eitaa logo
اعشاق الرضا
1.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
145 فایل
﷽ 🕌✨یارضاگفتم‌ُواشدبه‌نگاهت‌گره‌ها… ִֶָ اطلاعات↶ @Eashagh_reza_Shorot ִֶָخدمات+تبلیغات↶ @khedmat_ma ִֶָ خادم‌کانال↶ @majnon_reza ִֶָطلبه‌پاسخگو↶ @mahdeiei ִֶָکانال‌دوم↶ @najva_majnon ִֶָارتباطات‌ناشناس↶https://harfeto.timefriend.net/17220592755215
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🕌✨› اسلام و علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی❤️ ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🕌✨› ‏دلم برای زیارت دوباره تنگ شد و نیامده به زبان حاجت مرا دادی مرا اسیر خودش کرده غصه دنیا یکی مرا برساند به صحن آزادی... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› زیبایی_درون دنیز آیدم پارت۴. خودت میدونی که من صبور نیستم بخدا که نیستم. با اون صدای پرتمسخرش گفت: _به به آیلین خانم با حجاب! تیکه انداخت توجهی نکردم و مبهوت شده زمزمه کردم: _دایی حسین! پوزخندش عمق گرفت: _دایی؟شما اصلا کی هستی؟ واقعا نمیشناخت منو؟ یا خودشو زده بود به اون راه! آخرین بار کی دیدمش؟ بعد از مرگ بابا نکرد یه سراغی از ما بکنه اولین قطره اشکم ریخت با عصبانیت پاکش کردم من به هیچ عنوان دلم نمیخاست جلوی این آدم مغرور بشکنم. خیلی سعی کردم تا صدام نلرزه سرد گفتم: _مامان اتاق عمله. و راهنماییش کردم به سالن،همین! حرف دیگه ای بینمون رد و بدل نشد. نیکا روی صندلی نشسته بود با دیدن دایی حسین به نشانه ادب از سرجاش بلند شد دایی یه نگاهم بهش ننداخت و رفت روی صندلی روبروی آوای خابیده نشست. اخم کرده کنار نیکا نشستم برگشت سمتم و کنار گوشم گفت: _آیلین داییت اینجا چیکار میکنه؟ پوزخندی زدم: _دیده دم آخری خواهرش رو به مرگه گفته برم یه سری بهش بزنم. اخم کرد و خاست حرفی بزنه که عصبی، با تن صدایی پایین پریدم وسط حرفش: _نیکا کافیه ازش طرفداری کنی من میدونم و تو!خودت خوب میدونی تو این یه مورد حق بامنه! چیزی نگفت و روشو برگردوند سرم و به دیوار تکیه دادم و چشمام رو بستم: _میخاستم برم پیش خدا از غمام از ناراحتیام بهش بگم که اینطوری منو از خودش روند. نیکا هوفی از روی کلافگی کرد: _هووف من از دست تو چیکار کنم؟ چرا میبری و میدوزی برای خودت؟هیچکدوم از کارای خدا بی دلیل نیست شاید یه حکمتی توش هست. لبهام و محکم روی هم فشردم: _امیدوارم! چیزی نگفت خوب میدونست تو این شرایط هرچی هم بهم بگه من حرف خودمو میزنم. صدای زنگ‌ موبایلی اومد و بعد اون مکالمه ی دایی با پشت خطیش. چشمام رو باز کردم و کنجکاو به مکالمشون گوش کردم: _سلام جناب خوب هستید .........._ _خانواده هم خوب هستن جانم کاری داشتین؟ نمیدونم اون یارو پشت خطی چی گفت که دایی شوکه و عصبی از سر جاش بلند شد عصبی گفت: _یعنی چی کارخونه رو پلمپ کردن؟ ......_ _پس من تو رو برای چی گذاشتم تو اون خراب شده؟ الان خودم میام تا ببینم چه خبره. چشمام خودکار بازشد. کارخونش پلمپ شده بود همونی که از زن و زندگیش بیشتر دوسش داشت؟ رو کردم سمت نیکا معلوم بود اونم شنیده بود. دایی بدون خدافظی رفت. از سر و صدای دایی آوا از خاب بیدار شد. کلافه زیر لب گفتم: _هر جا میره با خودشم دردسر میبره! چشماشو مالوند و از روی صندلی بلند شد و اومد سمتم. لبخندی بهش زدم روی پاهام نشوندمش. با اون صدای خاب آلودش گفت: _آبجی یه خاب خوشگل دیدم. نیکا با اون صدای پر خندش ناشی از صدای خنده دار نیکا گفت: _میشه این خاب خوشگل و برای ما هم تعریف کنی؟ لبخندی از روی خستگی زدم. آوا با آب و تاب شروع کرد به تعریف کردن: _راستش ممکنه یکم براتون تعجب آور باشه این خاب‌. صدای خنده های ریز نیکا میومد. ابروهام بالاپرید: _تعجب آور اوممم...کنجکاو شدم زود باش تعریف کن ببینم. با لبخندی قشنگ که چال گونش رو به نمایش میذاشت ادامه حرفش و زد: _آره تویه باغ بودم یعنی بودیم! من،تو،مامانی!تو خیلی خوشگل شده بودی یه چادر سرت بود که کلی تغییرت داده بود.یه رود خونه زلال هم اونجا بود که منو تو و مامانی رفتیم آب بازی. خیلی خیلی خوشگل بود. چرا احساس میکردم چشمام خیسه؟ زدم به در شوخی تا کسی پی به این حال بدم نبره: _مگه الان زشتم. _نه،نه بخدا الانم خیلی خوشگلی اما نمیدونم چرا وقتی که چادر سرت بود یه زیبایی خاصی داشتی. _به اون میگن زیبایی درون! نگاه به نیکا کردم که این حرفو زده بود. آوا کنجکاو نگاهش کرد؛: _یعنی چی خاله؟ نیکا لبخندی زد و آوا رو روی پاهاش خودش نشوند: _الان بت میگم وروجک. روشو کرد سمت منی که هنوزم اون بغض لعنتی ریشه زده بود به گلوم. لبخندی زد متقابلا همین کارو کردم و باز هم نگاهشو دوخت به آوا نفس عمیقی کشید: _خب،منظور از زیبایی درون زیبایی هست که از درون آدم شکل میگیره گاهی یه آدمایی هستن با ظاهری مهربون اما درونش پر از بدیه و بالعکس ادمایی با ظاهری بدجنس اما درونی زیبا. _کدومش بهتره خاله؟ نیکا چادرشو جلوتر کشید: _خب معلومه گزینه ی دوم چونکه ته ته دلش عذاب وجدان داره مهربونی و دلسوزی داره اما گزینه ی اول پر هست از مکر و حیله! آوا متفکر سرشو کج کرد: _یعنی همه ی آدمای مهربون اینطورین؟بله ادامه دارد.... ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
امیدواریم از خوندن این رمان زیبا لذت ببرید☺️❤️ همراه ما باشید...✅ وعده ما: هرشب حوالی ساعات ۲۱:۰۰🕘🌷 @Eashagh_reza
‹🕌✨› دهند مژده به ما از کنار خیمۀ سبز که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد مراقبت بکن از دل، که یوسف زهرا زِ پشت پردۀ غیبت به ما نظر دارد ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
خیلی خوشحالیم که اومدید🌹 منتظر پستای جذابمون باشید😉 شبتون امام رضایی🕌✨ @Eashagh_reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹🕌✨› ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› میشه بغلم کنی؟:) ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› زِ بس رفیعی و محکم زبس منیعی و معظم به راستی‌ که خموشیست در ثنای تو اوفق 💠السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا