eitaa logo
فدا ــٔیان ࢪهبريم✨
154 دنبال‌کننده
725 عکس
412 ویدیو
27 فایل
‹ بِسْـمِ‌رب‌مَھدۍ‌؏‌َ‌‌ـج..!💙 › شما دعوت شده مهدی فاطمه اید🌿 کپی از مطالب؟حلالِ رفیق💛 🌱 شرایط @Sharayet1402 🌼آیدی‌مدیر🌼 🌼https://eitaa.com/N1a1r4g7es🌼 🌺ناشناسمونه🌺 🌺https://harfeto.timefriend.net/16802057730631🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
حمید علیمی یه تکونی خورد بالاخره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منتظر هشتگ اعدام نکنید کفتار صفت ها و سلبریدی های خائن و سخیف باشید؛ اون روز یادشون میوفته بگن ولی اشک های این مادر رو نادیده میگیرن!
جالبه ماست درش بیشتر از گلوله و چاقو بوده..!
ما این چشم ها رو سال ۹۴ دیدیم! خلیلی ؛ ۱۴۰۲ را بشناسید… "تـوییت‌حـسین‌طاهرے"🖤 🌱 ـــــ🕯🥀/^^ــہـ۸ـــــہـــــ۸ــــ
📸 احترام مردم غیور سبزوار به شهید مدافع امنیت دختران این شهر 🔸️تصاویری از اجتماع مردمی در محل شهادت "شهید حمیدرضا الداغی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور دختران ماهتاب سبزوار در محل شهادت شهید غیرت شهرشان💔🙂🥀 و گلباران محل شهادت!(:
هدایت شده از مِثل‌فرشتہ🕶️′!
یکم‌زیاد‌تر‌بشیم؟😊
هدایت شده از گلدوزک🪡
۱۲ اردیبهشت سالروز شهادت استاد مرتضی مطهری و روز معلم بر معلمان عزیز گرامی باد🌹 گلدوزک را دنبال کنید 🪡🧵 @halma6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+نَـفَـسِ مُعَلِّم، نَفَسِ طَیِّب اســـت…📚✨ • • ▫️ 🎙 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر حجاب ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
💢 خب بعد از ۳ روز از شهادت شهید الداغی بالاخره موفق شدن به عکسهای شخصیشون دست پیدا کنن 🔹 حالا که مطمئن شدن شهید بسیجی یا سپاهی یا به قول خودشون ارزشی نبوده عکسها رو پخش میکنن و تسلیت میگن 🔹 تسلیت تو سرتون بخوره که حتی از خون پاک این جوون سواستفاده میکنید. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر حجاب ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اعتراف قاتل در مترو !! من هم توی قتل شهید شریکم! اما دستگیرم نمیکنن‼️ • • حتما ببینید +سهم ما از این خون چیه!؟ ▫️ ▫️ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر حجاب ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
💢چیزی نیست...! 🔹سطل ماستی به سر کسی نخورده،هیچ سلبریتی به دادگاه احضار نشده و کاری خلاف حقوق بشر صورت نگرفته 🔹فقط به فرزندان شهید شهرکی خبر ترور و شهادت پدر و مادرشونو دادن. 🔹خیلی سخته مادر و پدرت صبح بزارند دم مدرسه ولی وقتی بر میگردی خبر ترور،شهادتشون بهت بدن 🔹خودتو جای این بچه ها بزار این خبرو به تو بدهند چه حالی میشی!!!! ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر حجاب ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
💖 دنیای گلدوزی 💖 انواع تابلو های گلدوزی شده 🌺🌿 انواع زیورآلات گلدوزی شده 🍃🤍 و کلی آموزش رایگان گلدوزی😍✨ اگه دلت میخواد ی هنر جذاب یاد بگیری 🌸 اگه دلت میخواد از هنرت کسب درآمد کنی 💰 اگه دلت میخواد ی هدیه خاص به عزیزانت بدی 🎁 این کانال میتونه کمکت کنه 🌺 با ما دنیا تو قشنگ کن😊 https://eitaa.com/joinchat/2018509119C20d082f4e2 شما دعوت شدید به گلدوزک 🪡🧵
هدایت شده از یاࢪ غائـــ¹⁸⁰ـــب :)🌱
این دفه چالشمون فرق میکنه، کاری به بسیجی و غیر بسیجی ندارم، دلی، همه باهم... بیاید به عشق این بزگوار، تا چهلمشون سیاه بپوشیم🙂🖤 کم کاری نکردنا🖤، خیلی ارزش داره.... همه چیزو قاطی نکنیم لطفا🙂 پس دوتا خواهش دارم ازتون: یک پروفایل و عکس این شهید، دو لباس مشکی🥀 بسم الله، یاعلی
سلام علیکم .حال شما به خاطر شهید پروفایل ست شه دلیه کاری به مذهبیو غیر مذهبی نداریم
هدایت شده از בر ܩسیر عاشــღـقـے💕
چند وقته روی همین آمار موندیم رفقا ی هل کوچیک میدین زیاد شیم✨🤍🌿 @dokhtaranehhajghasem
یه عدد از ۱ تا ۱۰ انتخاب کن... . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . حالا هر عددی انتخاب کردی شانست افتاد هرچقدر نوشته شده صلوات بفرست☺️ . . . . ۱_ ۴صلوات ۲_ ۶صلوات ۳_ ۱۱صلوات ۴_ ۸صلوات ۵_ ۱۰ صلوات ۶_ ۱۹ صلوات ۷_ ۱ صلوات ۸_ ۷ صلوات ۹_ ۳ صلوات ۱۰_ ۱۴ صلوات . . . . واسه هرکی دوست داری بفرست تا ثوابش به توهم برسه🙃 به نیت ظهور منجی عالم🧚‍♀💚
آلاء: 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 قسمت ۲۶۱ خانه‌های این کوچه انقدر خرابه ، و ویران‌اند که مطمئنم کسی این‌جا زندگی نمی‌کند. هرسه به هم تکیه می‌دهیم ، تا هوای سه طرف را داشته باشیم. در تمام کوچه چشم می‌چرخانم ، و از چیزی که روی زمین خاکی کوچه افتاده است، خشکم می‌زند. در تاریکی شب، فقط می‌توانم بفهمم که یک انسان است؛ اما نمی‌توانم تشخیص بدهم زن است یا مرد و کودک است یا بزرگسال. جلو نمی‌روم و نگاهش می‌کنم. همزمان، نگاهی هم به اطراف دارم تا مطمئن شوم خبری نیست. کسی که روی زمین افتاده، با دستانش زمین را چنگ می‌زند و خودش را روی زمین می‌کشد؛ انگار دنبال چیزی روی زمین می‌گردد. جثه‌اش خیلی لاغر و نحیف است ، و موهای بلند و ژولیده‌اش سرش را احاطه کرده. قدمی جلو می‌گذارم تا صدای ناله‌های بی‌رمقش را بشنوم. چندبار تقلا می‌کند بلند شود، اما نمی‌تواند و می‌خورد روی زمین. باز هم سعی می‌کند زمینِ خاکی و پر از تکه‌های سنگ و آجر را با دستانش بگردد و خودش را روی زمین بکشد. انگار چشمانش نمی‌بیند. نزدیک‌تر که می‌شوم، صدای ناله‌های ضعیفش را می‌شنوم که می‌گوید: - ابنی خالد... انت وین؟ ابنی خالد... (پسرم خالد... کجایی؟ پسرم خالد...) و بعد، انگار صدای پایم را می‌شنود ، که خودش را می‌کشد به سمت من. سعی می‌کند سر و سینه‌اش را از زمین جدا کند و صورتش را به سمت من بگیرد. دقت که می‌کنم، چهره چروکیده و ژولیده‌اش را می‌بینم؛ پیرمردی موسپید و نابینا. خودش را به سمت من می‌کشد و امیدوارانه‌تر صدایش را بلند می‌کند: - انت ابنی؟ انت خالد؟(تو پسر منی؟ تو خالدی؟) یک لحظه می‌مانم چه بگویم. وضع پیرمرد انقدر رقت‌بار است که نمی‌توان بی‌خیالش بشویم و همین‌جا رهایش کنیم. بشیر و رستم جلو می‌آیند: - این کیه آقا؟ - نمی‌دونم. ولی دنبال پسرش می‌گرده. نابیناست. مثل این که نمی‌تونه راه بره. پیرمرد به سختی خودش را جلو می‌کشد ، تا دستش را برساند به ما؛ چون صدای گفت و گویمان را شنیده است. دستان لرزان و چروکیده‌اش را روی زمین به دنبال منبع صدا می‌چرخاند و می‌نالد: - مین؟(کیه؟) 🕊 ادامه دارد.... 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃
آلاء: 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 قسمت ۲۶۲ قلبم به درد می‌آید از حال پیرمرد. به بشیر و رستم می‌گویم: - شما برگردید. منم این بنده خدا رو میارم. - آقا خطرناکه! چطوری می‌خواید بیاریدش؟ - کاری به من نداشته باشید. شما برید، منم بالاخره می‌رسونم خودم رو. - اگه گیر بیفتید چی؟ نارنجکی که در جیب لباسم گذاشته‌ام را نشانشان می‌دهم و می‌گویم: - من اسیر نمی‌شم. اگه برگشتم که هیچی، اگرم برنگشتم حلالم کنید. بشیر آخرین تلاشش را می‌کند برای منصرف کردن من و بغض‌آلود می‌گوید: - شما برگردید آقا. منم اینو میارمش. شانه‌هایشان را می‌گیرم و هلشان می‌دهم که بروند: - زود باشید برید. من مافوق‌تونم، این یه دستوره. خودم میارمش. زود باشید. یا علی! - ولی آقا... دوباره تاکید می‌کنم: - این یه دستوره! یا علی! و آرام هلشان می‌دهم. جرات نمی‌کنند مخالفت کنند و می‌روند. دست پیرمرد حالا رسیده است به پوتین‌هایم. مقابل ریش و موی سپیدش و حال رقت‌انگیزش تاب نمی‌آورم و روی زمین می‌نشینم. دوباره زمزمه می‌کند: - انت مین؟ خالد؟(تو کی هستی؟ خالد؟) دستان پیرمرد را می‌گیرم ، و نگاهی به اطراف می‌اندازم. هرچند این خانه‌ها خالی از سکنه‌اند؛ اما ماندن این‌جا دیگر به صلاح نیست. می‌گویم: - جای لمساعدتک. وین ابنک؟(اومدم کمکت کنم. پسرت کجاست؟) لبخندی لرزان روی لبش می‌نشیند و دندان‌های پوسیده و سیاهش را می‌بینم. نیم‌خیز می‌شود: - ابني من جنود ابوبکر بغدادی. الله یعطیه الف عافیه یا رب.(پسرم از سربازان ابوبکر بغدادیه. خدا بهش سلامتی بده.) 🕊 ادامه دارد.... 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃