#انگیزشی
برای افتادن اتــفاق عجله نڪن
بسپار به خدایی که تمام کارهاش
بمــوقع ست شڪ نڪن . . .
خــدا هیــچ وقت دیــر نمیڪنه!!
ڪمۍصـــبرداشـــتهباش😊
💞@dyosofezahra💞
💥این الرجبیون
👤 از آیت الله ميرزا جواد آقا ملکی تبریزی سوال کردند :
🌿 آقا! چطور می شود یک عده در ماه مبارک رمضان از این ماه خسته می شوند و منتظرند زود تمام شود، اما یک عده به آن عشق می ورزند؟
🌷 فرمودند: برای اینکه آنها در #ماه_رجب المُرَجَّب از گناه پاک نشدهاند
#کلام_بزرگان
💞@dyosofezahra💞
سلام خدمت همراهان عزیز 💖💖💖
به لطف خدا پنج شنبه چله دعای زیارت آل یس به پایان رسید ، امیدواریم که مورد قبول درگاه حق قرار گرفته باشد 🙏🙏🙏🙏
🦋برای چله بعدی آماده اید ؟ 😍
🍀سروران گرامی از امشب تا اول ماه رمضان ان شالله با همراهی شما گامی در جهت آمرزش گناهان و آماده سازی نفس برای ورود به ماه مبارک برخواهیم داشت و آن آشنایی با گناهان کبیره هست . کاری که بر عهده ماست در این چله ، دوری از این رذایل اخلاقی و توبه به درگاه الهی است .یکی از راه های بازگشت انسان به سوی خدا گفتن ذکر استغفرالله ربی و اتوب الیه هست که آثار معنوی فراوانی دارد .🍀
❇آیتالله جاودان از اساتید اخلاق میگوید:
بهترین ذکر برای ما ذکر استغفار است، مانند «أستغفرالله و أسئله التّوبة» یا «أستغفرالله ربّی و أتوب إلیه» که توصیه شده در تمام اوقات شبانهروز، با توجه و بسیار این ذکر را تکرار کنید.
برای ما خادمان قرآن هم دعا کنید🙏🙏
#هیئت_مجازی_یوسف_زهرا
#چله
💞@dyosofezahra💞
❇چلهٔ ترک گناه
📜روز اول : حق الناس (خوردن مال مردم)
💥هفتاد مرتبه : استغفرالله ربی و اتوب الیه
🍀 امام جعفرصادق:
«لَیسَ بِوَلِیٍّ لی مَن أَكَلَ مالَ مؤمنٍ حَراماً.»
هر کس مال مؤمنی را به ناحق بخورد پیرو من نیست.
📚 الكافی، ج ۵، ص ۳۱۴
____________________________
🌼اثر لقمه حرام در بدبختی و هلاکت انسان!
✍مرحوم ملا احمد نراقی رحمه الله در كتاب «معراج السعادة» مال حرام را از بزرگترین عوامل هلاكت انسان و مهمترین موانع رسیدن به سعادت [دنیوی و اُخروی] معرفی میكند و میفرماید:
«بیشتر كسانی كه به هلاكت رسیدهاند، به سبب خوردن مال حرام بوده و اكثر مردمی كه از فیوضات و سعادات محروم ماندهاند، به واسطه آن است... كسی كه تأمل كند، میداند كه خوردن حرام، اعظم حجابی است كه بندگان را از وصول به درجه ابرار [باز داشته] و قویتر مانعی است برای اتصال به عالم انوار.»
ایشان در ادامه میفرماید: «آری، دلی كه از لقمه حرام روییده شده باشد كجا و قابلیت انوار عالم قدس كجا؟ و نطفه را كه از مال مردم به هم رسیده باشد با مرتبه رفیعه انس با پروردگار چه كار؟ چگونه پرتو لمعات عالم نور، به دلی تابد كه بخار غذای حرام، آن را تاریك كرده؟ و كی پاكیزگی و صفا از برای نفس حاصل میشود كه كثافات مال مشتبه آن را آلوده و چرك نموده باشد؟»
📚معراج السعاده، ص ۴۲۸
____________________________
#هیئت_مجازی_یوسف_زهرا
#چله
💞@dyosofezahra💞
#قسمت_بیست_وسوم
کردستان
📜 راوی: مهدي فريدوند
تابســتان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مســجد سلمان ايستاده
بوديم. داشتم با ابراهيم حرف ميزدم که يکدفعه يکي از دوستان با عجله آمد
و گفت: پيام امام رو شنيديد؟!
با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟!
گفت: امام دستور دادند وگفتند بچه ها و رزمنده هاي کردستان را از محاصره
خارج کنيد.
بلافاصله محمد شاهرودي آمد و گفت: من و قاسم تشکري و ناصرکرماني
عازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت
شويم.
ســاعت چهارعصر بود. يازده نفر با يک ماشــين بليزر به ســمت کردستان
حرکت کرديم. يک تيربار ژ3 ،چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل
همراه ما بود.
بســياري از جاده ها بســته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكي
عبور كنيم. اما با ياري خدا، فردا ظهر رســيديم به سنندج. از همه جا بي خبر
وارد شهر شديم. جلوي يك دکه روزنامه فروشي ايستاديم.
ابراهيم پياده شــد که آدرس مقر ســپاه را بپرسد. يكدفعه فرياد زد: بي دين
اينها چيه که ميفروشي!؟با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشــروبات الکلي چيده
شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطريها شليک کرد.
بطريهاي مشــروب خرد شد و روي زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و
با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خيلي ترسيده بود. گوشه
دکه، خودش را مخفي کرد.
ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون
نيســتي. اين نجاستها چيه که ميفروشــي، مگه خدا تو قرآن نميگه: اين کثافتها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد.
جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب ميگفت: غلط کردم، ببخشيد.
ابراهيم كمي با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند.
جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کرديم. صداي گلوله هاي ژ3
سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه ميکردند. ما هم بيخبر
از همه جا در شهر ميچرخيديم. بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم.
جلوي تمام ديوارهاي ســپاه، گونيهاي پر از خاک چيده شده بود. آنجا به
يک دژ نظامي بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزي از ساختمان پيدا نبود.
هــر چــه در زديم بي فايده بــود. هيچكس در را باز نميكرد. از پشــت در
ميگفتند: شهر دست ضد انقلابه، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم:
ما آمديم به شما کمک کنيم. لااقل بگوئيد فرودگاه کجاست؟!
يکي از بچه هاي ســپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجــا امنيت نداره، ممکنه
ماشين شما را هم بزنند. سريع از اينطرف از شهر خارج بشيد. کمي که برويد
به فرودگاه ميرسيد. نيروهاي انقلابي آنجا مستقر هستند.
ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل سنندج چه خبر
است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود.
ادامه دارد...
#داستان
#سلام_بر_ابراهیم
💞@dyosofezahra💞