eitaa logo
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2هزار ویدیو
40 فایل
🌹 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 تاریخ فعالیت کانال : 97/2/27
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊تلاوت بسیار زیبا وخاشعانه سوره الفجر 👳‍♂عبدالرحمن العوسی هدیه به روح مطهر شهدا🌹🌹🌹 @ebrahiimhadi74 •┈┈••✾•🥀❤️🥀•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️حکایتی بسیاااار زیبا آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت. نامش عبدالجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد. عبدالجبار براى تفرج و سیاحت، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید. زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى (مرغ مرده) افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت. عبدالجبار با خود گفت: «بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد.» در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم! مادر گفت: «عزیزان من! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم.» عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: «سیده اى است، زن عبدالله بن زیاد علوى، که شوهرش را حجاج ملعونها کشته است. او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.» عبدالجبار با خود گفت: «اگر حج می خواهى، این جاست . »  بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز کرد و به زن داد. عبد الجبار آن سال به ناچار در کوفه ماند و حج نرفت و به سقایى مشغول شد . هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت. مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد. چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر آورد و گفت: «اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات، ده هزار دینار به من وام داده اى، تو را مى جویم. اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان!» عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.  عبدالجبار حیران در این داستان مانده بود که در این هنگام آوازى شنید: «اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد، انا لا نضیع اجر من احسن عملا.» *♥️🍂* ** @ebrahiimhadi74
وقتی دستهایت را نذر مرتب کردن حجاب میکنی... وقتی چشمهایت را بر حرام میبندی! وقتی پاکی وجودت را از نگاه های چرکین می پوشانی! آنگاه؛پیشکش توست!بلندای آسمانها! که حجاب آسمانت... و تو خودت از جنس ماه.... 🍃 🌷🍃@ebrahiimhadi74
📜 8⃣4⃣ 🏴 🏴 🏴 🌹🌹 🏴 🏴 🏴 ▪️ شهادت امام حسین (ع) بلاذرى می‌نویسد : عمر بن سعد، سر امام حسین(ع) را همراه خولى بن یزید اصبحى و حمید بن مسلم ازدى ـ را براى ابن زیاد فرستاد. آنان دیر وقت به دروازه ورودى شهر رسیدند که بسته بود. خولى سر را به منزلش برده آن را در تنورى جاى داد. همسرش نوار دختر مالک حضرمى پرسید : چه چیز همراهت آوردى؟ گفت : جئتُ بِغِنَى الدّهر، بى نیازى دهر را آورده ام. سر حسین اکنون در خانه با توست! زن گفت : مردم طلا و نقره به خانه می‌آورند و تو سر فرزند دختر پیامبر(ص) را آورده اى؟ دیگر سر من و تو روى یک بالش نخواهد بود. عمر بن سعد روز عاشورا و فرداى آن روز را در کربلا ماند؛ پس از آن به حمید بن بکیر احمرى گفت تا نداى کوچ به سوى کوفه را سر دهد. وى خواهران و دختران امام حسین(ع) ودیگر بچه ها را همراه خود برد. در این وقت، زنان که از کناره بدن امام حسین(ع) می‌گذشتند، بر سر و صورت خود می‌زدند. زینب(س) دختر على(ع) می‌گفت: واى محمد! درود خداى آسمان بر تو باد. این حسین توست، عریان و خونین که اعضاى بدنش قطع شده است. واى محمد! دختران تو اسیرند و ذریه تو کشته شده‌اند و گرد و غبار بر آنان می‌وزد. در این وقت، دوست و دشمن می‌گریستند. بلاذرى می‌افزاید : سر 72 تن را از تنشان جدا کرده، همراه شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزرة بن قیس احمسى نزد ابن زیاد بردند. 🏴 🏴 🏴 🌹🌹 🏴 🏴 🏴 🔘 (( @ebrahiimhadi74 )) 🔘
🏴السلام علیک یا اباالحسن یا موسی بن جعفر 🏴السلام علیکِ یا ابالحسن ویا علی بن موسی ایهاالرضا ◾️السلام علیک یا محمدبن علی ایها التقی الجواد ◾️السلام علیک یا علی بن محمد ایها الهادی النقی عرض ارادتی ساده 🌹 👈14شاخه گل صلوات هدیه به چهار امام همام ومظلوم . به نیت تعجیل و تسهیل در ظهور مولایمان صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشری 🍃🌺🍃 سائلت آمده تا پیش تو زانو بزند با امید آمده تا باز به تو رو بزند با هزاران مَلک از عرش رسیده جبریل آمده صحن تو را با مژه جارو بزند تو اگر ضامن آهو بشوی ، هیچ کسی دل ندارد که دگر تیر به آهو بزند! گنبد زرد تو وقتی بدرخشد ، خورشید پیش او مثل چراغی‌ست که سوسو بزند 🍃🌺🍃 🌸 چهارشنبه تون متبرّک به لطف و عنایت امام رئوف سلطان ابالحسن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام... @ebrahiimhadi74 •┈┈••✾•🥀❤️🥀•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمد رضا دهقان امیری متولد 26فروردین ماه سال 1374 دراستان تهران دیده به جهان گشود. محمد رضا از نسل چهارم از فرزندان حضرت روح الله (ره) بود که برای دفاع از حرم هجرت کرده و به شهادت رسید. محمد رضا دانش آموخته ی دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود. از صفات بارز اخلاقی محمد رضا می توان خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد. در تاریخ 21 آبان ماه سال 1394 با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه  شد و همزمان با آخرین روز های ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید ودر تاریخ 25 آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد. @ebrahiimhadi74
7⃣1⃣🌹 ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود: 🌹محب اهلبیت سرباز امام زمان🌹 🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃 امشب هدیه میکنیم ده صلوات به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🥀 ❤️شهیدصادق کلهر❤️ 💚💚💚💚💚💚💚💚💚 نام : صادق 💞✨ نام خانوادگی : 💞کلهر✨ نام پدر : پرویز💗 تاریخ تولد : 1344/1/10💐😍 محل تولد:طارم سفلی🌹🌹 تاریخ شهادت :1366/2/11🍁💔🍂 محل شهادت : سردشت🍂🌼 مزار:گلزارشهدای قزوین🌺🌺 💞💞ان شاءالله شهید صادق کلهر عزیز دعاگویی تک تک ما❤️ خواهشمندم عزیزانی که تمایل دارند دراین قسمت از قرار شبانه برای شهید مد نظرشون صلوات هدیه کنن عکس و نام شهید رو به ایدی @Baa313 ارسال بفرمایند اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️ @ebrahiimhadi74 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
مزار ملکوتی شهید والا مقام ❤️صادق کلهر🌹🌹 شهید برای حال دلم کمی دعا لطفا😔😔 @ebrahiimhadi74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😉👌 براے خانہ تان اسم بگذارید ... مثلا ♥️| بیتـــــ الزهرا ♥️| بیتــــــ الحسین ❤️|بیتــــــ امیر المومنین ♥️| بیتــــــــــ المهدی و... نہ اینڪہ فقط بگوییم نام خانہ ام این است! این نام را بدهید با خط خوش بنویسند و قاب ڪنند ، قاب را در خانہ یا سر در خانہ بزنید . بگذارید چشم اعضاے خانہ بہ قاب بیوفتد ، اثر دارد ...👌 مگر میشود در خانہ اے ڪہ نامش بیت الحسین باشد ... 📛گناہ انجام شود📛 ✨این نام اهالے خانہ را ناخودآگاہ از انجام گناہ باز میدارد✨ 🍃🌱↷ 『 @ebrahiimhadi74
‍ ⚘﷽⚘ ۸_بــه_وقــتــ_امــامــ_هشــتــمــ🕗 تــاخــراســان راهے نــیــســتــ...✋ دستــ بــر ســیــنــه و عــرض ادبــ 🌷بــســم الــلــه الــرحــمــن الــرحــیــمــ ‌‌‌‌🌷الــلــّهُمــَّ صــَلــِّ عــَلــى 🌷عــلــِیــِّ بــْنــِ مــُوســَى الــرِّضــا الــْمــُرْتــَضــَى 🌷الــاِمــامــِ الــتــَّقــِیــِّ الــنــَّقــِیــِّ 🌷و حــُجــَّتــِڪــَ عــَلــى مــَنــْ فــَوْقــَ الــاَرْضــِ 🌷و مــَنــْ تــَحــْتــَ الــثــَّرى 🌷الــصــِّدّیــقــِ الــشــَّهیــدِ 🌷صــلــاةً ڪــَثــیــرَةً تــامــَّةً 🌷زاڪــِیــَةً مــُتــَواصــِلــَةً مــُتــَواتــِرَةً مــُتــَرادِفــَةً 🌷ڪــاَفــْضــَلــِ مــا صــَلــَّیــْتــَ عــَلــى اَحــَد مــِنــْ اَوْلــِیــائِڪــ... تو بــزن نــقـــاره زن اســیــر آهنــگ تــوامــ... به امــام رضــابــگــوبــدجــورے دلــتــنــگ تــوامــ... خــوشــبــخــتیــ یــعــنــے تــو زنــدگــیــت امــام رو رضــا داریــ....😍 @ebrahiimhadi74 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون 📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿. @ebrahiimhadi74 صبحتان حسینی
مهم‌ترین عیب ما پنهان بودن عیوب ماست ، و بدتر از آن وقتی است که عیب‌های ما پشت سر کارهای خوب ، خود را پنهان می‌کنند و ما آن‌ها را توجیه می‌کنیم @ebrahiimhadi74
🦋🦋🦋🌷🦋🦋🦋 *👌🏻حکایت بسیار زیبا* *مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود* *و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد* *یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت* *میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم* *و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم* *پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد* *چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت* *چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید* *در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند* *هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد* *چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند* *لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد* *تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:* *با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟* *چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.* *تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.* *اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت* *تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد* *هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند* *صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت* *در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد* *تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟* *مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند* *و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند* *آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند* *هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد* *چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟* *چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود* *تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت* *خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی* *در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد* *این معنی روزی حلال است* *الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان* *و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده* *دوستان این قصه ها برای آموختن ودرس گرفتن است ساده از کنار آن عبور نکنیم بخوانید وتآملی کنید.... @ebrahiimhadi74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷عبد خالص خدا 🌷 قسمت آخر بعد در دلم گفتم: ابراهیم جان، همه برای تولد کادو می برند، من از تو کادو میخواهم.یک کاری کن که دفعه ی بعد با همسرم به دیدنت بیایم!! روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای را معرفی کرد.با اینکه دیگر حوصله ای برای اینکار نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم.تمام مراحل کار خوب پیش رفت.همانی بود که می خواستم هیچ مشکلی نبود.نه مهریه و نه برای موارد دیگر، هیچ اختلافی بین خانوادها نبود. بعد از تمام صحبتها به ما گفتند: برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید. به محض اینکه همراه دختر خانم وارد اتاق شدم ، چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم بر روی دیوار افتاد!!! وقتی نشستم بعنوان اولین سوال پرسیدم: شما شهید ابراهیم هادی را می شناسید؟ ایشان هم با تعجب گفت: بله، شهید هادی همرزم پدرم بودند.آنها در یک محل زندگی میکردند و بنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم و ... خلاصه ، هفته ی بعد بهشت زهرا رفتم.همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم و برای عرض تشکر ، ساعتی را در کنارش نشستیم. آخر همسرم نیز مانند من، از ابراهیم خواسته بود که یک همسر مناسب برایش انتخاب کند 📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم2 @ebrahiimhadi74
🍃🌺🍃 🏴السلام علیکِ یا ابامحمد ویا حسن بن علی ایها الزکی العسکری عرض ارادتی ساده 🌹 👈14شاخه گل صلوات هدیه به اب الحجه پدر بزرگوار امام زمان .روحی وارواح العالمین لتراب مقدمه فداء ثوابش هدیه به همه ی اموات وعزیزان اسمانی به نیت تعجیل و تسهیل در ظهور مولایمان صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اعمال بندگان در هر هفته دو روز (دوشنبه و پنجشنبه) به امام زمان‌ علیه السلام عرضه می شود. چیزی که باعث شرمندگی و خجالت زدگی ما می شود این است که حضرت همه چیز را می دانند و همه چیز را می شنود، آن ها "عین الله الناظره اذن الله السامعه – الواعیه" می باشند 🌹 ان‌شاءالله که اعمال ما در این روز لبخند رضایت بر لبان‌مبارکشان بنشاند🤲 @ebrahiimhadi74 •┈┈••✾•🥀❤️🥀•✾••┈┈•
📜 9⃣4⃣ 🏴 🏴 🏴 🌹🌹 🏴 🏴 🏴 ▪️ اسرای کربلا اسراى کربلا را از منطقه نبرد سوار بر شتر کرده به کوفه آوردند و به دستور ابن زیاد در کوچه‌هاى مختلف کوفه گرداندند . سپس آن را به قصر ابن‌زیاد آوردند. در این وقت مردم کوفه اجتماع کرده گریه می‌کردند و امام سجاد(ع) فرمود : وقتى اسرا بر ابن‌زیاد وارد شدند، ابن زیاد گفتگویى با على بن الحسین(ع) داشت. وى از حضرت پرسید: نامت چیست؟ گفت : على. ابن‌زیاد گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟ گفت: برادرى داشتم نامش على بود و از من بزرگتر، مردم او را کشتند! ابن زیاد گفت : خدا او را کشت. امام سجاد(ع) پاسخ داد: خداوند وقت مرگ، روح آنان را می‌ستاند. و ما کانَ لِنَفْس أنْ تَمُوتَ إلاّ بإذْنِ اللّه، ابن‌زیاد دستور قتل على بن الحسین(ع) را داد که زینب (س) فریاد زد: بس است آنچه از خون ما ریختى؛ تو را به خدا سوگند می‌دهم اگر بناى کشتن او را دارى اول مرا بکش. در این وقت ابن زیاد از کشتن امام سجاد(ع) منصرف گشت. ابن زیاد گفتگویى هم با زینب (س) داشت. به گزارش ابومخنف، زینب (س) با کم ارزش‌ترین لباس آمده بود در حالى که کنیزانى در اطرافش بودند. ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ سه بار پرسید و کسى پاسخش را نداد. عاقبت یکى از کنیزان گفت: این زینب دختر على(ع) است. ابن زیاد گفت : سپاس خداى را که شما را رسوا کرده، کشت و اقدامتان را باطل کرد، زینب (س) پاسخ داد: الحمد لله الذى أکرمنا بمحمّد(ص) و طهّرنا تطهیرا. 🏴 🏴 🏴 🌹🌹 🏴 🏴 🏴 🔘 ((@ebrahiimhadi74 )) 🔘
یہ‌هفته‌قبلِ‌اعزام‌خواب‌😍 😎شهادتشودیده‌بودویہ‌هفته‌ بعدِاعزام‌هم‌شهیدشد.🕊 روزآخرزنگ‌زدگفت:تایہ‌هفتہ دیگہ‌نمیتونم‌زنگ‌بزنم.📞 بہ‌مامان‌گفت‌یہ‌وقت‌نری🚶‍♂ پادگان‌بگۍ‌بچہ‌من‌زنگ‌نزده وآبروموببری.🗣 من‌خودم‌هروقت‌تونستم‌ بہ‌شمازنگ‌میزنم.😊 🔊شب‌آخرهمرزمش‌میگہ: مجیدحیف‌تونیست‌بااین🙊 اعتقادات‌واخلاق‌ورفتارکہ خالکوبی‌روی‌دستت‌هست؟😕 👤مجیدمیگہ:تافردا‌خالکوبی یاخاک‌میشه‌یاپاک‌میشه...😳 وپاک شد.😇 ''شَہیدمَجیدقُرباݩخانے'' @ebrahiimhadi74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از همخوانی شهدا... نمیدونم کی و کجا اینو تولید کردن ولی واقعا خدا قوت ❤ بیاد شهدای مدافع حرم ذکر صلوات فراموش نشه🌹🌹 التماس دعای شهادت @ebrahiimhadi74