هدایت شده از - 𝖬𝖤𝖫𝖮𝖭 -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Living among books is much better than living among toxic people :)...
کدوم یکی از این کتاب ها رو خوندید؟
_لیزی زیپ دهنی
_زنان کوچک
_اوژنی گرانده
_بابا لنگ دراز
_اتفاقات کم اهمیت زندگی یک کاکتوس
_ساحل رویاها
_قرنطینه
_جنگی که بالاخره نجاتم داد.
https://harfeto.timefriend.net/16913184455890
#چالش
معنی رز ها.!
رز قرمز:
_نماد ابراز بی چون و چرای عشق است.🌹✨
رز سفید:
_نماد پاکدامنی و معصومیت است.✨🤍
رز زرد:
_نماد سرزندگی و نشاط است.✨💛
رز صورتی:
_نماد لطافت است.✨💖
رز بنفش:نماد عظمت و شیفتگی است.✨💜
رز آبی:نماد طفره رفتن است.✨💙
May 11
کافه کتاب
اگر بخواهید با توجه به تصویر و تخیلتان داستاتی بنویسید چه مینویسد منتظر داستانتهایتان هستیم.✨🍄 به نو
دختر نگاهی به چمن های سرسبز و گل های سفیدی که در انجا روییده بودند نگاه کرد. زیبا و شاداب بودن گلها به او هم سرایت کرد. با شوقی، که در صورتش نمایان بود روی چمن ها نشست. به گلی که روبه رویش بود نگاه کرد. لحضه ای بعد لبخند از لبانش کنار رفت، و جایش را به غم داد. دختر با غمی که در چشمانش بود، با دقت به گل نگریست. لحضه ای بعد به یاد مشکلات و غم هایش افتاد. چشم هایش داد میزدند که او کوهی از مشکلات در دل دارد. دخترک اشک هایی که در چشم هایش جمع شده بودند، و بینایی اش را تار میکردند کنار زد. خنده هیستریک ای کرد و دوباره به گل نگریست. ازادی و شادابی گل با دخترک کاملا در تضاد بود. دختری که نمیتوانست ان طور که میخواست زندگی کند، و گلی که در ان دشت زیبا ازاد و رها بود. مدتی به ان گل سفید نگریست، لحضه ای بعد لبخند غمگینی بر لبش امد. گل سفید را کشت(گل رو چید) نمیخواست در حالی که حال او اینطور است ان گل ازاد باشد. به نوعی حتی با گل هم حسودی میکرد. اشک هایی که دوباره در چشمش جمع شده بود کنار زد، و تیغ را از جیب مخفی اش بیرون کشید، و جان خود را گرفت. او جهنم ان دنیا را به جهنم این دنیا ترجیح داد./کورای
کافه کتاب
اگر بخواهید با توجه به تصویر و تخیلتان داستاتی بنویسید چه مینویسد منتظر داستانتهایتان هستیم.✨🍄 به نو
آفتاب تند و تیزی در پهنه آسمان جا خوش کرده بود. پاهایم را که روی چمنها میگذاشتم حس میکردم با عطش و له له زنان خودشان را به پاهایم میچسبانند. کمی دورتر گلی بود. گلی سفید و زیبا. انگار خودم بودم که در غالب گل رفته. کنارش رفتم، زانو زدم و نوازشش کردم. چتر سفیدم را حایل کردم تا آفتاب نسوزاندش و با او حرف زدم، از گذشته، از اشتباهاتم از تمام دوران زندگیم. نمیدانم کی بود، نمیدانم کدام بخش از زندگیام را میگفتم که ناگاه دیدم گل در دستانم است. گل را چیده بودم. اشکم روی گونهام غلطید. گلی که خودم بودم را چرا چیده بودم؟ حواب را میدانستم، نگفته میدانستم. گل را همانجا رها کردم و آهی کشیدم و بلند شدم. زیر لب زمزمه کردم " بدترین بدیها را خودمان در حق خودمان میکنیم". قاصدک
کافه کتاب
اگر بخواهید با توجه به تصویر و تخیلتان داستاتی بنویسید چه مینویسد منتظر داستانتهایتان هستیم.✨🍄 به نو
دستانم را بر چمن ها کشیدم ، روزی با خوانواده ام روی آن راه می رفتیم Jisoo
کافه کتاب
دختر نگاهی به چمن های سرسبز و گل های سفیدی که در انجا روییده بودند نگاه کرد. زیبا و شاداب بودن گلها
کورای عزیز برنده شدنت رو تبریک میگم و اگر مقدور بود آیدیت رو داخل ناشناس قرار بده در کانال آیدیت گذاشته نمیشود با تشکر. :)