#افسرده_گی
یه سوال بپرسم صادقانه جواب میدین ؟
میگم به نظر خودت…
تو آدم ناشکری هستی ؟
یعنی از این مدل آدمایی هستی که به هر چی میرسی زده میشی و تمرکزت رو نداشته هاته ؟
اگه آره من چشم بسته میتونم حدس بزنم که تو حالت چجوریه…بگم ؟
خب سادست…
تو همش خنثی هستی…
یعنی از این مدل آدما که نه خوشحالن و نه ناراحت…
کلا انگاری حس نداری…
راستشو بخوای این ویژگی های یه آدم ناشکره…
نمیدونم آدم نا شکری هستی یا نه…
اما بارز ترین ویژگی آدم نا شکر اینه که از زندگیش لذتی نمیبره…
میگیری چی میگم ؟
ببین…
اصلا بحث سر داشتن و نداشتن نیست…
آدم نا شکر اگه همه چی هم داشته باشه بازم حالش خوب نیست…
چون ناشکره…
یعنی داشته هاشو نمیبینه…
من اصلا حرفی از اینکه مثلا با چشمات گناه نکنی و با پاهات سمت گناه نری نزدم…
اینا رو بی خیال فعلا…
من دارم میگم تو بخاطر پایی برای رفتن و چشمی برای دیدن خدارو شکر میکنی یا نه ؟
اصلا بهش توجهی میکنی ؟
اصلا دفتر شکر گزاری داری ؟
خب نداری دیگه…
باز میگی چرا حالم بده…
#ناشکری
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
اصلا میدونی دلیل افسردگی چیه ؟
دلیل افسردگی فقط و فقط و فقط ناشکریه..
شک نکن.
کسی که مدام به منفی ها توجه کنه و این روند رو چند هفته ادامه بده افسرده میشه…
تنها راه درمان افسردگی فقط شکر گزاریه…
به جز این هیچ راهی رو نرو که تهش هیچ فایده ای نداره.
@East_Az_tanhamasir
❤️بسم رب الشهدا❤️
#داستان_عاشقانه_مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#استاد_علی_صفایی_حائری
🌱 چگونه به رشد و شکوفایی استعدادهای فرزندانم کمک کنیم؟!
ایشون قائل به خرید اسباب بازی و اینجور چیزا نبودن، می گفتن: بچه باید یاد بگیره اسباب بازی رو خودش بسازه، باید بتونه با جهان خارج ارتباط برقرار کنه و نیازش رو برآورده کنه.
دختر باید یاد بگیره خودش با پارچه های اضافیِ خونه، برا خودش عروسک درست کنه.
استدلالشون هم این بود که وقتی عروسک های اروپایی با موهای بور و چشم های رنگی بهش میدی، به خودی خود این فرهنگ توی باورش رسوخ می کنه و از طرفی هم تفکرش مصنوعی میشه، در حالی که وقتی خودش دست به کار بشه، هم ناچاره برای رسیدن به هدفش، فکر کنه و هم در اثر نیازی که احساس می کنه، ناچار به استفاده از خلاقیت میشه.
این جوری استعدادهای بچه به جریان می افته و رشد می کنه، نه این که هر چی خواست بدون معطلی در اختیارش باشه...
🔹حجة الاسلام موسی صفایی حائری، به نقل از پدرشان مرحوم استاد حاج شیخ علی صفایی حائری
📚 رد پای نور/ج ۳/ص ۱۰۳
#تربیت_فرزند
#شکوفایی_استعداد
@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاجعه تر از کودکان کار
استاد پناهیان
@East_Az_tanhamasir
بازگشت(امیرعباس بخت):
#مجلس_روضه
اولین #دورهمی خواهران تنهامسیری تبریز
خواهرای گلم عرض سلام و ادب
مجلس روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها، در منزل یکی از تنها مسیریای بزرگوار برگزار می شود
زمان : روز سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶
ساعت ۳-۵عصر
بزرگوارانی که تمایل به حضور دارین، در پی وی جهت هماهنگی پیام بدین🌹
@abbas72