کنند، یا از عواقب شوم کارهای بد خود بترسند (لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ). حالا این یه سنگ محک. خودمون کلاه خودمون رو قاضی کنیم.👇 🔸 حتی با فرعون باید به نرمی سخن گفت، حالا برخورد ما با دیگران برای جذب مردم به دین خدا چگونه است؟ 🔸 با نحوه برخوردمون چند نفر رو به دین علاقمند کردیم؟ 🔸 اصلاً چرا راه دور بریم. برخوردمون با نزدیکان خودمون چگونه است؟ با پدر و مادر، زن و بچه، دوستان و همکاران، همسایگان و اقوام و ...؟ 🍀🌸🍀🌸🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ امروز(هشتم ذی‌الحجه) روز" ترویه " است ••• به معنای ذخیره کردن آب است و چون در این روز به همراه حجاج باید برای توقف در عرفات و بیتوته در مشعرالحرام و انجام اعمال خاص منا ، به فکر ذخیره آب باشیم، به آن " یوم الترویه " گفته اند••• ••• این نام از حج ابراهیم و اسماعیل(ع) به یادگار مانده است، چرا که جبرئیل به ایشان توصیه نمود برای عرفات، مشعر و منا با خود آب بردارند ••• در این روز به همراه کاروان پیامبر اکرم در حجة الوداع از مکه خارج شده و از راه منا به سوی عرفات رهسپار می شوند •••
┄┅┅✿❀🌺🍀🦋🍀🌺❀✿┅┅┄ 💥 پاسـخ به یک شبهـه: ســ❓ــؤال.... 🔹برخی می گویند چـرا امام حسین (علیه السلام) حَجّش را در روز 8 ذی الحجه نیمه تمام گذاشت و راهی کوفه شد؟ *پــاســـ🖊️ــخ* 🔹 از جمله اتهامات به شیعیان در خصوص تصمیم امام حسین(ع) این است که آنان می گویند رها نمودن حج در وسط کار خلاف شرع است. این سخن مشهور که امام حسین(ع) حجّ خود را نیمه تمام گذاشت، سخن نادرستى است؛ زیرا امام(علیه السلام) در روز هشتم ذى حجه که به «یوم الترویه» معروف است از مکّه خارج شدند. 👈🏻 در حالی که اعمال حجّ که با احرام در مکّه و وقوف در عرفات شروع میشود از شب نهم ذى الحجه آغاز میشود. 👈🏻 بنابراین، امام(علیه السلام) اصولاً وارد اعمال حج نشده بودند، تا آن را نیمه تمام گذاردند. 👈🏻 از طرف دیگر؛ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که: 🔹 امام حسین(ع) قبل از روز هشتم ذی الحجه از مکه خارج شد، در حالی که قبلا در ماه حج با احرام عمره، به قصد انجام عمره وارد مکه شده بود و عمره انجام داده بود، از این روایت بر نمی آید که حضرت حج خود را تبدیل به عمره کرده باشد. ┄┅┅✿❀🌺🍀🦋🍀🌺❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ یک تلنگر 💠 این کار رو انجام بده خدا برات کم نمیزاره! ‌🔸 استاد عالی ┈┄┅═✾•••✾═┅ ┈┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت‌ هفدهم : ایام انقلاب ✅ راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد.